شریعتی و آینده – قسمت سوم
لذا به این دلیل است که، شریعتی با تبیین «اسلام تاریخی» خود، در چارچوب «اسلامشناسی ارشاد» نه «اسلامشناسی مشهد» - چراکه اسلامشناسی مشهد شریعتی، «تاریخ اسلام است، نه اسلام تاریخی» برعکس «اسلامشناسی ارشاد، که اسلامشناسی تاریخی است، نه تاریخ اسلام» - و به همین دلیل است که، «در فهم اسلامشناسی شریعتی، باید بین اسلام تاریخی و تاریخ اسلام دیوار چین ایجاد کرد» و تا زمانی که این موضوع فهم نکنیم، «امکان فهم اسلامشناسی شریعتی برای ما وجود ندارد» و تنها با فهم اسلام تاریخی و تطبیقی و اجتهادی و توحیدی، ارشاد شریعتی است که میتوانیم، به تطور و تکامل قانونبند جهان و جامعه و تاریخی و انسان معتقد بشویم.
زیرا «بدون اعتقاد به اصل تکامل و تطور در عرصه پروسس تاریخ و جامعه و انسان و هستی، هرگز نمیتوانیم به پروسس تاریخی شدن انسان و جامعه و تاریخ اعتقاد پیدا کنیم». مضافا بر اینکه، «شریعتی جدای از تاریخی دیدن انسان و جامعه و تاریخ، برای همه وجود اعتقاد به تاریخ دارد نه مانند افلاطون و ارسطو به طبیعت از پیش مقدر» یعنی آنچنانکه شریعتی معتقد است که، «جامعه و انسان و اندیشه، تاریخ دارند، خود جمان و طبیعت و وجود از نظر شریعتی نیز دارای تاریخ میباشند و تنها به این دلیل است که شریعتی تاریخ را به عنوان علم شدن تعریف میکند، نه نقل حوادث گذشته، یا طرح قانونبندیهای پدیدههای طبیعی و انسانی.»
در نتیجه، «شریعتی در عرصه تبیین فلسفی، تاریخ را جایگزین طبیعت از پیش تعیین شده ارسطو و افلاطون میکند و تنها در این چارچوب است که شریعتی، برعکس ارسطو و افلاطون، که برای پدیدهها طبیعت قائل بودند، معتقد است که، پدیدهها طبیعت ندارند بلکه تاریخ دارند و مطابق این تاریخ داری پدیدههای طبیعی است که شریعتی به نفی کلیات مجرد کانتی، برای پدیدهها میپردازد»؛ و باز به این دلیل است که، «شریعتی همه چیز را به صورت کنکریت و مشخص مطالعه میکند و در نتیجه به نومینالیسم و نفی کلیات پدیدهها میرسد»، زیرا شریعتی در کنار تاریخی دیدن (نه تاریخدار بودن) دین و جهان و طبیعت و انسان و جامعه، خود اندیشه انسان را هم به صورت تاریخی تبیین میکند.
همین امر باعث میگردد، تا به علت تاریخی دیدن اندیشه انسان، در چارچوب تقدم پراکسیس بر اندیشه، دو مؤلفه معرفت دینی و معرفت بشری را مانند اقبال در طول هم ببیند، نه مانند بازرگان و فرج دباغ در عرض یکدیگر، لذا در این رابطه است که شریعتی مانند اقبال، در نهایت معرفت بشری را مؤلود معرفت دینی انبیاء میداند. البته رابطه طولی معرفت بشری و معرفت دینی، از نگاه اقبال و شریعتی، نافی تاثیرگذاری معرفت بشری بر معرفت دینی به صورت تطبیقی (نه انطباقی) نمیباشد، چراکه معرفت بشری چه به صورت تجربی و چه به صورت عرفانی و چه به صورت فلسفی و کلامی آن، در عرصه اعتلاء خود به خود، بر معرفت دینی تاثیر میگذارد و همین رابطه دیالکتیکی بین معرفت بشری و معرفت دینی و تکوین طولی معرفت بشری از دل معرفت دینی، (آنچنانکه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری میگوید) باعث شده است، تا شریعتی مانند اقبال، «زایش معرفت بشری از دل معرفت دینی در زمان پیامبر اسلام توسط تولد عقل برهانی استقرائی، بسترساز و عامل ختم نبوت پیامبر اسلام بداند.
باز در همین رابطه است که، شریعتی مانند اقبال معتقد به بازسازی اسلام به جای احیا، اسلام میباشد. چراکه، در پروژه احیاء اسلام، بازخوانی اسلام توسط معرفت درون دینی انجام میگیرد برعکس پروژه بازسازی اسلام، که بازخوانی اسلام تطبیقی در چارچوب، معرفت بشری در کنار معرفت دینی تحقق پیدا میکند و در همین رابطه است که، برعکس بازخوانی، احیاء اسلام - که به اشکال مختلف، احیاء روایتی یا احیاء کلامی یا احیاء فقهی و غیره تقسیم میشوند- ، در امر بازخوانی، با مکانیزم بازسازی - به علت فونکسیون دو مؤلفهای، معرفت بشری و معرفت دینی- ، به دو شکل انطباقی و تطبیقی، تقسیم میشوند که در «باز سازی تطبیقی، معرفت بشری در چارچوب معرفت دینی تاثیرگذار میباشد» در صورتی که، در «بازسازی انطباقی، معرفت دینی در چارچوب معرفت بشری تاثیرگذار میباشد.»
به عبارت دیگر، در «رویکرد انطباقی، تمامی سخن ما در باب تاثیرگذاری معرفت بشری بر معرفت دینی است» در صورتی که «در رویکرد تطبیقی، سخن در رابطه با تاثیرگذاری متقابل معرفت دینی و معرفت بشری به صورت دو مءلفهای میباشد» و صد البته همین، «ساختار تطبیقی و اجتهادی و توحیدی اندیشه شریعتی است که، باعث شده است تا این اندیشه دارای جوهر و وجه رهائیبخش بشود» که این وجه رهائیبخش منظومه معرفتی شریعتی در عرصه اجتماعی بسترساز تکوین جوهر سوسیالیست این اندیشه، در شرایط حاکمیت سرمایهداری بر نظام جهانی به عنوان یک مناسبات مسلط شده است.
علی ایحال، در کانتکس «تبیین رابطه اندیشه شریعتی با آینده»، اگر آینده را در چارچوب مناسبات مسلط سرمایهداری تبیین و تعریف کنیم، بی شک سوسیالیسم شریعتی میتواند به عنوان وجه و جوهر رهائیبخش اجتماعی و تاریخی، این اندیشه در مبارزه با مناسبات مسلط سرمایهداری برای آینده مطرح گردد. البته فراموش نکنیم که سوسیالیسم شریعتی برعکس سوسیالیسم کلاسیک، سردمداران نیمه دوم قرن نوزدهم مغرب زمین، یک سوسیالیسم صرف اکونومیسم نیست، بلکه از آنجائیکه شریعتی در چارچوب جوهر انسانی به تعریف و تبیین سوسیالیسم خود میپردازد، همین امر باعث میگردد تا فونکسیون سوسیالیسم انسانی شریعتی، در عرصه تاریخ آینده، زمینه جذب گرایش بیشتری داشته باشد. زیرا وجه رهائیبخش اندیشه شریعتی در کانتکس دموکراسی سوسیالیستی مورد ادعای او (نه سوسیال دموکراسی که شریعتی اصلا به آن اعتقاد ندارد) در تغییر اجتماعی بر پایه تقدم تغییر مناسبات قدرت (در سه مؤلفه «زر و زور و تزویر» یا «مؤلفه سیاسی و مؤلفه اقتصادی و مؤلفه معرفتی» میباشد) بر مناسبات نظری و اندیشه استوار میباشد» و صد البته این وجه رهائیبخش اندیشه شریعتی، معلول اعتقاد شریعتی بر «اصل تقدم پراکسیس بر اندیشه میباشد.»
بنابراین برای پاسخ به سوال استراتژیک «شریعتی و آینده؟» باید به تبیین «وجه و جوهر رهائیبخش اندیشه شریعتی بپردازیم»؛ و تا زمانیکه برای ما مشخص نشود که «اندیشه شریعتی دارای جوهر رهائیبخش است، نمیتوانیم در باب آینده اندیشه شریعتی صحبت بکنیم» و شاید اصلا بهتر باشد، که اینچنین مطرح کنیم که، «حیات آینده اندیشه شریعتی در گرو حفظ جوهر رهائیبخش این اندیشه میباشد.» بنابراین، در این رابطه است که تمامی تلاش افراد و جریانهایی که میکوشند، مثلا با «اکلکتیویته کردن، یا قطعه قطعه کردن اندیشه شریعتی، مثل عمده کردن کویریات یا اسلامیات یا اجتماعیات او، آینده حیات اندیشه شریعتی را بیمه نمایند، تمامی این جریانها در این رابطه آب را در هاون میکوبند.»
زیرا اندیشه شریعتی به عنوان یک کل (نه یک کلی) که شامل سه مؤلفه «اجتماعیات و اسلامیات و کویریات» میباشد، در پیوند لاینفک از هم قرار دارد؛ و هر گونه جداسازی یا کالبد شکافی ساختاری مکانیکی این اندیشه، نه تنها باعث بیمه شدن این اندیشه در آینده نمیشود، بلکه بالعکس باعث نابودی و مرگ این اندیشه خواهد شد؛ لذا برای «تبیین آینده اندیشه شریعتی»:
اولا باید توجه داشته باشیم که کل اندیشه شریعتی، در چارچوب سه مؤلفه «اجتماعیات و اسلامیات و کویریات» آن باید محفوظ بماند و رشد سرطانی و مکانیکی، مؤلفهای از سه مؤلفه اندیشه شریعتی در آینده به معنای مرگ این اندیشه میباشد؛ و راهی به دهی نخواهند برد، هر چند که در این رابطه حسن نیت هم داشته باشند.
ثانیا در خصوص «اندیشه شریعتی و آینده»، باید به «تبیین جوهر و وجه رهائیبخش این اندیشه بپردازیم» تا برای ما مشخص شود، که آیا این اندیشه میتواند، در آینده، جوهر رهائیبخش خود را حفظ نماید یا که نه؟ و در چارچوب این جوهر رهائیبخش است که در صورت تبیین و تثبیت آن اندیشه شریعتی میتواند در آینده پاسخگوی دردها و نیازهای اجتماعی جامعه باشد. و گرنه اگر ثابت شود که اندیشه شریعتی دارای جوهر رهائیبخش فردی و اجتماعی و تاریخی نیست، این اندیشه در آینده تنها به درد موزه و کتابخانهها میخورد، نه به درد حیات اجتماعی و تاریخی.
به عبارت دیگر حیات اجتماعی هر اندیشهای در آینده، در گروه پتانسیل رهائیبخش آن اندیشه میباشد. زیرا در چارچوب پتانسیل و جوهر و وجه رهائیبخش است که آن اندیشه میتواند، درمانی برای دردها و رنجهای انسانهای گوشت و پوست و استخواندار باشد؛ لذا در رابطه با تبیین همین وجه رهائیبخش اندیشه شریعتی است که باید توجه کنیم، که آنچنانکه خود شریعتی بارها و بارها با صدای بلند اعلام کرده است، «در آینده درد جامعه بشر درد سرمایهداری، درد استعمار، درد استثمار و درد استحمار است» و در کانتکس تشخیص این درد آینده بشری است، که اندیشه شریعتی، میتواند، در نوک پیکان راه حلها، قرار گیرد.
البته شریعتی در تبیین سوسیالیسم خود برای اولین بار، این سوسیالیسم را به صورت اجتماعی کردن سه «قدرت اقتصادی و سیاسی و معرفتی» یا «زر و زور و تزویر» تعریف و تبیین کرده است؛ و در عرصه این سوسیالیسم سه مؤلفهای شریعتی است که درد اصلی آینده بشر را درد سرمایهداری، استثمار، استعمار و استحمار نو و کهنه تعریف میکند، که مطابق آن تا زمانی که در جامعه بشر استثمار و یا استعمار و یا استحمار در اشکال نو و کهنه آن، وجود داشته باشد، اندیشه شریعتی دارای جوهر و وجه رهائیبخش میباشد؛ و این اندیشه میتواند راه حل و نسخه درمان برای کاهش درد رنج بشر گوشت و پوست و استخوان دار بدهد.
به عبارت دیگر از نگاه شریعتی، آبشخور و منبع و عامل و بستر درد و رنج بشر گوشت و پوست و استخواندار در جهان امروز و آینده بشر، نظام و مناسبات سرمایهداری است، که در کانتکس استثمار و استعمار و استحمار، میکوشند تا به بهرهکشی بپردازند و تا زمانی که این نظام بهرهکشی از بین نرود، سوسیالیسم به عنوان اجتماعی کردن، قدرت سه گانه حاکمه یعنی «اقتصاد و سیاست و معرفت» یا «زر و زور و تزویر» حاکم میتواند به عنوان تنها بستر، کاهش درد رنج بشر گوشت و پوست و استخواندار، در تند پیچ تاریخ آینده بشریت دارای فونکسیون مثبت باشد؛ و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که آنچنانکه «بودا اس و اساس درد و رنج بشریت را، در داشتن و خواستن تعریف میکرد و راه رهائی بشریت از رنجها تنها در بی نیازی و نداشتن و نخواستن میدانست، - هر چند این اندیشه در رابطه با فرد صحیح میباشد - و برای ابدیت در رابطه با رهائی فردی، این حرف و پیام و دعوت، بودا زنده میباشد، ولی در عرصه اجتماعی این پیام و دعوت بودا، یک دروغ و فریب بزرگ است، چرا که درد اجتماعی بشر گوشت و پوست استخواندار با درد فردی بشر گوشت و پوست و استخواندار متفاوت میباشد.»
به همین دلیل است که باید بگوئیم، «درد امروز و آینده اجتماعی بشر گوشت و پوست و استخواندار درد استثمار، درد استحمار، درد استعمار، درد استبداد و درد سرمایهداری است»؛ و به همین دلیل، بشر امروز و آینده برای رهائی از رنج استخوانسوز استثمار و استبداد و استعمار و استحمار تنها یک راه در پیش دارد و آن «اجتماعی کردن قدرتهای متمرکز اقتصادی و سیاسی و معرفتی در دست یک طبقه یا هیئت حاکمه میباشد» یعنی تا زمانی که «این قدرتهای متمرکز جهانی و منطقهای و کشوری و شهری و غیره اجتماعی نشوند، آش همان آش است، و کاسه همان کاسه.»
به همین ترتیب است که اگر ما میگوئیم و معتقد هستیم که «اندیشه شریعتی، برای جامعه آینده دارای پیام و دعوت و درمان میباشد به خاطر این جوهر رهائیبخش اندیشه شریعتی، در راستای کاهش درد و رنج اجتماعی بشر امروز و بشر آینده میباشد.» بنابراین «تمامی تلاشهایی که میکوشند تا دعوت و وجه رهائیبخش اندیشه شریعتی را محدود به کاهش درد رنج فردی افراد بکنند، نه کاهش درد و رنج اجتماعی بشر توسط سوسیالیسم و مبارزه با سرمایهداری و مبارزه با استبداد و استثمار و استحمار و استعمار زنندگان شیپور از دهان گشادش میباشند.»
علی ایحال، میتوانیم بگوئیم که، «شریعتی بودائی است برای آینده بشر که بر چهار راه حرکت تاریخ ایستاده است و دائما در حال فریاد زدن میباشد که میگوید: اس و اساس درد و رنج بشر گوشت و پوست و استخواندار، امروز و آینده در تمرکز قدرت در دست طبقه حاکمه و هیتهای حاکمه نهفته است و تا زمانی که این قدرتهای متمرکز سه گانه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و معرفتی اجتماعی نشود، و به قاعده جامعه ریزش نکند، امکان کاهش درد و رنج بشر وجود ندارد»، به عبارت دیگر برعکس بودا، «درد رنج امروز و آینده بشر درد رنج اجتماعی است نه درد رنج فردی» به همین دلیل است که «شریعتی تبلیغ اجتماعی اندیشه مولوی، در جامعه امروز و آینده ما، خطری برای جامعه ما میداند چراکه از منظر شریعتی درمان مولوی و امثال او درمان درد و رنج یا دغدغه فردی بشر است، نه درمان، درد و رنج و دغدغه اجتماعی ما» علیهذا، از آنجائیکه «شریعتی معتقد است که امکان درمان درد و رنج و دغدغه فردی بشر امروز و آینده، در گرو درمان درد رنج و دغدغه اجتماعی او میباشد، هر گونه برخورد مکانیکی جهت کاهش درد رنج فردی بشر، خارج از درمان درد رنج اجتماعی او از نگاه شریعتی، آب در هاون کوبیدن خواهد بود.»
چراکه در شرایطی که جامعه در آتش استثمار و استبداد سیاسی و استحمار معرفتی نو کهنه و استعمار میسوزد، از دیدگاه شریعتی اگر فردی بخواهد به صورت فردی در این آتش فراگیر بدون خاموش کردن آتش جمعی دامن خود را با صومعهنشینی و غارنشینی، از آتش نگه دارد یک شوخی بیشتر نیست». اول باید حریق در شهر را خاموش کنیم، بعدا باید به خاموش کردن حریق، در خانه خویش مشغول شویم.
ادامه دارد