مبانی سوسیالیسم – درس یازدهم        

اسلام کار - اسلام سرمایه، اسلام اشتراکیت - اسلام مالکیت، اسلام ما - اسلام من

اسلام ضد استثمارگر - اسلام مدافع استثمارگر، اسلام ابوذر - اسلام ابوسفیان، اسلام سربداریه - اسلام صفویه، اسلام سوسیالیستی، اسلام لیبرالیستی – بخش 29

29-  آنچنان که در تفسیر کبیر طنطاوی (از ابوحامد امام محمد غزالی) نقل می‌کند؛ اشتراکیت اقتصادی در اسلام زمانی تحقق پیدا می‌کند که «ما»ی اجتماعی در آن جامعه تحقق پیدا کرده باشد، یعنی از نظر غزالی تا زمانی که «من» فردی در یک جامعه از بین نرود و جایگزین آن «ما»ی اجتماعی نشود، امکان استقرار نظام اشتراکیت اقتصادی یا سوسیالیزم وجود ندارد، (آنچنان که تفسیر طنطاوی می‌گوید) از نظر امام محمد غزالی؛

اولا - در مساله اقتصاد نظر اسلام بر نظام اشتراکی می‌باشد که ما آن را سوسیالیزم می‌نامیم.

ثانیا - برای تحقق این نظام اشتراکی اقتصادی باید جامعه قبل از آن به «ما»ی اجتماعی برسد.

ثالثا - غزالی می‌گوید اسلام نمی‌خواهد که نظام اشتراکی اقتصادی را با زور بر جامعه تحمیل بکند، بلکه برپایه «ما»ی اجتماعی و به صورت آگاهانه و اختیاری (خود آن) جامعه این نظام اشتراکی را مستقر می‌نماید.

30- اشکال اندیشه غزالی در باب نظام اشتراکی اقتصادی در این است که غزالی فکر می‌کند «ما»ی اجتماعی که بستر ساز نظام اشتراکی می‌باشد، توسط اخلاق مکانیکی و صوفیانه می‌تواند در یک جامعه بوجود آید، در صورتی که برای تحقق «ما»ی اجتماعی در یک جامعه باید علاوه بر زمینه -اخلاقی- که غزالی به آن اشاره می‌کند زمینه - ذهنی و عینی- «ما»ی اجتماعی نیز (که همان تولید اجتماعی و توزیع اجتماعی و کار اجتماعی و کار طبیعی و کار فکری در آن جامعه می‌باشد) حاصل بشود، به عبارت دیگر تا زمانی که؛ در یک جامعه زمینه عینی و ذهنی کار اجتماعی حاصل نشود امکان استقرار نظام اشتراکیت اقتصادی (که همان اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف در یک جامعه می‌باشد) تحقق پیدا نمی‌کند.

31- ما بر مبنای این که به چه مکانیزمی در جهت تحقق «ما»ی اجتماعی که بستر ساز اشتراکیت اقتصادی یا سوسیالیزم است، معتقد باشیم - نوع سوسیالیزم یا اشتراکیت اقتصادی- فرق می‌کند، اگر مانند امام محمد غزالی معتقد شویم که تنها با شرایط اخلاقی و بدون فراهم شدن شرایط ذهنی و عینی تاریخی می‌توانیم «ما»ی اجتماعی را که بستر ساز اشتراکیت اقتصادی است، حاصل کنیم در آن صورت اشتراکیت اقتصادی یا سوسیالیزم ما - سوسیالیزم اخلاقی یا اشتراکیت صوفیانه- خواهد بود، اما اگر تکوین «ما»ی اجتماعی که بستر ساز اشتراکیت اقتصادی یا سوسیالیزم است در گرو تکوین شرایط عینی و ذهنی تاریخی آن که - همان تولید و توزیع اجتماعی می‌باشد- بدانیم، در آن صورت سوسیالیزم یا «اشتراکیت اقتصادی ما شکل علمی» به خود می‌گیرد.

32 - معیار سنجش تحقق «ما»ی اجتماعی از نظر اسلام تحقق این دو اصل در جامعه می‌باشد:

اصل اول- «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ... - فرد در جامعه به نیکی و سعادت نمی‌رسد مگر آنچه در زندگیش بیشتر دوست دارد و به آن وابسته است در راه جامعه فدا کند» (آل عمران آیه 92)

اصل دوم- حدیث: «احبب للناس (یا احبب لغیرک) ماتحب لنفسک و اکره لهم ماتکره لنفسک - برای مردم و جامعه آن چه را دوست بدار که برای خود دوست می‌داری و برای جامعه‌ات بد بشمار آن چه که برای خود بد می شماری».

33 - بر پایه آن که در تبیین عامل از خود بیگانگی انسان و تکوین خود‏های متعدد نفسانی او - کدام علت و عامل را عمده بکنیم- نوع تعریف مان از سوسیالیزم یا اشتراک اقتصادی تغییر می‌کند، مثلا اگر معتقد شویم که؛ عامل از خود بیگانگی انسان در جامعه که باعث پیدایش فردیت درآن جامعه انسانی می‌گردد - مالکیت- است در آن صورت سوسیالیزم - نظامی ضد مالکیت فردی و برای تحقق مالکیت‏های اجتماعی- تعریف می شود، اما اگر استثمار فرد از فرد یا طبقه از طبقه را عامل اصلی از خودبیگانگی انسان بدانیم، در آن صورت سوسیالیزم یا اشتراکیت اقتصادی تعریف می‌شود به؛ نظامی که در جهت نفی استثمار و رهائی جامعه انسانی از استثمار تلاش می کند، و اما اگر عامل تجزیه انسان یا از خود بیگانگی انسان را از -استحاله کار اجتماعی به کار کالائی- دانستیم، در آن صورت سوسیالیزم برای ما تعریف می‌شود به؛ نظامی که توسط -اجتماعی کردن تولید و توزیع- می‌کوشد تا کار کالائی را بدل به کار اجتماعی بکند.

34- اصل «موضوعه سوسیالیزم» یا اشتراکیت اقتصادی که دیگر اصول سوسیالیزم بر روی آن بنا می‌گردد، این است که: انسان موجودی ژنریک یا یک موجود اجتماعی بالطبع می‌باشد. اجتماعی بودن انسان (برعکس آنچه ژان ژاک روسو و جان لاک می‌گویند) صورت اکتسابی ندارد تا فردیت انسان در آن الویت پیدا بکند، در لیبرالیزم بر عکس سوسیالیزم اجتماعی بودن انسان صورت ذاتی و بالطبع ندارد بلکه جنبه اکتسابی و اعتباری دارد، لذا این امر باعث می‌گردد تا در لیبرالیزم (و برعکس سوسیالیزم که جامعه محور می‌باشد) - فرد موضوع و محور- واقع بشود و به عنوان اصول موضوعه لیبرالیزم درآید.

35- اگر بخواهیم بر پایه آنچه تاکنون مطرح کردیم یک تعریف اجمالی از سوسیالیزم بکنیم، سوسیالیزم عبارت است از؛ یک نظام اجتماعی که بر «دو پایه آزادی و انسان» استوار باشد، مقصود از آزادی در اینجا فقط آزادی سیاسی نیست بلکه آزادی از تمامی عواملی است که در جامعه طبقاتی باعث از خود بیگانگی انسان می‌گردد، و نیز برای نجات انسان از خود بیگانه باید به آزادی از - عوامل الیناسیون- به عنوان تنها راه رهائی انسان تکیه بکنیم، از اینجا است که اقسام آزادی (درونی و آزادی برونی و آزادی مثبت و آزادی منفی) سرو کله‌اش در خصوص امر - دزالیناسیون- انسان پیدا می‌شود، چراکه بخشی از عوامل الیناسیون انسان درونی هستند مثل؛ مذهب تحریف شده و سنت‌ها و اعتقادات و وابستگی‏های طبقاتی و... اما بخشی  دیگر از عوامل الیناسیون برونی هستند مثل؛ مالکیت و دولت. لذا تا زمانی که آزادی در اقسام مختلف آن در جامعه تحقق پیدا نکند، تحقق سوسیالیزم هرگز ممکن نمی‌باشد.

36- اگر سوسیالیزم (یا اشتراکیت) را بر پایه از خود بیگانگی (یا الیناسیون) انسان در جامعه طبقاتی تبیین نمائیم و زندگی اجتماعی (یا اجتماعی زیستن) را برای انسان امری ذاتی و به عنوان -اصل موضوعه- معتقد باشیم و هدف سوسیالیزم را، بازگشت به همان زندگی اجتماعی ذاتی انسان معنی بکنیم که توسط نظام مالکیت (یا نظام استثمار یا نظام طبقاتی) زندگی اجتماعی انسان را مورد چالش قرار می‌دهد و مکانیزم استحاله زندگی اجتماعی انسان به فردگرائی و از خودبیگانگی انسان (خواه توسط زر یا توسط مالکیت بدانیم یا به واسطه زور و دولت بدانیم و یا به توسط تزویر و مذهب تبیین نمائیم، به هر صورت) تا زمانی که؛ این عوامل از خود بیگانگی انسان از بین نرود و انسان الینه شده با «دزالینه شدن» از عرصه فردیت و منیت به مر حله زندگی اجتمائی یا «ما»ی اجتماعی گام ننهد، امکان تحقق سوسیالیزم (یا اشتراکیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی) برای انسان وجود ندارد، لذا برای تحقق «پروسس دزالیناسیون» انسان بر پایه نفی - زر و زور و تزویر- که تنها راه نیل به سوسیالیزم می‌باشد، با سلاح «آزادی» ممکن است، چراکه آزادی تنها سلاح دو سری است که؛ یک سر آن دارای فونکسیون منفی می‌باشد (یعنی آزادی از) که همان نفی زر و زور و تزویر که سه عامل الیناسیون انسان می‌باشد، و سر دیگر آن دارای فونکسیون مثبت می‌باشد (یعنی آزادی برای) که سه مؤلفه پلورالیسم معرفتی و دموکراسی اجتماعی- سیاسی و سوسیالیسم اقتصادی- انسانی را تشکیل می‌دهد، یعنی سه مؤلفه - دموکراسی سیاسی و پلورالیسم معرفتی و سوسیالیزم اقتصادی- را جانشین زر و زور و تزویر می‌کند، و بر پایه این تبیین از آزادی است که آزادی مضمون انسانی به خود می‌گیرد و آزادی بستر ساز سوسیالیزم و زندگی اشتراکی می‌شود، آزادی خود به چهار قسمت تقسیم می شود که عبارتند از؛ آزادی درونی و آزادی برونی و آزادی منفی و آزادی مثبت:

آزادی منفی- عبارت است از آزادی از عوامل الیناسیون - زر و زور و تزویر- یا؛ 1- مالکیت و استثمار و طبقه. 2- استبداد و دولت و فشار‏های سیاسی. 3- استحمار نو و استحمار کهنه (یا مذهب تحریف شده).

آزادی مثبت- که عبارت است از -آزادی برای- جایگزین کردن «آگاهی و برابری و دموکراسی» به جای سه عامل نفی شده استثمار و استبداد و استحمار می‌باشد.

آزادی درونی- عبارت خواهد بود از -آزادی از- کلیه تعلقات درونی که فرد انسان را از زندگی اجتماعی به مرحله فردیت لیبرالیستی می‌کشاند.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود   /     ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادم 

چون به آزادی نبوت هادی است    /    مومنان را زانبیا آزادی است

زین سبب پیغمبر با اجتهاد        /      نام خود و آن علی مولا نهاد      (حافظ)

کیست مولا آنکه آزادت کند        /      بند رقیت ز پایت بر کند  (مولوی دفتر ششم مثنوی- صفحه 419- سطر 24)

آزادی برونی- که عبارت است؛ آزادی از قدرت در اشکال سه گانه؛ 1- قدرت سیاسی. 2- قدرت اقتصادی. 3- قدرت معرفتی (یا سه قطب طبقه حاکمه و هیئت حاکمه در جامعه الینه شده طبقاتی می‌باشد).

با چنین نگاهی به مقوله آزادی است که ؛ آزادی علاوه بر این که تنها عامل بستر ساز سوسیالیزم می‌شود، خود یک مقوله انسانی است و نه یک مقوله سیاسی که برای تحقق آن باید هر چهار مؤلفه آن به صورت هماهنگ عمل شود.

گه درون را بنگرند حال را    /      نی برون را بنگرند قال را

گه برون را بنگرند و قال را    /    نی درون را بنگرند حال را

ما درون را بنگریم حال را     /    هم برون را بنگریم قال را

37- بزرگ‌ترین ستمی که بر مقوله آزادی در تاریخ روا شده است، این بود که با -آزادی- به صورت اکلکتیویته (یا تکه تکه کردن آن) بر خورد شده است، یا مانند اهل تصوف و عرفان -آزادی- را به صورت درونی دیده‌اند و اصلا بهائی برای -آزادی برونی- قائل نشده‏اند، و یا مانند نهضت سوسیالیزم کلاسیک (که در نیمه دوم قرن نوزدهم در غرب) آزادی برونی را دیده‌اند و برای آزادی درونی هیچ ارزشی - به لحاظ تئوریک و به لحاظ عملی- قائل نشده‏اند و یا مانند توده‏های ما - در طول صد سال گذشته- در نهضت‏های ضد استبدادی تنها آزادی منفی (یا آزادی از استبداد مشخص حاکم) را می‌شناختند و بر اساس آن قیام می‌کرده است، بدون آن که بداند بعد از سرنگون کردن استبداد حاکم و شعار مرگ بر شاه، چه آلترناتیوی می‌خواهد جایگزین آن بکند (آزادی مثبت)، لذا حاصل این برخورد اکلکتیویته انسان با مقوله آزادی باعث گردید تا آزادی نتواند به معنای واقعی کلمه «بستر ساز تحقق سوسیالیزم» بشود و به همین دلیل تقریبا تمامی نهضت‏های -آزادی خواهانه و رهائی بخش و عدالت طلبانه- بشر در حرکت‏های اجتماعی  به بن بست رسیده است.

38- پس سوسیالیزم نظامی اجتماعی است که بر دو پایه «آزادی و انسان» تعریف می‌گردد، هم چنین سوسیالیزم یک نظام اقتصادی است که در آن استثمار -انسان از انسان یا طبقه از طبقه یا ملت از ملت- وجود نخواهد داشت و سوسیالیزم نظام اجتماعی است که در آن زندگی صورت اجتماعی دارد (نه مانند لیبرالیزم که صورت فردی دارد)، و یا سوسیالیزم عبارت است از «آزادی و احترام به شخصیت انسان» و در نهایت سوسیالیزم عبارت است از؛ نظام اجتماعی که در آن «من»ها تبدیل به «ما» می‌شود و فردیت انسان در «ما»ی اجتماع حل می‌گردد.

39- مبانی سوسیالیزم عبارت خواهد بود از:

الف – «ما»ی ذاتی (یا ذاتی بودن زندگی اجتماعی) انسان؛  برعکس لیبرالیسم که بر «من» ذاتی (یا ذاتی بودن زندگی فردی) تکیه می‌کند و زندگی اجتماعی را امری «اعتباری و اکتسابی و حاشیه‏ائی» می‌داند.

ب - کار اجتماعی؛ (برعکس لیبرالیسم که بر کار کالائی تکیه می‌کند).

40- اسلام تاریخی از آغاز پیدایش تا کنون به انواع اسلام تقسیم می شود؛ اسلام سوسیالیستی، اسلام لیبرالیستی، اسلام کار، اسلام سرمایه، اسلام کار ذاتی، اسلام کار کالائی، اسلام «من» و اسلام ما، اسلام فرد و اسلام اجتماع، اسلام آزادی درونی و اسلام آزادی برونی، اسلام مالکیت فردی و اسلام مالکیت اجتماعی، اسلام ضد استثمارگر و اسلام حامی استثمارگر.

41- بر پایه این تعریف انسانی از سوسیالیزم (یا تعریف سوسیالیستی از انسان) دیگر امکان تحقق سوسیالیسم خارج از دایره - دموکراسی و پلورالیسم- وجود ندارد و نیز امکان تحقق سوسیالیسم تنها در گرو همفازی و تحقق آن در چارچوب دموکراسی و پلورالیسم می‌باشد و علت شکست و بن بست سوسیالیسم در قرن نوزدهم و بیستم همین ظهور مکانیکی آن در لوای سوسیالیست دولتی بود و تنها راهی که سوسیالیست قرن نوزدهم را از بحران بین‏المللی فعلی رها می کند، در گرو همفازی اضلاع سه گانه «سوسیالیسم و پلورالیسم و دموکراسی» (یا برابری و آگاهی و آزادی) می‌باشد.

42- علت این که در قرن بیستم -از هیتلر تا لنین و از سارتر تا فانون و از صدام تا قذافی و از پُل پُت تا هوشی مینه و از جواهر لعل نهرو تا شریعتی و از اریک فرم تا پاولف و از هایله مریم تا چه گوارا و...- همه خود را سوسیالیست می‌دانستند و خود را مصیب می‌دانستند و خصمشان را مخطی، به خاطر این است که سوسیالیسم یک رویکرد است و نه یک نحله.

43- در تبیین الیناسیون انسان تفاوت نگرش سوسیالیست‏های کلاسیک قرن نوزدهم با متصوفه و عرفا در این بود که؛ سوسیالیست‏های کلاسیک قرن نوزدهم معتقد بودند که - تعلق اشیاء به انسان- که در چارچوب اصل مالکیت انجام می‌گیرد، باعث تجزیه انسان می‌شود، در صورتی که عرفا و متصوفه معتقد بودند - تعلق انسان به اشیاء- است که باعث تجزیه انسان و از خود بیگانگی او می‌شود، لذا نتیجه ای که این دو نگرش در باب - دزالیناسیون انسان- می‌گرفتند کاملا متفاوت بود، سوسیالیست‏های کلاسیک قرن نوزدهم معتقد بودند که برای دزالیناسیون انسان باید مالکیت در جامعه از بین برود، در صورتی که عرفا و متصوفه معتقد بودند که؛ برای دزالیناسیون انسان باید انسان را توسط - زهد و فقر و ملامتی گری و ریاضت و...- از پیوند با دنیا دور نگه داشت.

44- نظام‏های سوسیالیستی قرن بیستم مالکیت اشتراکی بر ابزار تولید را توسط - نظام سوسیالیزم دولتی- جایگزین مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید توسط شورا‏های اجتماعی کردند و همین امر باعث بحران تئوریک سوسیالیستی آن‌ها گردید، آنچه در این رابطه باید به آن توجه بشود این که؛ مالکیت اشتراکی با مالکیت اجتماعی متفاوت می‌باشد، سوسیالیزم «اجتماعی شدن تولید و توزیع» می‌باشد، نه اشتراکی شدن تولید و توزیع! تفاوت اجتماعی شدن با اشتراکی شدن در این است که در اجتماعی شدن - جامعه مالک ابزار تولید- می‌شود، در صورتی که در اشتراکی شدن - دولت (به عنوان طبقه خاص) مالک ابزار تولید می‌گردد. تا زمانی که توسط شوراها جامعه را مالک ابزار تولید نکنیم و تنها بخواهیم توسط - مالکیت دولت بر ابزار تولید- به سوسیالیزم برسیم، به همان افتی گرفتار خواهیم شد که سوسیالیست‏های قرن بیستم گرفتار آن شدند و همگی آنها به بن بست و بحران رسیدند.

45- راه وصول به سوسیالیسم اقتصادی «اجتماعی کردن تولید و توزیع» است و نه اشتراکی کردن آن توسط دولت، اجتماعی کردن تولید و توزیع حاصل نمی‌شود مگر که؛ نظام شورائی در چارچوب دموکراسی و از پائین به بالا (نه مانند نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران که بر پایه نظام دولتی شورائی از بالا به پائین بر طبق بخشنامه‏های دولتی که همان نظام توتالی‌تر دولتی می‌باشد) امکان مالکیت اجتماعی جامعه بر ابزار تولید را فراهم کند و در چنین صورتی هر جا که دولت بخواهد جایگزین جامعه شود با شکست رو به رو می‌گردد.

 

ادامه دارد