تیتر اول
«کودتای فرهنگی» اردیبهشت 59 پروژهای حکومتی در راستای «خارج کردن جامعه دانشجوئی کشور از صحنه سیاسی – اجتماعی جامعه ایران بود»
اگرچه برای تبیین ریشههای شکست انقلاب 57 باید از پروسه تکوین آن انقلاب در فرایند قبل از انقلاب 57 دنبال بکنیم، ولی در این رابطه لازم است که عنایت داشته باشیم که برای دستیابی به تحلیل همه جانبه (نسبت به تبیین علل و دلایل شکست انقلاب 57 ضد استبدادی مردم نگونبخت ایران) «باید علل و دلایل شکست انقلاب 57 را در دو فرایند مختلف یعنی پیش از انقلاب 57 و پس از انقلاب 57 ارزیابی بکنیم». بدون تردید، آنچنانکه در شمارههای گذشته نشر مستضعفین (ارگان عقیدتی، سیاسی و جنبشی، جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) مطرح کردهایم، علل و دلایل شکست انقلاب 57 در فرایند اول یا فرایند پیشاانقلاب 57" عبار تند از:
الف – خلاء گفتمانی و آلترناتیوی ایجابی نیروهای مترقی در مقابل گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه خمینی.
ب – شکست استراتژی جریانهای جامعه سیاسی در سه رویکرد متفاوت تحزبگرایانه لنینیستی و چریکگرائی مدرن رژی دبرهای و ارتش خلقی مائوئیستی از کودتای 28 مرداد 32 تا تابستان 55.
ج – برتری خمینی و حواریون روحانی او در عرصه سازمانیابی تودهها در سال 56 و 57 به خاطر تکیه خمینی و حواریونش بر اسلام فقاهتی حوزههای فقهی و تشکیلات سنتی هزار ساله روحانیت و تکیه آنها بر مساجد و حسینیهها و دیگر نهادهای مذهبی به عنوان کانونهای بسیج کننده مردم، آن هم در خلاء تشکیلات سراسری تمامی جنبشهای اجتماعی و خلاء تشکیلات جریانهای جامعه سیاسی ایران.
د – رویکرد ضد مشروطیت خمینی در نظریه دگماتیستی ولایت فقیهاش (که از جلال آل احمد وام گرفته بود) و البته این رویکرد ضد مشروطیت در فرایند پسا انقلاب 57 توسط کسب هژمونی گفتمانی خمینی بر پایه نظریه ولایت فقیهاش به صورت حذف نیروهای اجتماعی ملیون و ترقیخواه مادیت پیدا کرد.
ه – بازتولید رویکرد ارتجاعی و استبدادگرا و اسلام فقاهتی دگماتیستی شیخ فضل الله نوری توسط خمینی در نظریه دگماتیستی ولایت فقیه او که از نیمه دوم سال 57 و به خصوص در فرایند پسا انقلاب 57 و در جریان تدوین قانون اساسی ولایتمدار رژیم توسط بهشتی و حسن آیت و حسینعلی منتظری در سال 58 به صورت گفتمان مسلط درآمد.
و - رویکرد سلبی (بدون ارائه آلترناتیو ایجابی) در فرایند تکوین انقلاب 57 تمامی جریانهای سیاسی و در رأس همه آنها خمینی و حواریونش توسط شعار «شاه باید برود» (بدون آنکه نیروهای سیاسی حتی برای یک بار کتاب «ولایت فقیه» خمینی خوانده باشند و به جوهر ایجابی گفتمان خمینی و حواریونش آگاهی داشته باشند).
ز - کسب گفتمان مسلط در چارچوب نظریه دگماتیستی ولایت فقیه توسط خمینی و حواریونش.
ح – عدم سازمانیابی کنشگران جنبشهای ضد استبدادی در گروههای مختلف اجتماعی از کارگران تا طبقه متوسط شهری و حاشیهنشینان و غیره و توان خمینی در سازماندهی این کنشگران بر پایه مساجد و مراکز مذهبی و روحانیت دگماتیست حوزههای فقاهتی.
اما علل و دلایل شکست انقلاب 57 در فرایند دوم یا فرایند پسا انقلاب 57 عبارتند از:
اول – تفرقه و تشتت و پراکندگی در نیروی اپوزیسیون داخل کشور از مجاهدین خلق تا فدائیان خلق از مذهبیها تا مارکسیستها از ملیون تا جنبشهای قومیتی و غیره. البته دلیل این تفرقه و تشتت و پراکندگی این بود که هر کدام از جریانهای جامعه سیاسی ایران (از چپ چپ تا راست راست) تنها به دنبال کسب قدرت سیاسی و کسب هویت سیاسی از طریق سرنگون کردن حاکمیت و یا مشارکت در قدرت سیاسی با حاکمیت از بالای سر مردم ایران برای جریان خاص خود بودند.
دوم - پروژه دستساز و مهندسی شده اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 1358 توسط حواریون خمینی تحت هژمونی موسوی خوئنیها با عنوان «دانشجویان پیرو خط امام». چراکه بزرگترین فونکسیون پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا این بود که شعار «مرگ بر آمریکا» و یا آمریکاستیزی مکانیکی را جایگزین استبدادستیزی قبلی مردم ایران و مبارزه با امپریالیسم از کانال به چالش کشیدن سرمایهداری رانتی و حکومتی و نفتی به ارث رسیده از رژیم کودتائی و مستبد پهلوی کرد. در نتیجه با جایگزین شدن گفتمان آمریکاستیزی به جای گفتمان استبدادستیزی و گفتمان ضد امپریالیستی از کانال به چالش کشیدن سرمایهداری رانتی و نفتی و حکومتی امر باعث گردید که:
اولاً خمینی و حواریونش بتوانند با تکیه بر شعار «مرگ بر آمریکا» شعاری برای بسیج مردم ایران در راستای نهادینه کردن قدرت به ارث رسیده از رژیم کودتائی و مستبد پهلوی پیدا کنند. یادمان باشد که در این رابطه خمینی در اولین نشست با دانشجویان خط امام اشغال کننده سفارت آمریکا به آنها گفت «تا تنور داغ است، من میخواهم دو تا نان به این تنور بچسبانم. یکی انتخابات مجلس و دیگر انتخابات رئیس جمهوری.»
ثانیاً خمینی و حواریونش توسط پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا و شعار آمریکاستیزی خود توانستند با دولت موقت به عنوان یک جریان محلل تسویه حساب نمایند و شرایط برای انتقال قدرت به روحانیت حواریونش فراهم نماید. یادمان باشد که خمینی همیشه بر این باور بود که علت شکست مشروطیت عقب راندن روحانیت مشروطه، توسط روشنفکران بوده است. لذا در همین رابطه بود که او در فرایند پسا انقلاب 57 تلاش میکرد تا برای گارانتی و تضمین کردن قدرت در دست خودش و حواریونش، عکس مشروطیت عمل کند، یعنی توسط روحانیت، روشنفکران و تکنوکراتها را به عقب براند.
ثالثاً خمینی و حواریونش توسط پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا و شعار آمریکاستیزی توانست بین جریانهای سیاسی به صورت عمودی و افقی شکاف ایجاد کند؛ که برای فهم این مهم تنها کافی است که بدانیم که یکی از علل شکاف و انشعاب در سازمان فدائیان خلق (که بزرگترین سازمان متشکل و بسیجگر در فرایند پسا انقلاب 57 تا انشعاب بود) ریشه در اشغال سفارت آمریکا توسط خمینی و حواریونش داشت. البته حمایت حزب توده از خمینی و حواریونش (در راستای ترمیم خیانتش به دولت مصدق به عنوان تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران) باز بر پایه همین آمریکاستیزی خمینی صورت گرفت.
رابعاً خمینی و حواریونش توسط پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا و جایگزین کردن شعار آمریکاستیزی به جای شعار ضد امپریالیستی – ضد سرمایهداری توانستند با عمده کردن تضاد برونی خود، بحرانهای بزرگ درونی خود را تحت الشعاع آن تضاد قرار بدهد.
خامسا خمینی و حواریونش توسط پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا و شعار آمریکاستیزی توانستند، بستری برای صدور انقلاب شکست خورده و صدور رویکرد دگماتیستی اسلام حکومتی و گفتمان دگماتیستی ولایت فقیه خودش را در منطقه فراهم نمایند که البته نخستین محصول پروژه صدور انقلاب خمینی جنگ صدام حسین با رژیم خمینی بود که برای مدت 8 سال کشور ایران را بدل به بیابان سوخته کرد.
سوم - سومین علل و دلایل شکست جنبش ضد استبدادی مردم ایران در فرایند پسا انقلاب 57 کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش بود، زیرا:
الف – بزرگترین تحولی که در فرایند پسا انقلاب 57 (از بهمن 57 تا اردیبهشت 59) در دانشگاههای سراسر کشور صورت گرفت این بود که «دانشگاههای کشور عرصه حرکت جریانهای سیاسی ترقیخواه از مذهبیها و تا ملیون و تا مارکسیستها شده بود» و در شرایطی که خمینی و حواریونش بر جامعه ایران سلطه هژمونیک داشتند، دانشگاهها و اقلیتهای قومی تنها مراکز و عرصههایی بودند که جریانهای سیاسی میتوانستند یارگیری کنند و به عنوان مراکز امن به تبلیغ و ترویج اندیشههای خود بپردازند. لذا از آنجائیکه خمینی در فرایند پسا انقلاب بیش از هر چیز به دنبال نابود کردن خاستگاههای آلترناتیوسازی بر علیه قدرت خود بود، همین امر باعث شد که او در فرایند پسا انقلاب 57 (از آنجائیکه توان استحاله کردن رویکرد دانشجویان در دانشگاههای کشور به صورت دموکراتیک در چارچوب اسلام دگماتیست فقاهتی و گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه را نداشت) دانشگاه و دانشجویان را به عنوان خاستگاه تکوین و رشد آلترناتیو در برابر خودش تلقی میکرد؛ و به خصوص از بعد از پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا، خمینی و حواریونش به دنبال آن بودند که چشمه دانشگاههای کشور را از آلترناتیوسازی و جولان جریانهای سیاسی و نیروهای ترقیخواه خشک نمایند.
ب - تمامی جریانهای سیاسی ترقیخواه جهت تثبیت موجودیت و سازمانیابی گروههای مختلف اجتماعی جامعه بیشکل و اتمیزه ایران تلاش میکردند که از دانشکاهها در فرایند پیشاکودتای فرهنگی اردیبهشت 59 به عنوان سرپل حرکت استفاده کنند. بدون تردید کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 توسط خمینی و حواریونش باعث گردید که «سرپل پیوند بین جریانهای سیاسی با جامعه و مردم ایران قطع بشود» که البته خود این موضوع بستر نهادینه شدن رژیم مطلقه فقاهتی یا رویکرد توتالیتر خمینی و حواریونش را فراهم میکرد.
ج - سرکوب هولناک جنبشهای قومیتی در سال 58 توسط خمینی و حواریونش، عاملی گردید تا نیروهای سیاسی به آخرین سنگر دفاع خود یعنی دانشگاهها جهت تبلیغ و ترویج اندیشههای خود پناه ببرند. پر واضح است که با کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 توسط خمینی و حواریونش این آخرین سنگر هم از آنها گرفته شد.
د - خمینی و حواریونش در سال 58 و در فرایند پیشاکودتای فرهنگی اردیبهشت 59 به این واقعیت رسیده بودند که تا زمانی که دانشگاههای کشور عرصه دیالوگ و جولان نیروهای سیاسی باشد، آنها نمیتوانند جهت حذف جریانهای سیاسی اعم از مذهبی و ملی و مارکسیستی در جامعه ایران اقدامی بکنند، چراکه خود این دانشگاهها از پس از هر ضربه خمینی و حواریونش بر جریانهای سیاسی، بسترساز بازتولید این جریانهای ضربه خورده میشوند. لذا در این رابطه بود که خمینی و حواریونش دریافتند که برای سرکوب جریانهای سیاسی مخالف در کشور قبل از همه باید وضعیت خودش را با دانشگاهها یکسره نمایند و از بعد از حذف دانشگاهها از صحنه سیاسی به سراغ سرکوب جریانهای سیاسی مخالف در کشور بروند. میتوانیم داوری کنیم که آنچنانکه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 سنتزی بود حاصل پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا توسط خمینی و حواریونش، 30 خرداد 60 هم (که تور و تلهای بود که خمینی و حواریونش برای سرکوب و قتل عام تمامی جریانهای سیاسی تحت هژمونی سازمان مجاهدین خلق از پیش مهندسی کرده بودند) سنتزی بود حاصل پروژه دستساز کودتای فرهنگی اردیبهشت 59. تا آنجا که در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که قطعاً بدون کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش نمیتوانستند به پروژه از پیش مهندسی شده 30 خرداد 60 (و ادامه آن تا تابستان 67 و قتل عام زندانیان سیاسی در راستای قلع و قمع جریانهای سیاسی) دست پیدا کنند.
ه - خمینی و حواریون او خوب فهمیده بودند که تا زمانی که دانشجو و دانشگاه در صحنه سیاسی حاضر باشند آنها نمیتوانند گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه را در فرایند پسا انقلاب 59 در راستای نهادینه کردن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بکنند، بنابراین، هر چند در آغاز خمینی و حواریونش در فرایند پسا انقلاب 57 تلاش کردند تا با طرح شعارهای عوامفریبانه مثل «وحدت حوزه و دانشگاه» یا «پیوند طلبه و دانشجو» دانشگاههای کشور را زیر علم هژمونی خود درآوردند، بدون تردید در سال 58 (توسط واکنش دانشگاهها نسبت به رویکرد ارتجاعی خمینی و حواریونش) آنها دریافتند که برای تحمیل گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی اسلام فقاهتی و نظریه ولایت فقیه باید قبل از همه با سرنیزه این رویکرد خود را وارد دانشگاه بکنند و دانشگاهها را به تسخیر خود درآورند و به استحاله اندیشههای مدرن درون دانشگاهها بپردازند. باری، از اینجا بود که پروژه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش برای دستیابی به اهداف فوق مادیت پیدا کرد.
و - خمینی و حواریونش خوب فهمیده بودند که تا زمانی که دانشجو و دانشگاه در صحنه سیاسی حاضر باشند آنها نمیتوانند صدای روشنفکران جامعه ایران را خفه بکنند و فهمیده بودند که تا زمانی که دانشجو و دانشگاه در صحنه سیاسی زمان حاضر باشند، آنها نمیتوانند اندک فضای باز سیاسی باقیمانده از انقلاب 57 در جامعه ایران را نابود بکنند و فهمیده بودند که تا زمانی دانشجو و دانشگاه در صحنه سیاسی حضور داشته باشند، آنها نمیتوانند جنبشهای عدالتطلب قومیتی ایران را نابود بکنند؛ و فهمیده بودند که تا زمانی که دانشجو و دانشگاه در صحنه سیاسی حضور داشته باشند، آنها نمیتوانند جنبش زنان ایران را که از اسفند ماه 57 (کمتر از یک ماه بعد از انقلاب 57) در راستای کسب آزادیهای اجتماعی و سیاسی به صحنه آمده بودند سرکوب و خاموش بکنند و فهمیده بودند که تا زمانی که دانشجو و دانشگاهها در صحنه سیاسی حضور داشته باشند، آنها نمیتوانند قدرت به ارث رسیده به آنها از رژیم مستبد و کودتائی قبلی توسط گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه در جامعه ایران نهادینه بکنند و فهمیده بودند که تا زمانی که دانشجو و دانشگاه در صحنه حضور داشته باشند، آنها نمیتوانند حتی با جناح مخالف درون قدرت تحت هژمونی ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور اول هم تسویه حساب بکنند. لذا در این رابطه بود که خمینی و حواریونش در پاسخ به این همه ناتوانی خود تصمیم گرفتند که توسط کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 دانشجو و دانشگاههای کشور را از صحنه سیاسی ایران خارج نمایند. از اینجا است که میتوانیم بگوئیم که کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 «نقطه عطفی در پروسه شکست انقلاب 57 در فرایند پسا آن انقلاب بود» چرا که این کودتا در راستای خارج کردن دانشجو و دانشگاههای کشور از صحنه سیاسی، توسط خمینی و حواریونش انجام گرفت و از این بابت است که باید بگوئیم «کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 کمرشکنترین ضربه در تاریخ هشت دهه گذشته عمر جنبش دانشجوئی کشور، بر این جنبش وارد کرد. آنچنانکه تا 18 تیر ماه 78 یعنی برای مدت دو دهه این جنبش را به محاق سیاسی – اجتماعی برد.»
ز - کنشگران جنبش دانشجوئی از همان آغاز شروع کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 بخوبی میدانستند که هدف کودتاگران نه تنها بازسازی و بهسازی و بازگشائی دانشگاهها نیست، بلکه برعکس تنها و تنها به خاطر آن است که شرایط ذهنی و عینی برای خارج کردن دانشجو و دانشگاهها از چرخه سیاسی فراهم کنند لذا از اینجا است که باید بگوئیم موضوع کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 از آغاز تا امروز فقط و فقط دانشجو و دانشگاهها بوده است؛ و از این بابت است که میتوانیم «کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش کودتا بر علیه دانشجو و دانشگاه تعریف بکنیم». البته در طول 42 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی بسیار تلاش کرده است تا مو ضوع کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 را فراتر از دانشجو و دانشگاهها مطرح نماید و کار نهادهای به اصطلاح ستاد بازگشائی دانشگاهها و یا شورای انقلاب فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در ادامه کودتای فرهنگی رژیم در طول 42 سال گذشته فقط و فقط در جهت نهادینه کردن آن کودتای هولناک در عرصههای عینی و ذهنی دانشجو و دانشگاههای کشور بوده است که البته اعتلا و بازتولید جنبش خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین دانشجوئی از 18 تیرماه 78 الی الان نشان داده است که تمامی رشتههای کودتاگران در طول 42 سال گذشته پنبه شده است. در همین رابطه است که حزب پادگانی خامنهای برای بازتولید کودتای شکست خورده اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش از خیزش 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی و پس از سرکوب هولناک آن خیزش دانشجوئی تصمیم گرفتند تا پروژه پادگانی کردن دانشگاههای کشور را جایگزین پروژه کودتائی خمینی و حواریونش بکنند. در نتیجه همین امر باعث گردیده است که در طول 23 سال گذشته پروژه پادگانی کردن دانشگاهها توسط حزب پادگانی خامنهای، در طول پروژه کودتای فرهنگی خمینی و حواریونش (نه در عرض آن) بسترساز بازتولید همان پروژه شکست خورده کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش بشود. بیشک در تحلیل نهائی پروژه پادگانی کردن دانشگاههای کشور توسط حزب پادگانی خامنهای هم در زیر چتر اعتلای فراگیر جنبش (خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته ا ز پائین) دانشجوئی گرفتار همان سرنوشت شوم کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش خواهد شد.
باری، در چارچوب همین رویکرد است که جنبش دانشجوئی ایران در طول 42 سال گذشته پسا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 پیوسته بر این باور بوده است که هدف کودتاگران در طول 42 سال گذشته، چه با پروژه کودتائی و چه با پروژه پادگانی کردن دانشگاههای کشور این بوده که با تسخیر دانشگاهها توسط سرنیزه تنها پایگاه سیاسی – اجتماعی جریانهای سیاسی و حامیان آزادی و دموکراسی و منتقدان رژیم مطلقه فقاهتی و گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه و خاستگاه جنبشهای ضد استبدادی و رهائیبخش و برابریطلبانه و آزادیخواهانه جامعه بزرگ ایران را از بین ببرنند. همچنین کنشگران جنبش دانشجوئی ایران از آغاز تکوین کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 الی الان، «آگاه بر این امر بودهاند که هدف کودتاگران و هدف پادگانی کردن دانشگاهها توسط حزب پادگانی خامنهای، در راستای نابود کردن هر گونه صدای آزادیخواهانه و برابریطلبانه کنشگران جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین چه در جبهه آزادیخواهانه اقشار میانی و چه در جبهه برابریطلبانه اردو گاه کار و زحمت اعماق جامعه بزرگ ایران بوده است». ایضاً، کنشگران جنبش دانشجوئی ایران در طول 42 سال پسا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 به خوبی آگاه بودهاند که «هدف کودتاگران (چه در کادر پروژه کودتائی و چه در چارچوب پروژه پادگانی کردن دانشگاههای کشور) تسخیر اولین سنگر مقاومت ضد استبدادی و عدالتخواهانه مردم ایران یعنی جنبش آوانگارد دانشجوئی میباشد» تا در ادامه سرکوب کنشگران آوانگارد و پیشاهنگ دانشجوئی، کودتاگران بتوانند سنگرهای دیگر استبدادستیز و برابریطلب و آزادیخواهانه جامعه بزرگ ایران را در عرصه جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین را یک به یک تسخیر نمایند، بنابراین، به همین دلیل بوده است که کنشگران جنبش دانشجوئی ایران پیوسته با ورود کودتاگران (چه در شکل پروژه کودتائی و چه در شکل پروژه پادگانی کردن دانشگاهها) به عرصه دانشگاهها اقدام به مقاومت در برابر آنها کردهاند. عنایت داشته باشیم که همین مقاومت کنشگران جنبش دانشجوئی در برابر کودتاگران (چه در فرایند ضد کودتای فرهنگی خمینی و حواریونش و چه در فرایند پادگانی کردن حزب پادگانی خامنهای) بوده است که در طول 42 سال گذشته باعث گردیده تا در کمترین زمان پروژه کودتا در اشکال مختلف آن شکست بخورد.
ح - از آنجائیکه خمینی و حواریونش در طول 42 سال گذشته توان برخورد فرهنگی و فکری و دموکراتیک با جامعه دانشجوئی کشور نداشتهاند، لذا برای کودتاگران در اشکال مختلف آن، جهت انقیاد و تسلیم جامعه دانشجوئی کشور، جز تکیه بر سرنیزه و سرکوب و تیغ و داغ و درفش و حذف، راهی وجود نداشته است. لازم به ذکر است که از آنجائیکه خمینی و حواریونش در فرایند پساتسخیر سفارت آمریکا (در سال 58) دریافتند که «جامعه دانشجوئی کشور حاضر به تسلیم بلاشرط در برابر رویکرد نظری و عملی دگماتیستی و ارتجاعی خمینی و حواریونش نیستند، با کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 تصمیم به حذف کنشگر دانشجوئی از صحنه سیاسی جامعه ایران گرفتند» و البته از بعد از شکست پروژه حذف کنشگر دانشجوئی خمینی و حواریونش (در جریان خیزش تیرماه 78) بود که حزب پادگانی خامنهای توسط جایگزین کردن استراتژی پادگانی، به جای استراتژی کودتائی خمینی و حواریونش، رویکرد تسلیم کنشگران دانشجوئی را جایگزین رویکرد حذف کنشگران دانشجوئی خمینی و حواریونش کرد.
ط - کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 و به موازات آن مقاومت همه جانبه کنشگران جنبش دانشجوئی با آن کودتا نشان داد که «جنبش دانشجوئی ایران نه تنها در خلاء جریانهای سازمانده جامعه سیاسی ایران نقش آوانگارد و پیشاهنگی دارد، حتی در زمان حضور جریانهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی هم باز جنبش دانشجوئی همچنان نقش آوانگاردی و پیشاهنگی و پیشروئی خود را حفظ مینماید». عنایت داشته باشیم که هر چند از اسفندماه 57 (کمتر از یک ماه بعد از انقلاب 57) جنبشهای اقلیتهای قومی و جنبش زنان حرکت اعتراضی خود را بر علیه خمینی و حواریونش از سر گرفتند ولی بدون تردید واکنش همه جانبه کنشگران جامعه دانشجوئی (در پروسه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59) بر علیه کودتاگران، از آنجائیکه صورت سراسری در کشور داشت، میتوان مبارزه همه جانبه کنشگران دانشجوئی با کودتاگران اردیبهشت 59 را به عنوان نخستین رویاروی فراگیر جنبشهای اعتراضی اجتماعی جامعه بزرگ ایران با حاکمیت هم تعریف بکنیم.
ی - کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش باعث گردید تا فصل نوینی در عرصه انقلاب و ضد انقلاب در تاریخ ایران بوجود بیاید. چراکه:
اولاً این کودتا باعث «عوض شدن مفاهیمی چون انقلاب و ضد انقلاب در دیسکورس انقلابی شد» یعنی برای اولین بار «هم کودتاگران و هم کنشگران جامعه دانشجوئی کشور، حرکت و مبارزه خودشان را با ترم انقلاب و ضد انقلاب تعریف میکردند، به بیان دیگر هم کنشگران جامعه دانشجوئی کشور که با کودتاگران مبارزه میکردند، میگفتند ما انقلابی هستیم و مبارزه خودشان با کودتاگران را انقلابی تعریف میکردند و کودتاگران را ضد انقلاب میخواندند و هم ارتجاع حکومتی و یا کودتاگران عمل خودشان را انقلابی و حرکت اعتراضی جامعه دانشجوئی کشور را ضد انقلاب تعریف میکردند». بدین خاطر در این رابطه بود که خمینی و حواریونش یعنی کودتاگران خودشان را انقلابی میدانستند و کودتای خودشان را در ادامه انقلاب 57 و تسخیر سفارت آمریکا تعریف میکردند و البته خمینی و حواریونش کنشگران جامعه دانشجوئی ایران هم که با آنها مبارزه میکردند، ضد انقلاب و عامل غرب و شرق تعریف میکردند.
ثانیاً کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش باعث گردید تا برای اولین بار «جوخههای اعدام و یا طنابهای دار این رژیم به صورت علنی مشمول انقلابیون جنبش خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین بشوند» یعنی همان کنشگران محوری جنبش ضد استبدادی سال 57 بر علیه رژیم کودتائی و مستبد پهلوی، این بار شکار جوخههای اعدام و طنابهای دار خمینی و حواریونش بشوند و در دانشگاه اهواز، احمد جنتی رسماً برای دانشجویان چوبه دار بر پا کند و یا در استان مازندران هادی غفاری با تانک و سلاح جنگی جهت سرکوب خونین دانشجویان وارد دانشگاهها بشود.
ثالثاً کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 باعث گردید که «دست خمینی و حواریونش برای کشتار کنشگران جنبشهای دموکراتیک اجتماعی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین مطالبهمحور مدنی و سیاسی در چارچوب فقه دگماتیستی حوزههای فقاهتی با اصطلاحهای مرتد و محارب و باغی و غیره باز بشود». یاد آوری میکنیم که تا قبل از کودتا فرهنگی اردیبهشت 59 اعدامها و کشتار خمینی و حواریونش محدود به نیروهای وابسته به رژیم پهلوی و یا کشتار کنشگران جنبشهای وابسته به اقلیتهای قومی از خلق کرد تا خلق گنبد و خلق بلوچ و عرب و غیره میشد، اما از کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 کشتار کنشگران جنبش دانشجوئی به عنوان جنبش آوانگارد، جامعه جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین چه در جبهه آزادیخواهانه اقشار میانی و چه در جبهه برابریطلبانه اردوگاه کار و زحمت ایران هم هدف آنها قرار گرفت. به بیان دیگر از کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش برخورد با جنبشهای مدنی و اجتماعی و دموکراتیک و مطالبهمحور و خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین جامعه بزرگ ایران و در رأس آنها جنبش دانشجوئی را به صورت قهرآمیز و آنتاگونیستی درآوردند. قابل ذکر است که «جنبش زنان در اسفندماه 57 نخستین جنبش اجتماعی مطالبهمحور جامعه بزرگ ایران بود که در راستای کسب آزادیهای اجتماعی و مدنی و مبارزه با تبعیض جنسیتی و دستیابی به عدالت جنسیتی مبارزه مدنی خود را با خمینی و حواریونش شروع کرد». هر چند جنبش زنان در اسفند ماه توسط عضله سرکوب خمینی و حواریونش سرکوب گردید، ولی سرکوب کنشگران جنبش زنان ایران در آن زمان توسط خمینی و حواریونش هرگز صورت قهرآمیز و آنتاگونیستی پیدا نکرد؛ ولی در کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش (در راستای نهادینه کردن پایههای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در چارچوب گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه و اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی) برای اولین بار «به صورت آنتاگونیستی و قهرآمیز در برابر جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و مطالبهمحور (و خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین) تحت هژمونی جنبش دانشجوئی ایران قرار گرفت و رسماً کنشگران این جنبش را باغی و مرتد و محارب اعلام کرد.»
یادمان باشد که تا قبل از کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی در چارچوب همان مصاحبههائی که در پاریس قبل از انقلاب 57 کرده بود (و البته بعداً همه آنها را خدعه اعلام کرد) تلاش میکرد تا چهره ارتجاعی اسلام دگماتیست فقاهتی حوزه فقهی را در زیر چتر ترم جمهوریت مخفی نگه دارد. در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که پیچیدهترین ترفند خمینی در طول رهبریاش و در دوران تکوین و شکست انقلاب 57 تکیه او بر شعار: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش بود» چراکه خمینی در چارچوب این شعار بود که «توانست چهره مخوف و دگماتیستی و ارتجاعی گفتمان ولایت فقیه و اسلام حکومتی و فقاهتی خود را در زیر برگ انجیر جمهوریت بپوشاند» و باز توسط این شعار بود که «خمینی توانست برای بازتولید موجودیت و مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی، جمهوریت را در خدمت قدرت مطلقه فقاهتی خود درآورد»؛ و همچنین با این شعار بود که «خمینی توانست بین مقبولیت و مشروعیت رژیم دستساز خودش به صورت صوری فاصله بیاندازد، یعنی مشروعیت رژیم و مشروعیت قدرت خودش را از آسمان بگیرد، اما مقبولیت صوری خودش و رژیم مطلقه فقاهتی را از مردم و صندوقهای رأی مهندسی شده توسط شورای نگهبان دستساز خودش تأمین نماید»؛ به عبارت دیگر، در چارچوب این شعار بود که خمینی توانست رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را توسط رأیهای به صندوق ریخته شده مردم (آن هم در شرایطی که مردم و حتی روشنفکران جامعه ایران کوچکترین آگاهی ایجابی به جوهر گفتمان ولایت فقیه و رژیم مطلقه فقاهتی که او در حال معماری آن بود، نداشتند) مقبولیت ببخشد. برای فهمیدن اوج فاجعه تنها کافی است که عنایت داشته باشیم که در 12 فروردین 1358 بیش از 80 درصد مردم ایران به شعار: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش خمینی رأی مثبت دادند» بدون آنکه به جوهر این شعار او آگاهی داشته باشند. البته از بعد از تائید این شعار توسط 80 درصد مردم ایران بود که خمینی توانست توسط مجلس خبرگان قانون اساسی دستساز خودش گفتمان دگماتیستی و ارتجاعی ولایت فقیه خودش را به عرصه قانون اساسی کشور بکشاند و آن را قانون بکند و در اصل 110 قانون اساسی ولایتمدار، بیش از 80 درصد قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی و قدرت قضائی و غیره (برای اولین بار در تاریخ بشر) به صورت قانونی و بر پایه جمهوریت درید خود نگه دارد و قدرت خودش را (آنچنانکه خود او در پاسخ به مجاهدین انقلاب اسلامی دستساز خودش گفته بود) تا خدا بالا ببرد و ولایت تکوینی و جانشینی پیامبر و ائمه برای خود قائل بشود و بالاخره او توانست «شرایط برای قانونی کردن رژیم مطلقه فقاهتی و قدرت مطلقه ولایت فقیه در بازسازی قانون اساسی سال 68 فراهم نماید.»
رابعاً کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 بستری شد تا توسط آن خمینی و حواریونش بتوانند «با تکیه بر سرنیزه فرهنگ مدرن دانشگاهی را با تحریف فقاهتی و روایتی آن به زیر علم دگماتیستی، اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی و زیارتی و ولایتی حوزههای فقهی درآورند». براین مطلب بیافزائیم که خمینی و حواریونش در فرایند پسا انقلاب 57 تا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 به این واقعیت رسیده بودند که در چارچوب اسلام دگماتیست فقاهتی و نظریه دگماتیست ولایت فقیه هرگز و هرگز نه تنها نمیتوانند بین فقه و اصول و فلسفه و غیره حوزههای فقهی با فرهنگ مدرن دانشگاهی پیوندی ایجاد نمایند، بلکه مهمتر از آن اینکه نخواهند توانست جنبش دانشجوئی را هم در زیر قدرت مطلقه فقاهتی خود خاموش نگه دارند. لذا به همین دلیل بود که برای خمینی و حواریونش جهت تحریف فرهنگ مدرن دانشجوئی و جهت سلطه فرهنگ ارتجاعی و دگماتیست حوزههای فقاهتی بر فرهنگ مدرن دانشگاهی و جهت تسلیم کنشگران جامعه دانشجوئی کشور در برابر قدرت مطلقه فقاهتی حاکم راهی جز تکیه بر سرنیزه و کودتا و سرکوب هولناک دانشجوئی توسط کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 باقی نمانده بود.
خامسا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش باعث گردید تا پروسه شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 وارد ایستگاه نهائی شکست خود بشود و البته «مهمترین مشخصه ایستگاه نهائی شکست انقلاب 57 این بود که خمینی و حواریونش در زیر چتر اسلام دگماتیست فقاهتی و نظریه ارتجاعی ولایت فقیه به صورت عریان و آشکار در برابر جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و سراسری و خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین جامعه بزرگ ایران قرار گرفتند» و شعارهای گذشته «مرگ بر شاه» و «مرگ بر آمریکا» در این آخرین ایستگاه پروسه شکست انقلاب 57 بود که بدل به شعار «مرگ بر منافقین»، «مرگ بر کل ملی گرایان»، «مرگ بر بنی صدر، بازرگان» و غیره شد.
سادساً کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 باعث گردید «تا شکاف و تضادهای خمینی و حواریونش با مخالفینشان در داخل حکومت و بیرون از حکومت روندی رو به رشد پیدا کند». به بیان دیگر کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 باعث گردید که (برعکس پروژه دستساز تسخیر سفارت آمریکا توسط خمینی و حواریونش که بسترساز همگرائی موقتی بین جناح خمینی و حواریونش در قدرت با جریانهای دیگر سیاسی در داخل و خارج از حکومت شد، در کودتای فرهنگی اردیبهشت 59) رژیم درید خمینی و حواریونش وارد ریل واگرائی بشود. در همین رابطه بود که در 17 شهریور 59 (کمتر از چهار ماه که از پروسه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 میگذشت) و پروسه کودتای فرهنگی در فرایند دوم حرکت خود تحت مدیریت حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش، (آنچنانکه خود او در مصاحبهاش در همان زمان اعلام کرد) در حال انتقال و نهادینه کردن رایحه اسلام خمینی در دانشگاههای کشور بودند. ابوالحسن بنی صدر نخستین رئیس جمهوری رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در سخنرانی خودش در میدان ژاله تهران برای اولین بار تضاد آشتیناپذیر خودش با حواریون خمینی (که در چارچوب حزب جمهوری اسلامی به سرکردگی بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنهای فعالیت میکردند) علنی کرد. لازم به ذکر است که طبق نوار صوتی که توسط سازمان مجاهدین خلق در زمان تکوین کودتای فرهنگی اردیبهشت ماه منتشر گردید (البته این نوار صوتی توسط آقای کفایتی، نفوذی سازمان مجاهدین خلق در مرکزیت حزب جمهوری اسلامی وابسته به حواریون خمینی به سرکردگی بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنهای، در جلسه مخفی سران حزب جمهوری اسلامی جهت تصمیمگیری در باب پروژه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 به صورت مخفیانه ضبط شده بود) در این نوار صوتی «حسن آیت نظریهپرداز حزب جمهوری اسلامی هدف از انجام کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 (در دانشگاههای ایران) در راستای خلعید کردن ابوالحسن بنی صدر و حذف پایگاه اجتماعی و دانشجوئی او در دانشگاههای کشور تعریف میکند.»
عنایت داشته باشیم که از بعد از پیروزی ابوالحسن بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری، از آنجائیکه حواریون تمامیتخواه و توتالیتر خمینی (که در حزب جمهوری اسلامی تحت رهبری بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنهای سازماندهی شده بودند) حاضر به تقسیم قدرت با بنی صدر و لیبرالها و بازرگان و نهضت آزادی و غیره نبودند، علم مخالفت همه جانبه با بنی صدر بلند کردند و برای عزل او از قدرت بسترسازی میکردند که طبق نوار صوتی فوق، «یکی از اهداف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 حذف پایگاه دانشجوئی بنی صدر در دانشگاههای کشور بوده است» بنابراین، بدین ترتیب بود که بنی صدر در سخنرانی 17 شهریور 59 خود برای اولین بار تضاد آشتیناپذیر بین جناحهای درونی حکومتی در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان آفتابی کرد؛ که البته آنچنانکه در سخنرانی بنی صدر در اسفند ماه 59 در دانشگاه تهران به مناسبت سالروز مرگ مصدق شاهد بودیم، همین تضاد درونی بین جناح بنی صدر با حواریون خمینی در حاکمیت، در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان، بالاخره به مرز نهائی خود رسید تا آنجا که از بعد از سخنرانی اسفندماه 59 بنی صدر در دانشگاه تهران، خمینی پروژه حذف بنی صدر از قدرت در راستای یکدست کردن قدرت در دست خود و حواریونش کلید زد؛ که در پروسه حذف بنی صدر توسط خمینی و حواریونش بود که بنی صدر جهت تغییر توازن قوا به نفع خودش به صورت تاکتیکی با سازمان مجاهدین خلق پیوند پیدا کرد؛ و باز در چارچوب این پیوند تاکتیکی بین بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق بود که خمینی در نشستی که در اردیبهشت ماه سال 60 با نیروهای امنیتی خودش داشت، دستور بگیر و ببند نیروهای سیاسی و تشکیلاتی جریانهای سیاسی که در رأس آنها سازمان مجاهدین خلق بودند، صادر کرد؛ و ایضاً، در راستای همین دستور بگیر ببند اعضای جریانهای تشکیلاتی مخالف رژیم بود که نیروهای امنیتی خمینی به خانه پدر مهدی ابریشمچی جهت دستگیری مهدی ابریشمچی ریختن که البته موفق به دستگیری او نشدند و لذا سازمان مجاهدین خلق در روز 27 خرداد سال 60 نخستین اعلامیه سیاسی – نظامی خود را منتشر کرد و حمله به خانه پدر مهدی ابریشمچی را به شدت محکوم کرد و با این اعلامیه بود که سازمان مجاهدین خلق از 27 خرداد به صورت ناخواسته طبق سناریوی که خمینی و حواریونش جهت حذف سازمان و بنی صدر تعریف کرده بودند، وارد فاز سیاسی – نظامی شد که البته از 7 تیرماه 1360 با انفجار ساختمان حزب جمهوری سازمان رسماً سازمان مجاهدین خلق وارد فاز نظامی در مبارزه با خمینی و حواریونش یا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شدند که البته به علت نارس بودن شرایط عینی ذهنی جامعه ایران و به علت اینکه در عرصه میدانی توازن قوا به سود خمینی و حواریونش بود و به علت اینکه مجاهدین خلق به صورت واکنشی طبق سناریوی تعیین شده توسط خمینی و حواریونش وارد فاز نظامی در برخورد با حاکمیت شده بودند، شکست خوردند. خمینی و حواریونش یا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، از 30 خرداد سال 60 به بعد توسط سناریوی حذف مجاهدین خلق و بنی صدر توانسنتد نه تنها به حذف مجاهدین خلق و بنی صدر در داخل کشور دست پیدا کنند، بلکه در ادامه آن رژیم مطلقه فقاهتی و خمینی و حواریونش توانستند تا تابستان 67 تمامی جریانهای سیاسی اپوزیسیون رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را در داخل کشور جاروب کنند؛ و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم یا خمینی و حواریونش توانستند برای مدت 7 سال جوی خون در کشور به راه بیاندازد و دهها هزار نیروی سیاسی ایران در ادامه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 سلاخی بکنند.
سابعاً کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش باعث گردید که «با حذف دانشجو و دانشگاههای کشور از صحنه سیاسی، شرایط برای حذف دیگر جریانهای سیاسی که خمینی و حواریونش خطر آلترناتیوی در آنها احساس میکردند فراهم بشود». در همین رابطه بود که از فردای کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش به دنبال تسویه حساب با جریانهای آلترناتیو قدرت خود پرداختند که منهای تسویه حساب با بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق که فوقا مطرح کردیم، در این رابطه بود که خمینی در سخنرانی 24 خرداد 1360 خود، پروژه حذف جبهه ملی و یا ملیون در جامعه ایران را در سخنرانی خود کلید زد و در سخنرانی 24 خرداد 1360 بود که «خمینی رسماً جبهه ملی را مرتد اعلام کرد» و «مصدق را کافر خواند» و «بازرگان و نهضت آزادی را وادار کرد که به توبه سیاسی بر علیه جبهه ملی تن بدهند» که البته مهندس مهدی بازرگان (که هم به اسم و هم به صفت بازرگان بود) تن به این ذلت داد و در اعلامیه خودش از جبهه ملی اعلام برائت کرد. لازم به ذکر است که پروژه حذف جبهه ملی و ملیون از زمانی توسط خمینی کلید زده شد که جبهه ملی طی اعلامیهای، لایحه قصاص (خمینی و حواریونش که قرار بود از 26 خرداد در صحن مجلس اول به بحث گذاشته شود) غیر انسانی خواند و از مردم تهران خواستند که در روز 25 خرداد 60 جهت اعتراض به لایحه قصاص از میدان فردوسی تا میدان انقلاب تظاهرات بکنند، لذا با این فراخوانی جبهه ملی بود که خمینی به یکباره نسبت به ملیون احساس خطر آلترناتیوی کرد و برای سرکوب و حذف آنها شرایط مناسب دید. یادآوری میکنیم که به صورت مشخص خمینی و حواریونش از بعد از کودتای فرهنگی 59 و تسخیر دانشگاههای کشور بود که پروسه مطلق کردن تضاد خود با سازمان مجاهدین خلق و ملیون به عنوان اصلیترین دشمن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم دنبال کرد. نباید فراموش کنیم که طرح شعار خمینی که: «منافقین از کفار بدترند» و خود نمایش مطلق کردن تضادش با سازمان مجاهدین خلق بود، خمینی در تیرماه 1359 (دو ماه بعد از کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 و درست در زمانی که ستاد انقلاب فرهنگی دستساز خمینی تحت مدیریت حسین حاجی فرج معروف به عبدالکریم در حال شخم زدن عینی و ذهنی دانشگاههای کشور بودند) مطرح کرد.
ثامناً کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش باعث گردید که جنبش دانشجوئی ایران در کنار دیگر جنبشهای دموکراتیک جامعه ایران به این حقیقت دست پیدا کنند که «ارتجاع مذهبی حاکم و رژیم مطلقه فقاهتی و گفتمان دگماتیستی ولایت فقیه و اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی موانع اصلی دستیابی جامعه ایران به دموکراسی میباشند و اصلیترین عوامل شکست انقلاب 57 (در فرایند پسا انقلاب 57) هستند.»
تاسعا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش نشان داد که خمینی و حواریونش از بعد از اینکه توسط پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا و غالب کردند شعار آمریکاستیزی (نه امپریالیسمستیزی از کانال مبارزه با مناسبات سرمایهداری رانتی و نفتی و حکومتی حاکم) بر شعار قبلی استبدادستیزی مردم ایران نتوانستند جنبش دانشجوئی را تسلیم رویکرد دگماتیستی خود بکنند و نتوانستند با علم کردن دانشجویان پیرو خط امام دستساز حکومتی به تسلیم دانشجو و دانشگاهها زیر علم خود دست پیدا کنند و نتوانستند آنها را مقهور اتوریته و قدرت خود بکنند، از درون همان پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا به صورت مهندسی شده به کشف پروژه کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 به عنوان یک سنتز جدید جهت حذف دانشجو و دانشگاه از صحنه سیاسی در ظلل سرنیزه و تیغ و داغ و درفش رسیدند. باز هم یادآوری میکنیم که جنبش دانشجوئی ایران از 23 فروردین 1358 (در حمایت از طالقانی در برابر خمینی، در جریان دستگیری فرزندان طالقانی توسط باند غرضی وابسته به خمینی و حواریونش که باعث گردید که سید محمد طالقانی به اعتراض تهران را ترک بکند و به محل نامعلومی برود) به صورت مشخص راه خودشان را از راه خمینی و حواریونش جدا کردند؛ و از 23 فروردین ماه 1358 یعنی درست دو ماه بعد از انقلاب بهمن ماه 57 بود که جنبش دانشجوئی هژمونی خمینی و حواریونش را بر انقلاب 57 به چالش کشیدند. وایضا از همان زمان بود که هر چه زمان میگذشت، شکاف بین جنبش دانشجوئی و خمینی و حواریونش عمیق و عمیقتر میشد و گرچه خمینی و حواریونش توسط پروژه دستساز اشغال سفارت آمریکا تحت عنوان دانشجویان پیرو خط امام بیش از هر چیز به دنبال کم کردن زاویه شکاف خود با جامعه دانشجوئی کشور بودند، ولی این سناریوی آنها هم نتوانست به بار بنشیند، در نتیجه توسط کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش تصمیم گرفتند که در چارچوب ستاد انقلاب فرهنگی تحت مدیریت حسین حاجی فرج معروف به عبدالکریم سروش جنبش دانشجوئی را از ریشه خشک بکنند.
عاشرا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش نشان داد که «هدف خمینی و حواریونش از کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 صرفاً خارج کردن دانشجویان از دانشگاهها نبوده، بلکه مهمتر از آن، این بوده که با تسخیر دانشگاهها و سترون کردن جنبش دانشجوئی تنها پایگاه باقی مانده دموکراسیخواهی و برابریطلبی جامعه ایران را در فرایند پسا انقلاب 57 تسخیر بکنند و با تسخیر آن شرایط برای نهادینه شدن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر پایه اسلام دگماتیستی فقاهتی و حکومتی و گفتمان ارتجاعی ولایت فقیه در کشور ایران فراهم نمایند.»
باری، سؤال مهمی که در این رابطه قابل طرح است اینکه چرا در طول 42 سال گذشته پسا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 هنوز یک تحلیل قابل توجه از این کودتای ویرانگر توسط نظریهپردازان سیاسی داخل و خارج از کشور نشده است؟
در پاسخ به این سؤال است که باید بگوئیم که تحلیل همه جانبه در باب کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 کاری به غایت پیچیده میباشد و دلیل این امر هم آن است که «در کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 تنها یک عامل دخالت نداشته است، چراکه هم از طرف کودتاگران اهداف متعددی دنبال میشده و هم در خصوص واکنش جنبش دانشجوئی در کنار جریانهای جامعه سیاسی اعم از مذهبی و ملی و مارکسیستی انگیزههای متفاوتی جهت مقاومت وجود داشته است». بدین خاطر برای فهم عمق این پیچیدگی در تحلیل همه جانبه از کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 تنها کافی است که عنایت داشته باشیم که حتی بین دو نظریهپرداز اصلی کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 یعنی حسن آیت و حسین حاجی فرج در رابطه با تبیین هدف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 اشتراک نظر وجود نداشته است. چراکه «حسن آیت (در همان نوار افشا شده توسط کفایتی مهره نفوذی سازمان مجاهدین خلق در مرکزیت حزب جمهوری اسلامی) هدف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 را حذف پایگاه دانشجوئی بنی صدر تعریف مینماید» اما «حسین حاجی فرج در مصاحبه رادیو تلویزونی خود در همان زمان، هدف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 را انتقال عطر و ریحان اسلام خمینی به دانشگاهها تبیین مینماید». البته همین شکاف نظری بین دو نظریهپرداز اصلی کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 بیانگر این واقعیت میباشد که در تعریف و تبیین هدف یا اهداف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 بین خمینی و حواریونش هم تضاد و تفاوت وجود داشته است؛ چراکه بدون تردید حسن آیت نظریهپرداز کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 در حزب جمهوری اسلامی (که وابسته به حواریون خمینی) بوده است در صورتی که حسین حاجی فرج (معروف به عبدالکریم سروش) نظریهپرداز کودتا فرهنگی اردیبهشت 59 در ستاد انقلاب فرهنگی دستساز خمینی بوده است. البته تاکنون برای ما مشخص نشده که آیا حسین حاجی فرج در حزب جمهوری اسلامی حواریون خمینی هم نقشی در کودتا داشته است یا نه؟ یادمان باشد که پیوند تنگاتنگ حسین حاجی فرج با مرادش مصباح یزدی (تئوریسین خشونت هسته سخت رژیم) در جریان مصاحبههای تلویزیونی مهندسی شده رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در راستای القاء آدرس غلط به جامعه ایران و دانشگاهیان جهت به محاق بردن نهادسازیهای قدرت توسط خمینی و حواریونش در سالهای 59 و 60 و در فرایند پسا کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 جای بسی تأمل و نتیجهگیری در این رابطه میباشد. ولی به هر حال خود همین طرح تنوع اهداف خمینی و حواریونش در کودتای فرهنگی اردیبهشت ماه 59 توسط این دو نظریهپرداز کودتا (فرهنگی اردیبهشت 59) برای ما باعث پیچیدهتر شدن موضوع نیز شده است.
باری، آنچه در خصوص تفاوت دیگر بین دو نظریهپرداز اصلی کودتا یعنی حسن آیت و حسین حاجی فرج (معروف به عبدالکریم سروش) میتوانیم بگوئیم اینکه:
الف – در تبیین هدف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 حسن آیت بر هدف تاکتیکی و کوتاهمدت کودتا که همان حذف پایگاه دانشجوئی بنی صدر بوده تکیه داشته است، در صورتی که حسین حاجی فرج (معروف به عبدالکریم سروش) بر هدف درازمدت کودتا که همان حذف عینی و ذهنی خواستگاه جنبش دانشجوئی بوده است تکیه میکرده است.
ب – در تبیین هدف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 حسن آیت بر وجه سلبی حرکت کودتا که حذف دانشجو و دانشگاه از صحنه سیاسی بوده تکیه میکرده، در صورتی که حسین حاجی فرج بر وجه ایجابی جهت تحریف اندیشه مدرن دانشگاه و تسویه حساب با دانشجویان و استادان مترقی دانشگاه و سترون کردن خاستگاه ترقیخواهانه دانشگاهها تکیه داشته است.
ج – در تبیین هدف کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 حسن آیت بر پایه تکیه کوتاهمدت و تاکتیکی و سلبی کودتا، او فقط به دنبال بنی صدرزدائی کردن دانشگاهها بوده است در صورتی که حسین حاجی فرج بر پایه تکیه درازمدت و استراتژیک و ایجابی بر کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 خمینی و حواریونش، قبل از همه و بیش از همه به دنبال شریعتیزدائی کردن دانشگاهها بوده است؛ و لذا در همین رابطه بوده است که او در طول 42 سال پساکودتای فرهنگی اردیبهشت ماه 59 چه در زمانی که حسین حاجی فرج در ایران بوده و چه از زمانی که خارجنشین شده است، «بزرگترین پروژهای که حسین حاجی فرج به صورت مستمر با تمام توانش دنبال کرده است، شریعتیزدائی کردن جوانان ایران در داخل و خارج از کشور با تکیه بر اسلام دگماتیستی و اشعریگری و دنیاگریز و جامعهستیز و فردگرای صوفیانه خودش در مبارزه با اسلام ایدئولوژیک و تغییرگرا و دنیاگرا و جامعهمحور و انسانمحور معلم کبیرمان شریعتی بوده است که البته شکست خورده است.»
پایان