از 16 آذر 32 تا 16 آذر 1400 – قسمت نه
مروری بر «تاریخ پر فراز نشیب» جنبش دانشجوئی ایران
19 - چرا جنبشهای اجتماعی (اعم از جنبش کارگران، جنبش زنان، جنبش معلمان، جنبش بازنشستگان و غیره) در این شرایط در خلاء سازمانیابی سراسری خود، بدون پیوند با جنبش دانشجوئی و تکیه بر نقش آوانگاردی این جنبش نمیتوانند در کوتاهمدت توازن قوا در عرصه میدانی به سود خود تغییر بدهند؟
20 - چرا در این شرایط حساس و تندپیچ تاریخ ایران، رویکرد تغییرگرایانه ساختاری (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) جنبش دانشجوئی ایران، تنها بر پایه پیوند عمودی و افقی با جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک و مستقل (از حکومت و جریانهای جامعه سیاسی داخل و خارج از کشور) و تکوین یافته از پائین میتواند مادیت پیدا کند؟
21 - آیا در شرایط حاضر بحران جنبش دانشجوئی ایران، بحران گفتمانی است یا بحران استراتژی – تاکتیکی است و یا بحران اتحاد و سازمانیابی سراسری میباشد؟
باری، در پاسخ به سوالهای کلیدی فوق در خصوص جنبش دانشجوئی ایران در 80 سال گذشته (از شهریور 20 الی الآن) حیات سیاسی – اجتماعی (به خصوص در فرایند 68 ساله پسا قیام سه روزه، از شنبه 14 تا دوشنبه 16 آذرماه 32 و بالاخص در فرایند 42 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، این جنبش) باید به این موارد عنایت بکنیم:
الف - فراز و فرود منحنی حرکت اجتماعی – سیاسی جنبش دانشجوئی ایران در طول 80 سال گذشته (از شهریور 20 الی زماننا هذا) حیات سیاسی – اجتماعیاش «مؤلود و سنتز بحرانهای درونی این جنبش میباشد، نه مولود سرکوب فراگیر دستگاههای سرکوبگر و امنیتی چند لایهای رژیمهای توتالیتر شاه و شیخ» زیرا در این رابطه باور ما بر این امر قرار دارد که اگر «جنبشهای اجتماعی – سیاسی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک و تکوین یافته از پائین و مستقل از حکومت و جریانهای داخل و خارج از کشور (از راست راست تا چپ چپ) جامعه سیاسی ایران بتوانند از وحدت تئوریک و استراتژی و همچین از اتحاد درونی و سازماندهی فراگیر سراسری برخوردار بشوند، هرگز و هرگز قدرت سرکوب رژیمهای توتالتیر نمیتواند باعث رکود فراگیر این جنبشهای دینامیک بشوند». نباید فراموش کنیم که در طول تاریخ «کار همه رژیم توتالیتر، سرکوب فراگیر و همه جانبه جریانهای سیاسی – اجتماعی آلترناتیو خود بوده است؛ و هیچ رژیم مستبد و توتالیتر و اقتدارگرائی حاضر به دیالوگ با جریان یا جریانهای آلترناتیو خود نمیباشد مگر در شرایطی که توازن قوا بر علیه حکومت و به سود جنبشهای پائینی جامعه باشد»؛ به عبارت بهتر «تا زمانی که زور پائینیهای جامعه پر زور نشود، بالائیهای قدرت حاضر به مذاکره (برای تقسیم قدرت یا انتقال قدرت) با پائینیهای جامعه نمیشوند.»
پر پیداست که در عرصه مبارزه سیاسی – اجتماعی جنبشهای ترقیخواه با رژیمهای توتالیتر و اقتدارگرا و مستبد هرگز بین آنها نان و حلوا تقسیم نمیشود، لهذا بدین خاطر بوده است که «تیغ و داغ و درفش و کشتار و شکنجه و اعدام و زندان داستان همیشگی جبهه باطل در مقابل با نبرد بیامان جبهه حق بوده است» بنابراین اگر با «رویکرد دیالکتیکی بخواهیم منحنی فراز و فرود جنبش دانشجوئی ایران (در طول 80 سال گذشته تاریخ حیات سیاسی – اجتماعی این جنبش) مورد بررسی قرار بدهیم، باید در این رابطه نقش اصلی به عوامل درونی این جنبش بدهیم، نه به عوامل برونی آن». هر چند که بیشک گاها و بعضاً عوامل برونی میتوانند به صورت موقت و زیگزاگی یا مار پیچی، نقش محوری یا کاتالیزوری برای عوامل درونی پیدا کنند.
گه درون را بنگرند حال را / نی برون را بنگرند قال را
گه برون را بنگرند قال را / نی درون را بنگرند حال را
ما درون را بنگریم حال را / هم برون را بنگریم قال را
باری، از اینجا است که میتوانیم در تبیین عوامل درونی فراز و فرود منحنی حرکت اجتماعی – سیاسی جنبش دانشجوئی ایران (در طول 80 سال گذشته آن به خصوص در فرایند 68 ساله پسا قیام سه روزه آذرماه 32 و بالاخص در 42 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) به سه ابربحران جنبش دانشجوئی اشاره کنیم که عبارتند از:
1 - ابربحران گفتمانی این جنبش.
2 - ابربحران استراتژی – تاکتیک این جنبش.
3 - ابربحران اتحاد و سازمانیابی این جنبش.
در خصوص ابربحران اول این جنبش یعنی ابربحران گفتمانی آنچنانکه قبلاً هم اشاره کردیم، این ابربحران گفتمانی جنبش دانشجوئی مؤلود و سنتز دو عامل میباشد:
عامل اول، «جایگزین کردن رویکرد آلترناتیوسازی نیابتی این جنبش به جای رویکرد گفتمانسازی.»
عامل دوم (ابربحران گفتمانی 80 ساله جنبش دانشجوئی ایران) «مؤلود و سنتز رویکرد انطباقی این جنبش در گفتمانسازی است» یا به بیان دیگر، «جایگزین کردن رویکرد انطباقی به جای رویکرد تطبیقی در عرصه گفتمانسازی جنبش دانشجوئی میباشد». بیتردید همین ابربحران گفتمانی (جنبش دانشجوئی در طول 80 سال گذشته حیات اجتماعی سیاسی این جنبش) «خودش بسترساز ظهور ابربحران استراتژی – تاکتیکی و در ادامه آن همان ابربحران استراتژی و تاکتیکی جنبش دانشجوئی ایران، خودش بسترساز ظهور ابربحران اتحاد و سازمانیابی این جنبش شده است.»
پر واضح است که معنای دیگر این حرف (رابطه دو مینوی بین بحرانهای درونی جنبش دانشجوئی و اولویت دادن به جایگاه ابربحران گفتمانی نسبت به ابربحرانهای استراتژی – تاکتیکی و اتحاد – سازمانیابی سراسری این جنبش) این میباشد که «بدون حل ابربحران گفتمانی جنبش دانشجوئی امکان حل ابربحرانهای استراتژی – تاکتیکی و اتحاد – سازمانیابی سراسری این جنبش وجود ندارد». در رابطه با حل ابربحران گفتمانی جنبش دانشجوئی ایران ضرورت دارد که این مهم را در چارچوب «دو عامل تکوینی آن یعنی رویکرد آلترناتیوسازی نیابتی و رویکرد انطباقی (جنبش دانشجوئی ایران در 80 سال گذشته عمر این جنبش) به انجام برسانیم». شاید بتوانیم داوری کنیم که تنها با «استحاله رویکرد انطباقی به رویکرد تطبیقی است که جنبش دانشجوئی میتواند از ابربحران جایگزینی آلترناتیوسازی نیابتی و در ادامه آن از ابربحران گفتمانی نجات پیدا کند. طبیعی است که در ادامه آن بسترها جهت نجات جنبش دانشجوئی از ابربحرانهای استراتژی و سازمانیابی هم فراهم میگردد.»
برای فهم این مهم در اینجا مجبور به طرح چند مثال و مصداق میباشیم. مثلاً اگر در دهه 40 و 50 جنبش دانشجوئی ایران گرفتار یک ابربحران در عرصه انتخاب بین دو استراتژی چریکگرائی مدرن و استراتژی آگاهیبخش جنبش روشنگری ارشاد شریعتی شده است، یقیناً آن «ابربحران استراتژی (بین استراتژی چریکگرائی و استراتژی آگاهیبخش) ریشه در تداخل گفتمانی آن دو رویکرد در ذهنیت جنبش دانشجوئی ایران داشته است» چراکه تا زمانی که جنبش دانشجوئی ایران «با گفتمان چریکگرائی به عنوان یک دیسکورس و گفتمان مسلط برخورد میکرد، هرگز نمیتوانست از استراتژی چریکگرائی دهه 40 و 50 فاصله استراتژی بگیرد». به بیان دیگر «لازمه تغییر رویکرد جنبش دانشجوئی در دهه 40 و 50 نسبت به استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی داشتن توان نقد گفتمان چریکگرائی و ارتش خلقی و مبارزه مسلحانه بود که بدون تردید جنبش دانشجوئی در آن شرایط فاقد این توانمندی بود»؛ و لهذا «به فرض هم اگر در آن شرایط جنبش دانشجوئی بدون نقد گفتمان چریکگرائی و ارتش خلقی و یا تحزبگرایانه حزب – دولت لنینیستی، استراتژی چریکی و حزبی و ارتش خلقی خودش را به استراتژی آگاهیبخش جنبش روشنگری ارشاد شریعتی تغییر میداد، در آن شرایط باز هم این جنبش گرفتار بحران جدید نظری – عملی میشد» که نمونه این بحران در سالهای 54 - 55 در جریان کودتای اپورتونیستی درون سازمان مجاهدین خلق تحت رهبری تقی شهرام و بهرام آرام شاهد بودیم؛ چرا که از 53 به بعد قبل از شکلگیری کودتای اپورتونیستی فوق، «سازمان مجاهدین خلق گرفتار یک ابربحران فراگیر نظری – عملی در چارچوب گفتمان چریکگرائی و استراتژی چریکی و به حرکت در نیامدن موتور بزرگ توسط موتور کوچک (آنچنانکه مسعود احمدزاده در کتاب «استراتژی – تاکتیک» خود بر طبل آن میکوبید) شده بود» و همین «ابربحران نظری – عملی بود که بسترساز ظهور هیولای اپورتونیسم کودتاگر در سازمان مجاهدین خلق گردید» به عبارت دیگر «کودتای اپورتونیستی سالهای 53 - 54 در سازمان مجاهدین خلق ایران، رعد در آسمان بیابر آن سازمان نبود.»
بیشک اگر در آن شرایط اولیه سالهای 52 - 53 به بعد که جامعه ایران نشان داده بود که (برعکس جامعه کوبا و چین و غیره) توسط استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی و مبارزه مسلحانه پیشتاز و جنگ درازمدت تودهای و غیره (نه در شکل روستائی و نه در شکل شهری آن) به حرکت در نمیآید، نظریهپردازان چریکگرائی و ارتش خلقی (اعم از نظریهپردازن مجاهدین خلق و یا چریکهای فدائی خلق و غیره) به حل نظری و گفتمانی و تئوریک این بحران پیچیده در جامعه ایران و سازمانهای چریکی میپرداختند، هرگز و هرگز امکان تکوین کودتای اپورتونیستی سال 54 در سازمان مجاهدین خلق فراهم نمیشد. البته در این رابطه اوج فاجعه در اینجا است که پس از نیم قرن که از حرکت چریکگرائی و ارتش خلقی و مبارزه مسلحانه جریانهای پیشتاز میگذرد «سازمان مجاهدین خلق کوچکترین نقدی و نظری حتی به اندازه یک سطر تئوریک در باب گفتمان و استراتژی چریکگرائی و ارتش خلقی و مبارزه مسلحانه پیشتاز در جامعه ایران و علل و دلایل شکست این استراتژی در طول نیم قرن گذشته در دو رژیم شاه و شیخ ارائه نکرده است». مع الوصف، البته همچنان مانند ملانصرالدین معتقدند که «حرف مرد یکی است» و با همان فرمان دهه 40 و 50 در بستر استراتژی چریکگرائی و مبارزه مسلحانه و جنگ درازمدت تودهای و ارتش خلقی در حال رانندگی میباشند.
ادامه دارد