آسیب شناسی جنبش کارگری ایران
بحران تئوریک جنبش کارگری ایران – قسمت دوم
5 - آسیب شناسی بحران تئوریک جنبش کارگری ایران در آینه آسیب شناسی بحران تئوریک جنبش جهانی کارگری در یکصد سال گذشته: برای فهم آسیب شناسی تئوریک جنبش کارگری ایران در طول یکصد سال گذشته، در آینه بحران یکصد ساله گذشته تئوریک جنبش جهانی کارگران، باید نخست به مرحله بندی و طرح فرآیندهای بحران تئوریک جنبش جهانی کارگری بپردازیم و دلیل این امر هم آن است که بحران تئوریک جنبش جهانی کارگران در طول یکصد سال گذشته صورتی یکدست و یکنواخت نداشته است، بلکه از آنجائیکه این بحران در کانتکسفراز و نشیب انقلابات و اصلاحات سوسیالیسم حکومتی، سوسیالیسم شورائی، سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم نظامی به انجام رسیده است، لذا به موازات رشد چالش بین چهار سوسیالیسم حکومتی، سوسیالیسم شورائی، سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم نظامی این بحران فراگیر میشده است.
مثلا در زمانی که سوسیالیسم حکومتی توسط سوسیالیسم حزبی لنین و سوسیالیسم نظامی مائو توانست در روسیه و چین مستقر گردد با حاکمیت سوسیالیسم حکومتی از آنجائیکه حاکمیت سوسیالیسم حکومتی مصادف با جنگ هژمونی طلبانه بین دو قدرت سوسیالیسم حکومتی یعنی سوسیالیسم دولتی روسیه و سوسیالیسم دولتی چین شد، این استقرار سوسیالیسم حکومتی بسترساز بحران تئوریک در جنبش جهانی کارگری گردید چراکه جنگ سیاسی و نظامی بین این دو قدرت سوسیالیسم حکومتی، به صورت بحران تئوریک بین مارکسیسم لنینستی استالینیستی شوروی با مارکسیسم مائوئیستی چین در آمد تا آنجا که مائو با طرح تئوری سه جهان قدرت، رقیب مارکسیست خود یعنی سوسیالیسم حکومتی روسی خطرناکتر از امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا دانست و متقابلا سوسیالیست حکومتی استالین در باب سوسیالیست حکومتی چینی به همین قضاوت نشست که همین بحران هژمونیک سوسیالیسم حکومتی به صورت بحران تئوریک از دهه 40 وارد جنبش کارگری ایران هم شد و به شقه کردن تشکیلات کارگری ایران هم انجامید و در ادامه این امر از اوایل دهه 50 به موازات رشد تضاد بین جناحهای سوسیالیسم حکومتی نظامی با سوسیالیسم حکومتی حزبی که با پیروزی انقلاب سوسیالیستی حکومتی نظامی کوبا توسط استراتژی چریکی به اوج خود رسید، این تضاد بین جناحهای سوسیالیست حکومتی نظامی چین بر استراتژی ارتش خلقی تکیه میکرد با سوسیالیست حکومتی نظامی کوبا توسط کاسترو و چه گوارا پایه گذاری گردید[1]. این انشقاق در سوسیالیسم حکومتی نظامی چین که بر ارتش خلقی تکیه میکرد با سوسیالیسم نظامی کوبا که بر حرکت چریکی شهر و روستا تکیه داشت به شدت از بعد از پیروزی انقلاب کوبا به صورت تئوریک، جنبش جهانی کارگری و بالطبع جنبش سیاسی و جنبش کارگری ایران را تحت تاثیر خود قرار داد و آن را گرفتار بحران کرد. آنچنانکه پس لرزه این بحران در جنبش کارگری ایران به آنجا رسید که تقریبا در دهه 50 کل جنبش کارگری ایران با حاکمیت خط چریکگرائی توسط دو جریان مجاهدین خلق و فدائیان خلق به گل نشاند زیرا بحران تئوریک جنبش کارگری ایران در دهه 50 فقط و فقط بحران چریکگرائی زائیده چالش و انفکاک بین دو جناح سوسیالیسم نظامی چین و کوبا بود که هر دو جناح سوسیالیسم نظامی چین و کوبا جزو سوسیالیسم حکومتی بودند. البته قبل از این فرآیند از آنجائیکه سوسیالیسم حزبی در تاریخ جنبش کارگری توسط لنین بنا گردید و لنین حزب کمونیست را متشکل از کادرهای مسلح به تئوری انقلابی تعریف میکرد با عنایت به اینکه لنین معتقد بود که بدون تئوری انقلابی نمیتوان جنبش کارگری انقلابی بوجود آورد این امر باعث گردید که گذار از سوسیالیست حکومتی شورائی به سوسیالیست حکومتی حزبی در روسیه در دوره لنین انجام بگیرد که همین گذار از سوسیالیست حکومتی شورائی به سوسیالیست حکومتی حزبی توسط لنین بسترساز نخستین بحران تئوریک در جنبش جهانی طبقه کارگر گردید زیرا با استحاله سوسیالیست حکومتی شورائی به سوسیالیست حکومتی حزبی توسط لنین جناحی از سوسیالیستها تحت رهبری روزا لوگزامبورگ و گرامشی در برابر سوسیالیست حکومتی حزبی لنین به دفاع از سوسیالیست شورائی پرداختند که خود این چالش باعث ایجاد نخستین بحران تئوریک در عرصه جنبش جهانی کارگری گردید زیرا:
الف - لنین با تکیه بر سوسیالیسم حکومتی در کانتکس سوسیالیسم حزبی خواهان کسب قدرت سیاسی توسط حزب طراز نوین بود، در صورتی که روزا لوگزامبورگ و گرامشی در کانتکس پروژه سوسیالیسم حکومتی شورائی خواهان کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا بودند نه حزب طراز نوین.
ب - لنین در بستر تکیه بر سوسیالیسم حکومتی حزبی، معتقد بود که دیکتاتوری پرولتاریای مطرح شده کارل مارکس توسط حاکمیت مطلق حزب کمونیست بر تمام امور جامعه ممکن میشود. در صورتی که روزا لوگزامبورگ و گرامشی تئوریسینهای سوسیالیسم حکومتی شورائی معتقد بودند که دیکتاتوری پرولتاریای مطرح شده از جانب کارل مارکس توسط شوراهای پرولتری ممکن میشود نه حزب طراز نوین کمونیستی لنین.
ج - لنین بر پایه سوسیالیسم حکومتی حزبی خود معتقد بود که حزب کمونیست باید توسط سازماندهی متمرکز و انقلابی بر اساس مرکزیت دموکراتیک و فرماندهی و فرمانبری استوار گردد. در صورتی که روزا لوگزامبورگ و گرامشی تئوریسینهای سوسیالیسم حکومتی شورائی معتقد بودند که حزب برعکس آنچه که لنین میگوید نمیتواند خود را از بالا به جامعه و جنبش کارگری تحمیل بکند بلکه بالعکس، حزب تنها میتواند بیانگر خواستههای شوراهای پرولتری باشد و به این دلیل بود که برعکس لنین که استقرار سوسیالیست حکومتی حزبی را توسط کسب قدرت سیاسی حزب کمونیست میدانست، روزا لوگزامبورگ و گرامشی استقرار سوسیالیست شورائی را تنها توسط حاکمیت شوراهای پرولتری تدوین میکردند نه حزب کمونیست.
د - روزا لوگزامبورگ و گرامشی معتقد بودند که سرمایهداری باید از راه انقلاب و توسط شوراهای کارگری نابود بشود که در کنار آن حق رای همگانی و شوراهای خودگردان باید به رسمیت شناخته شود. در صورتی که لنین در چارچوب حاکمیت تک حزبی سوسیالیسم حکومتی حزبی به دموکراسی و حاکمیت شوراها اعتقاد نداشت و دموکراسی را شکل ویژهائی از حاکمیت بورژوازی میدانستکه با از بین رفتن سرمایهداری، دموکراسی هم به صورت خود به خودی از بین میرود و شرایط برای حاکمیت مطلق حزب کمونیست فراهم میگردد.
ه - روزا لوگزامبورگ و گرامشی معتقد بودند که بدون استقرار نظام شورائی در جامعه از پائین به بالا، امکان تحقق سوسیالیست حکومتی شورائی نیست و تکوین شوراها از پائین به بالا به عنوان پیش شرط استقرار سوسیالیسم حکومتی شورائی میدانستند و به آزادی و مبارزه پارلمانتاریستی به عنوان عامل بسترساز حاکمیت سوسیالیسم حکومتی شورائی توسط دو بازوی پرولتاریا و شورا میدانستند.
6 - شریعتی و بحران تئوریک جنبش کارگری ایران: از آنجائیکه شریعتی در دورانی در اروپا به تحصیل مشغول بود که دو دکترین جدید مکتب فرانکفورت و دوچکیسم - مارکوزه در حال تکوین و اعتلا بودند، این دو دکترین اندیشه شریعتی را در اروپا تحت تاثیر خود قرار داد. بنابراین برای فهم استراتژی شریعتی مقدمتا مجبور به فهم این دو دکترین هستیم:
الف - مکتب فرانکفورت که توسط ماکس هور کهالمر و تئودر ادرنو و هابر ماس و اریک فرم بنیان گذاشته شد خود را ادامه دهنده راه کارل مارکس در راه برپائی سوسیالیسم شورائی در شرایط اجتماعی و اقتصادی نوین میدانستند.
ب - اندیشمندان مکتب فرانکفورت معتقد بودند که برای تحقق سوسیالیسم شورائی باید تلاش کنیم هر چه بیشتر از قدرت حکومت کم کنیم و به قدرت نهادهای مدنی و قدرت شهروندان از طریق دموکراتیزه کردن نظام سیاسی و اجتماعی جامعه بیفزائیم.
ج - از نظر اندیشمندان مکتب فرانکفورت استالین و هیتلر دو روی فاشیسم در راستای سرکوب جنبش جهانی طبقه کارگر میباشد.
د - از نظر طرفداران مکتب فرانکفورت جبریت تاریخ ماتریالیسم تاریخی به عنوان نیروی قانونمند تکامل تاریخ، برداشتی ساده و کودکانه از تاریخ و نقش انسان است.
ه - از نظر فرانکفورتیها: این انسان است که تاریخ میسازد نه آنچنانکه ماتریالیسم تاریخی میگوید این تاریخ باشد که انسان را بسازد، لذا تاریخ بدون انسان و نقش فعال انسان هیچ است.
و - مارکوزه پدر خوانده جنبش دانشجوئی میباشد و دانشجو را به جای کارگر و دهقان و پیشاهنگ به عنوان نیروی اصلی انقلاب مطرح کرد، همان اصل رکین استراتژی شریعتی که معتقد بود که دانشجویان به علت دو مشخصه نخواستن و نداشتن به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی و جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران میباشند.
ز - مارکوزه همچون شریعتی معتقد بود که پیش بینیهای مارکسبرای آینده تاریخ به علت اینکه به نقش آفرینندگی و خلاقیت و آفرینندگی خود انسان توجه نداشت، همگی اشتباه از آب در آمد.
ح - از نظر مارکوزه مانند شریعتی تحقق سوسیالیسم علمی تنها با تغییر مناسبات حقوقی بر ابزار تولید از خصوصی به حکومتی ممکن نمیشود.
و - مارکوزه مانند شریعتی معتقد بود که هم آمریکا و هم شوروی دارای نظامی توتالیتر میباشند.
ط - مارکوزه تنها جنبش دانشجوئی 1968 فرانسه را موید نظرات خود میدانست.
ی - دوچکیسم معتقد بود از آنجائیکه پرولتاریای جوامع پیشرفته صنعتی از تحرک و جنبش افتادهاند باید برای به حرکت در آوردن تودهها ابتدا جنبش دانشجوئی را به حرکت در آورد.
ک - از نظر دوچکه جنبش دانشجوئی، پیشاهنگان انقلاب سوسیالیستی هستند که خود در بستر مبارزه با اعمال قهر حکومت پرورده میشوند.
ل - دوچکه برعکس لنین - که معتقد بود بدون تئوری انقلابی نمیتوان جنبش انقلابی بوجود آورد- عقیده داشت که بدون عمل انقلابی نه تئوری انقلابی بوجود میآید و نه جنبش انقلابی شکل میگیرد، البته تاکید عمل انقلابی دوکچه در اینجا عمل انقلابی جنبش دانشجوئی بود نه آنچنانکه کاسترو و چه گوارا میگفتند عمل انقلابی موتور کوچک هستههای چریکی.
ل - دوچکه عمل انقلابی جنبش دانشجوئی را مبارزه دانشجویان بر علیه تمام اشکال اتوریته تعریف میکرد.
حال پس از فهم محورهای اندیشه مارکوزه و دوچکه برای فهم اندیشه و استراتژی شریعتی بد نیست که محورهای اندیشه سارتر هم که نقشی تعیین کننده در تدوین استراتژی شریعتی داشته است در اینجا به صورت محوری مطرح کنیم تا بر مبنای این سه پایه اندیشه مارکوزه ودوچکه و سارتر بتوانیم به تدوین استراتژی اندیشه شریعتی در عرصه جنبش کارگری بپردازیم:
1 - سارتر از جمله طرفداران سوسیالیست بود که معتقد بود هم به سوسیالیسم معتقد است و هم به آزادی انسان و هدف خودش را پیوند بین سوسیالیسم و آزادی اعلام میکرد.
2 - سارتر در تبیین فلسفی پیوند بین آزادی و سوسیالیسم معتقد بود که انسان نه تنها دارای آزادی است بلکه مهمتر از آن انسان اصلا خود آزادی است. بنابراین برای پیوند بین سوسیالیسم و انسان باید بین سوسیالیسم و آزادی پیوند برقرار کنیم، چراکه از نظر سارتر انسان تنها با آزادی تعریف میشود و اصلا از نظر سارتر انسان چیزی نیست جز آزادی، به عبارت دیگر برای سارتر انسان بودن یعنی آزاد بودن.
3 - از نظر سارتر انسان محکوم به آزادی است و بدون آزادی اصلا انسان تحقق پیدا نمیکند.
4 - سارتر انسان را همچون طرحی میبیند که طراحش تنها خودش است همچون یک تابلو نقاش که نقاشش خودش باشد.
5 - برای سارتر انسان همواره در حال شدن میباشد و به موازات این شدن، انسان پیوسته در حال تعریف کردن مجدد خود میباشد.
6 - از نظر سارتر انسان یعنی همان آزادی و آزادی یعنی همان انسان.
7 - سوسیالیسم شریعتی - سوسیالیسم اقبال - سوسیالیسم کوچک خان جنگلی، تاثیر این سوسیالیست سه گانه در جنبش کارگری ایران: حال پس از درک و فهم اندیشه سارتر و دوچکه و مارکوزه میتوانیم در اینجا به تبیین استراتژی شریعتی بپردازیم. اصول محوری استراتژی شریعتی عبارتند از:
الف - تنها با نفی نظام سرمایهداری امکان رهائی انسان وجود دارد، لذا آنچنانکه در اینجا مشاهده میشود شریعتی در تبیین دیدگاه سوسیالیسم خود از زاویه نجات و رهائی انسان به سوسیالیسم نگاه میکند نه از زاویه رهائی طبقه کارگر، به عبارت دیگر شریعتی در هیچ جا نگفته رهائی انسان در گرو رهائی طبقه کارگر از بند نظام سرمایهداری میباشد بلکه بالعکس، شریعتی در همه جا معتقد است که رهائی طبقه کارگر در گرو رهائی انسان از بند نظام سرمایهداری میباشد، به عبارت دیگر از نگاه شریعتی:
چونکه صد آمد نود هم پیش ما است - نام احمد نام جمله انبیاء است – مولوی
یعنی از نظر شریعتی اگر از زاویه رهائی انسان به سوسیالیسم و نفی سرمایهداری بیاندیشیم خود به خود رهائی طبقه کارگر محقق میشود. در این رابطه است که بین سوسیالیسم شریعتی با سوسیالیسم کارل مارکس که یک سوسیالیسم حکومتی میباشد تمایز وجود دارد، چراکه سوسیالیسم شریعتی نه سوسیالیسم حکومتی و نه سوسیالیسم حزبی و نه سوسیالیسم نظامی است بلکه نوع چهارم سوسیالیسم میباشد که تنها به سوسیالیسم سارتر نزدیک است، چراکه شریعتی هم مانند سارتر به سوسیالیسم اعتقاد دارد و تنها راه رهائی انسان را در عصر سرمایهداری نفی سرمایهداری و استقرار سوسیالیسم میداند و هم مانند سارتر اصلا انسان را جز آزادی و انتخاب و آفرینندگی چیزی نمیداند و هم مانند سارتر انسان را پیوسته موجودی در حال شدن میداند که دائما در حال تعریف کردن خود است.
ب - از نظر شریعتی برای استقرار سوسیالیسم در جامعه ایران جهت شروع حرکت ابتدا باید بر جنبش دانشجوئی تکیه کنیم، چراکه آنچه که باعث انقلابی شدن دانشجو میگردد دو مشخصه نخواستن و نداشتن است. بنابراین شریعتی در استارت حرکت خود به جای تکیه بر چریک و ارتش خلقی و حزب طراز نوین پیشاهنگ بر جنبش دانشجوئی تکیه میکند و آن را تنها راه ممکن جهت به حرکت آوردن موتور بزرگ یعنی تودهها و جامعه میداند.
ج - برای شریعتی برعکس مارکس و لنین و مائو و کاسترو و چه گوارا برای تعیین نیروی اصلی انقلاب و موتور بزرگ جامعه باید از زاویه انسان بدون تفکیک بخش یا گروه و طبقه توجه بشود.
ج - شریعتی تنها و اولین تئوریسین مسلمان بود که در سال 48 در پرسش و پاسخ دانشکده نفت آبادان موضوع تعیین نیروی اصلی انقلاب در بستر تئوری مستضعفین را مطرح کرد و در آنجا از مستضعفین به معنای عام کلمه به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی تاریخ نامبرد که در هر زمانی بر حسب شرایط مختلفی دارای مصداق مشخصی میشود که این مصداق باید توسط پیشگام تودهها کشف گردد.
د - شریعتی به مبارزه طبقاتی در بستر تاریخ انسان به عنوان یک اصل عام نگاه میکرد و معتقد بود که مبارزه طبقاتی در تاریخ طبقاتی به عنوان موتور تاریخ مطرح میباشد.
ه - بنابراین گرچه خود موضوع سوسیالیسم در اندیشه شریعتی به صورت یک افروج و رویکرد مطرح بوده است که دائما این رویکرد در حال تحول و تغییر بود، ولی اعتقاد به سوسیالیسم به عنوان اجتماعی شدن تولید و توزیع و حتی مصرف به صورت یک عقیده و ایمان همیشه در شکل یک اصل ثابت و ایمان ثابت و عقیده ثابت برای شریعتی مطرح بوده است. چه در شریعتی جوان و چه در شریعتی سیاسی و چه در شریعتی کامل و چه در شریعتی دانشجو و چه در شریعتی استاد و چه در شریعتی جامعه شناس و چه در شریعتی ایدهئولوگ و چه در شریعتی مترجم کتاب «ابوذر سوسیالیست خداپرست» جوده السحار که 18 سال بیشتر سن ندارد و چه در شریعتی «حسین وارث آدم» و چهدر شریعتی «اسلام شناسی ارشاد» و چه... شریعتی همیشه به عنوان یک منتقد جدی نظام سرمایهداری و یک معتقد به رویکرد سوسیالیسم مطرح بوده است. البته خود این سوسیالیسم مورد اعتقاد شریعتی به لحاظ مبانی تئوریک و تبیین تئوریک آن دائما در حال تحول و تغییر بوده است بطوریکه اصلا سوسیالیسم «ابوذر خداپرست» با سوسیالیسم «میعاد با ابراهیم» قابل مقایسه تئوریک نمیباشد، آنچنانکه سوسیالیسم «حسین وارث آدم» با سوسیالیسم «اسلام شناسی ارشاد» قابل قیاس نیست و به همین دلیل ما در طرح سوسیالیسم شریعتی نباید سوسیالیسم شریعتی را به صورت یک دکترین ثابت مطرح کنیم بلکه بالعکس، باید آن را به صورت یک رویکرد و افروج در نظر بگیریم که شریعتی در کانتکس اصل توحید (که خود قهرمان اجتهاد در اصل توحید در عصر حاضر میباشد) میکوشید سوسیالیسم را بشناسد. به عبارت دیگر شریعتی از طریق «اجتهاد در اصل توحید» بود که به سوسیالیسم رسید نه بالعکس چراکه آنچنانکه قبلا هم مطرح کردیم آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری بنیانگذار «اجتهاد در اصل وحی» در عصر حاضر میباشد، شریعتی بنیانگذار «اجتهاد در اصل توحید» در عصر حاضر است و شریعتی از طریق «اجتهاد در اصل توحید» بود که به این دستاورد عظیم اسلام شناسی و من جمله سوسیالیسم رسید. ما گرچه علامه محمد اقبال لاهوری را هم یک سوسیالیسم میدانیم ولی هرگز نباید فراموش کنیم که بین سوسیالیسم در دیسکورس علامه محمد اقبال لاهوری با سوسیالیسم در دیسکورس اندیشه شریعتی از فرش تا عرش فاصله وجود دارد، شریعتی وارث بر حق علامه محمد اقبال لاهوری است چراکه او اولین نظریه پرداز بزرگ جهان اسلام در عصر حاضر است که توانست اصل به ارث رسیده اجتهاد در اصول اقبال را از وحی به توحید منتقل کند اما آنچه که در این رابطه هرگز نباید فراموش کنیم اینکه سوسیالیسم اقبال یک سوسیالیسم افروجی و رویکردی نیست بلکه یک سوسیالیسم حکومتی از نوع سوسیالیسم جواهر لعل نهرو و کوچک خان جنگلی میباشد، سوسیالیسم اقبال یک سوسیالیسم دولتی بود، در صورتی که سوسیالیسم شریعتی یک سوسیالیسم انسانی بود، سوسیالیسم اقبال یک سوسیالیسم کلاسیک نشات گرفته از سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا بود، در صورتی که سوسیالیسم شریعتی یک سوسیالیسم علمی در چارچوب فلسفه تاریخ توحیدی از آغاز بشر تا کنون بود، سوسیالیسم اقبال یک سوسیالیسم حکومتی بود، در صورتی که سوسیالیسم شریعتی یک سوسیالیسم اجتهادی بود، سوسیالیسم اقبال یک سوسیالیسم اقتصادی بر پایه مالکیت حکومت بر ابزار تولید و شکل اشتراکی برای کل جامعه بود، در صورتی که سوسیالیسم شریعتی یک سوسیالیسم اومانیستی بر پایه حاکمیت دموکراتیک جامعه بر تولید و توزیع و مصرف بود. گرچه سوسیالیسم اقبال یک سوسیالیسم حزبی نبود اما سوسیالیسم اقبال یک سوسیالیسم برنامهائی بود در صورتی که سوسیالیسم شریعتی یک سوسیالیسم شورائی بود، مبانی سوسیالیسم شریعتی توحید و تاریخ و اومانیسم است، در صورتی که مبانی سوسیالیسم اقبال علم و زمان و تجربه میباشد، سوسیالیسم کوچک خان جنگلی به سوسیالیسم اقبال بیشتر شباهت دارد تا به سوسیالیسم شریعتی، چراکه سوسیالیسم کوچک خان جنگلی مانند سوسیالیسم اقبال:
اولا: یک سوسیالیسم برنامهائی بود؛
ثانیا: یک سوسیالیسم حکومتی بود؛
ثالثا: یک سوسیالیسم اقتصادی بود؛
رابعا: یک سوسیالیسم تجربی بود، در صورتی که سوسیالیسم شریعتی نه سوسیالیسم برنامهائی بود و نه سوسیالیسم حکومتی بود و نه سوسیالیسم اقتصادی بود و نه سوسیالیسم تجربی بلکه بالعکس، سوسیالیسم شریعتی یک سوسیالیسم اجتهادی و شورائی و تاریخی و اومانیستی بود. انسان سوسیالیستی شریعتی یک انسان آزاد و خلاق و سازنده خود و محیطش است، نه یک حیوان اقتصادی جهت ساختن یک جامعه یکدست، شریعتی در عرصه سوسیالیسم شدیدا با سوسیالیسم فاشیستی استالین و هیتلر و پل پوتی مرزبندی دارد، شریعتی در تبیین سوسیالیسم خود شدیدا با سوسیالیست دولتی کارل مارکس و فردریک انگلس مرزبندی میکند و در این رابطه میگفت «در سینه جوانان ما محمد با کارل مارکس میجنگد» شریعتی در عرصه طرح سوسیالیسم خود شدیدا با سوسیالیسم نظامی مائو و کاسترو و چه گوارا و مجاهدین خلق و... مرزبندی میکند، سوسیالیسم شریعتی نه یک سوسیالیسم نظامی بود و نه یک سوسیالیسم فاشیستی و نه یک سوسیالیسم دولتی و نه یک سوسیالیسم حکومتی و نه یک سوسیالیسم اقتصادی، بلکه یک سوسیالیسم شورائی و انسانی و تاریخی و اجتهادی و دموکراتیک و اگزیستانسیالیستی بود. شریعتی با حاکمیت دولت و حکومت بر ابزار تولید، سوسیالیست را تعریف نمیکرد بلکه تنها با حاکمیت جامعه بر تولید و توزیع و مصرف به تعریف از سوسیالیسم میپرداخت، شریعتی با طرح داستان میثم تمار و امام علی[2] بستر تبیین سوسیالیست خود به یکاصل بزرگ در تاریخ سوسیالیست بشر میرسد و آن اینکه سوسیالیست تنها اجتماعی کردن تولید و اجتماعی کردن توزیع نیست بلکه مهمتر از همه اینها سوسیالیست قبل از اجتماعی کردن تولید و اجتماعی کردن توزیع باید از اجتماعی کردن مصرف شروع بشود، شریعتی هر چند در سوسیالیست تولیدی و سوسیالیست توزیعی توانست در کانتکس تاریخ و فلسفه و اقتصاد و علم به تحلیل و تبیین بپردازد اما در سوسیالیسم مصرفی در چارچوب انسان و انسانیت فقط از اندیشه امام علی تاسی کرده است. به عبارت دیگر شریعتی از طریق «اجتهاد در اصل توحید» به سوسیالیسم تولیدی و سوسیالیسم توزیعی رسید اما سوسیالیسم در مصرف شریعتی تاسی کرده از امام علی میباشد، لذا در این رابطه بود که شریعتی - برعکس لنین که سوسیالیسم را بر پایه الکتریسیته و شورا تعریف میکرد - سوسیالیسم را بر پایه انسانیت و شورا تعریف کرد و در همین جا بود که شریعتی در عرصه سوسیالیسم هم با اقبال مرزبندی داشت و هم با سوسیالیسم کوچک خان جنگلی، هر چند شریعتی در تفسیر آیه 25 سوره حدید «وانزلنا الحدید» در کنار کتاب و میزان به عنوان قدرت و توانمندی معنی میکرد و محمد را در تفسیر سوره روم به عنوان «پیامبر آزادی و آگاهی و قدرت» میخواند، ولی هرگز در هیچ جا مانند سیدجمال و اقبال و کوچک خان در تبیین سوسیالیست خود از تولید و قدرت آغاز نکرد بلکه همیشه مانند امام علی[3] تبیین سوسیالیسم خود را از اجتماعی کردن مصرف آغاز کرد و در این رابطه بود که شریعتی گرفتار سوسیالیسم اقتصادی و سوسیالیسم حکومتی و سوسیالیسم دولتی حزبی نشد بلکه بر یک سوسیالیسم شورائی و انسانی پیوسته تکیه میکرد. شریعتی سوسیالیسم را برای انسان میخواست نه انسان را برای سوسیالیسم، شریعتی اقتصاد را برای رفاه جامعه میخواست نه جامعه در خدمت اقتصاد و به همین ترتیب بود که شریعتی با سوسیالیسم دولتی و سوسیالیسم حکومتی و سوسیالیسم نظامی و سوسیالیسم اقتصادی به جنگ تئوریک ده ساله پرداخت و با بیان: «اسلام و مارکسیسم دو طبیب رقیب هستند در معالجه بیماری سرمایهداری» کاملا به مرزبندی تئوریک اندیشه سوسیالیستی خود با دیگر سوسیالیستها پرداخت، سوسیالیسم علمی مورد ادعای شریعتی یک سوسیالیسم علمی نیست که تاریخ توسط جبریت علمی و جباریت حکومت آنچنانکه طرفداران سوسیالیسم علمی نیمه دوم قرن نوزدهم مدعی بودند بسازد بلکه بالعکس، سوسیالیسم علمی شریعتی یک سوسیالیستی است که تاریخ دترمینه بر پایه یک قانونمندی علمی که برای انسان صاحب اراده و آفریننده قابل شناخت میباشد، پس از فراهم شدن شرایط محیطی و ضرورتهای تاریخی تحقق پیدا میکند، شریعتی در تبیین سوسیالیسم علمی خود هر چند بر بستر سازی تاریخ دترمینه تکیه میکرد اما از آنجائیکه تاریخ دترمینه شده شریعتی برای انسان قابل شناخت و قابل بهره وری بود، شریعتی در تحلیل نهائی معتقد بود که در عرصه سوسیالیسم این انسان است که تاریخ میسازد و هرگز انسان را ابزار بی اختیار تاریخ نمیدانست[4]، شریعتی در عرصه تبیین جامعه شناسانه سوسیالیسم، خود را نه مارکس میداند و نه ماکس وبر بلکه میگوید من مارکس وبر هستم، چراکه از نظر شریعتی در جامعه شناسی سوسیالیستی او اولا روبناها تابع متغیر و یک طرفه زیربنا یعنی روابط و مناسبات اقتصادی و تولیدی نیست بلکه بالعکس در اندیشه شریعتی در جامعه شناسی سوسیالیستی روبنا و زیربنا، رابطه دو طرفه دارند.
8 - شریعتی و جنبش کارگری ایران: آنچنانکه قبلا به اشاره رفت مهمترین مشخصه سوسیالیسم شریعتی نیروی اصلی جنبش سوسیالیست شریعتی بود که در این رابطه شریعتی به صراحت نیروی اصلی جنبش سوسیالیستی خود را جنبش دانشجوئی اعلام میکرد چراکه از نگاه او آنچه که باعث گردیده است تا دانشجو به عنوان نیروی اصلی جنبش سوسیالیستی او بشود دو خصلت نداشتن و نخواستن دانشجو است که این دو خصلت باعث گردیده تا دانشجو را وابسته و گرفتار زندگی روزمره نکند و انرژی طوفانی او را آزاد بکند. اما سوال مهمی که در همین جا مطرح است اینکه اگرچه نقش استارتی جنبش دانشجوئی در عرصه حرکت جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و جنبش کارگری قابل انکار نیست، آیا این جنبش دارای پتانسیل مبارزه درازمدت نیز میباشد؟ این سوال یکی از سوالهای کلیدی است که در تدوین استراتژی شریعتی نه مطرح شده و نه پاسخی برای آن میتوان پیدا کرد و شاید کلید بحران استراتژی شریعتی در پاسخ به این سوال نهفته باشد و دلیل این امر هم آن است که جنبش دانشجوئی با تمام ارزشهائی که ما برای آن به عنوان نقش استارتی قائل هستیم هرگز یک جنبش پایداری نیست که بتواند یک مبارزه درازمدت سوسیالیستی را مدیریت کند. به عبارت دیگر جنبش دانشجوئی یک جنبش سیال است که دانشجو در طول حداکثر چهار سال و یا پنج سال وارد آن میشود و پس از پایان تحصیل جبرا به عنوان یک تکنوکرات یا بوروکرات جذب بازار کار و وارد ساختار اقتصادی جامعه میگردد، طبیعی است که هر چند برای دانشجو دو مشخصه نداشتن و نخواستن جهت آزادی انرژی او قائل بشویم هرگز نباید فراموش بکنیم که این نخواستن و نداشتن اولا یک نخواستن و نداشتن جبری است نه اختیاری در ثانی این نداشتن و نخواستن دانشجو یک نداشتن و نخواستن موقت است طبیعی است که به مجرد فارغ تحصیلی همین دانشجو به موازات اینکه این دانشجو جذب بازار کار میشود قطعا آن نخواستن و نداشتن از بین میرود. بنابراین همین سیالیت جنبش دانشجوئی و موقت بودن آن باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی جهان و بالطبع جنبش دانشجوئی ایران نتواند یک مبارزه درازمدت دموکراتیک یا سوسیالیستی را مدیریت بکند که برای نمونه میتوانیم در عرصه جهانی به جنبش دانشجوئی فرانسه در سال 1968 و جنبش دانشجوئی ایران در 18 تیرماه 1378 تهران اشاره کنیم که در این دو جنبش هر چند جنبش دانشجوئی هژمونی و مدیریت حرکت را در دست داشت ولی به علت همان خودویژگیهای کاراکتری جنبش دانشجوئی به مجرد اینکه این جنبشها با سرکوب قهرآمیز حاکمیت روبرو گردید، دچار رکود و بحران گردید و البته نکتهائی که در همین رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه همین خودویژگیهای جنبش دانشجوئی باعث گردیده تا این جنبش اولا به سرعت در عرصه مبارزه کوتاه مدت به سمت آنتاگونیست میل پیدا کند، در ثانی از سازماندهی فراگیر محروم بشود. بنابراین در تحلیل نهائی جنبش دانشجوئی هر چند آغازگر خوبی است اما ادامه دهنده خوبی نیست که این موضوع را ما در جنبش اجتماعی سال 88 ایران تجربه کردیم چراکه در جنبش اجتماعی 88 ایران، هر چند جنبش دانشجوئی ایران بیشترین هزینه را پرداخت کرد[5] ولی از آنجائیکه این جنبش دارای تشکیلات مستقل فراگیری نبود نتوانست در خلاء رهبری جنبش سبز، جنبش اجتماعی 88 را رهبری و مدیریت بکند لذا این امر باعث گردید تا هم جنبش اجتماعی 88 به رکود کشیده بشود و هم جنبش دانشجوئی ایران گرفتار رکود و بحران بشود. بنابراین بزرگترین نطفه بحران ساز استراتژی شریعتی تکیه استراتژیک شریعتی بر این جنبش بود و در همین رابطه است که مادر هیچ جای اندیشه شریعتی حتی برای یکبار هم نمیبینیم که شریعتی بر جنبش کارگری ایران تکیه کرده باشد. البته در این رابطه نباید شرایط تاریخی تدوین استراتژی شریعتی هم از نظر دور بداریم چراکه آنچنانکه قبلا هم مطرح کردیم این شرایط که دهه 50 میباشد درست مصادف با زمانی است که جنبش کارگری ایران به علت حاکمیت چتر دیسکورس چریکگرائی سوسیالیسم نظامی کاسترو و چه گوارا و مائو و رکود و کنسروالیسم سوسیالیسم حزبی لنینی و استالینی گرفتار بحران فلج کننده تئوریک شده بود، طبیعی است که در چنین شرایطی طرح جنبش دانشجوئی به عنوان نیروی اصلی انقلاب سوسیالیستی توسط شریعتی میتوانست در جامعه ایران آن روز دارای فونکسیون مثبت عینی و ذهنی لازم باشد مضافا بر اینکه خود حرکت شریعتی به علت تشکیلات محفلی که در اوج حرکت ارشاد در سالهای 48 تا 51 داشت نطفه یک بحران روشنفکرانه با خود حمل میکرد که خروجینهائی این نطفه بحران به رکود کشیده شدن حرکت ارشاد شریعتی از بعد از تعطیلی ارشاد در آبان 51 بود. بطوریکه به وضوح و صراحت میتوانیم بگوئیم که کل تشکیلات و حرکت شریعتی به ساختمان ارشاد متصل شده بود، لذا به مجرد اینکهساواک این ساختمان را از شریعتی گرفت کل حرکت شریعتی پودر شد و در هوا رفت آنچنانکه خود شریعتی در یکی از جلسات خانگی بعد از آزادی از زندان اعلام میکند «که وضعیت ادامه حرکت ارشاد به آنجا رسیده است که یک نفر باید نذری بکند یا خانه نوئی بخرد و به مناسبت آن به جای شله زرد دعوتی از ما بکند تا چند نفر شکم سیر و بی درد دور هم جمع بشوند و از اسلام ابوذری شریعتی یادی بکنند» طبیعی بود که همه این مصیبتهای حرکت شریعتی معلول همان استراتژی بحران زده شریعتی بود که با تکیه استراتژیک بر جنبش دانشجوئی چنین میپنداشت که این جنبش میتواند در خلاء فیزیکی او برای حرکت او بازوی مدیریت کنندهائی باشد. ولی آنچنانکه دیدیم از آن دیگ استراتژی شریعتی بخاری بلند نشد و دانشجو و جنبش دانشجوئی که شریعتی پای آن اینقدر سینه زد، حتی برای یک روز بعد از تعطیلی ارشاد در آبان 51 هم نتوانست حرکت شریعتی را ادامه بدهد. لذا در این رابطه است که به جرس قاطع باید بگوئیم که علت شکست حرکت شریعتی از بعد از بسته شدن ارشاد همین ناتوانی جنبش دانشجوئی جهت مدیریت حرکت شریعتی بود.
9 - راه نجات از بحران تئوریک جنبش کارگری ایران: حال با همه این تفاسیر سوال کلیدی و استخوان سوز و مرد افکنی که در اینجا مطرح میشود اینکه چه کنیم که جنبش کارگری ایران به خود بیاید و از خواب زمستانی بیدار بشود و استقلال هویتی و تشکیلاتی خود را پیدا کند و از «طبقهائی در خود» به «طبقهائی برای خود» بدل گردد؟ آنچه در پاسخ به این سوال میتوان مطرح کرد اینکه:
الف - بحران تئوریک جنبش کارگری ایران در شرایط فعلی معلول دو مؤلفه میباشد، اول بحران تئوری جنبش جهانی کارگری به علت بحران سوسیالیست دولتی و سوسیالیسم حکومتی و سوسیالیسم شورائی و سوسیالیسم حزبی، مؤلفه دوم به علت بحران استراتژی جنبش سیاسی ایران از جریان تحزبگرای سوسیالیستهای حکومتی ایران گرفته تا جریان چریکگرای سوسیالیسم نظامی دهه 50 و جریان سازمانگرایانه حزبی ارشاد شریعتی و... که همه آینه دست در دست هم داده و باعث گردیده تا جنبش کارگران ایران در باتلاق بحران تئوریک به رکود کشیده شود.
ب - برای نجات جنبش کارگری ایران از بحران تئوریک باید نخست به جایگاه تاریخی این جنبش به عنوان نیروی اصلی جنبش سوسیالیستی تکیه کنیم و از هر گونه آلترناتیوسازی مانند سوسیالیستهای حزبی لنینی، سوسیالیستهای نظامی مائوئی و کاستروئی و مارکوزهائی و فرانکفورتی و شریعتی و... برای این جنبش جدا خودداری کنیم.
ج - برای نجات جنبش کارگری ایران از بحران تئوریک باید توجه داشته باشیم که این جنبش منهای پیوند تاریخی که با جنبش جهانی کارگری دارد، خود یک جنبش ایرانی و مسلمان میباشد که دارای 100 سال تجربه تاریخی است، نادیده گرفتن این دو مشخصه در رابطه با جنبش کارگری ایران هر گونه حرکتی جهت اصلاح جنبش کارگری برای نجات از بحران تئوریک آب در هاون کوبیدن است. بنابراین برای نجات جنبش کارگری ایران باید یک حرکت دو مؤلفهائی داشت از یک طرف به پیوند این جنبش با جنبش جهانی کارگری و بحران تئوریک جنبش جهانی کارگری توجه کرد و از طرف دیگر به بحران تئوریک و بحران استراتژی جنبش سیاسی ایران در دو شاخه مذهبی و غیر مذهبی تکیه بکنیم. لذا تا زمانی که به حل این دو بحران تئوریک در کانتکس بحران تئوریک جنبش کارگران نپردازیم امکان نجات جنبش کارگران ایران از بحران تئوریک نیست.
د - برای نجات جنبش کارگری ایران از بحران تئوریک باید نخست به بحران تئوری سوسیالیست در کانتکس تفکیک بین سوسیالیسم شورائی با سوسیالیسم حزبی و سوسیالیسم حکومتی و دولتی و سوسیالیسم نظامی و سوسیالیسم اقتصادی بپردازیم. لذا تا زمانی که تکلیف خودمان را با «کدامین سوسیالیست؟» مشخص نکنیم، امکان نجات جنبش کارگری ایران از بحران تئوری وجود ندارد.
ه – در طرح سوال با کدامین سوسیالیست؟ میخواهیم به حل بحران جنبش کارگری ایران بپردازیمو از آن به عنوان کلید راه حل نجات جنبش کارگری ایران استفاده بکنیم، چرا که هر کدام از سوسیالیسمهای پنج گانه شورائی و حزبی و حکومتی و نظامی و اقتصادی بر پایه تعیین نیروی اصلی جنبش سوسیالیستی نسخهائی متفاوت از دیگری برای جنبش کارگری ایران جهت نجات از بحران تئوریک میپیچد، یکی دنبال این میگردد تا کارگر ایرانی را از بستر کارش جدا کند و با پوشیدن یونیفورم نظامی او را بدل به یک چریک یا یک سرباز بکند. دومی بدون اینکه بر تن کارگر ایرانی یونیفورم نظامی بپوشاند، میکوشد در همان محیط کارگری از او یک سمپات تشکیلاتی بسازد. سومی نه سمپات تشکیلاتی میخواهد و نه سرباز و چریک نظامی، لذا میکوشد جنبش کارگری، بدون گذار از جنبش سندیکائیش و زندگی صنفیاش و طرح خواستههای اقتصادیاش به صورت جهشی این جنبش را وارد فاز سیاسی خود بکند تا توسط آن بتواند راحتتر در خدمت خواستههای سیاسی قدرت طلبانه خود درآورد که حاصل همه اینها جز رکود بیشتر جنبش کارگری نخواهد بود.
ادامه دارد
[1]. و بر مبنای تئوری تکیه بر موتور کوچک برای به حرکت در آوردن موتور بزرگ پیش میرفت که از نظر کاسترو و چه گوارا این موتور کوچک همان هستهها و تشکیلات چریکی بودند که میتوانند موتور بزرگ که دهقانان به عنوان نیروی اصلی انقلاب و متحدین آنها کارگران میباشند به حرکت در آورند.
[2]. میثم تمار در زمان حکومت امام علی در کوفه در کنار همکاری حکومتی که با امام علی میکرد برای اینکه خود را وابسته به حقوق بیت المال نکند به خرما فروشی میپرداخت که در این رابطه مغازه و طبقی از خرما داشت که بر روی آن خرماها را طبقهبندی میکرد و به قیمتهای مختلف میفروخت، امام علی به علت علاقه و پیوندی که با میثم تمار داشت در زمان حکومتش که در کوفه مستقر بود در کار خرما فروشی به میثم کمک میکرد و در ساعاتی که میثم تمار برای استراحت مغازه را ترک میکرد امام علی به جای او در مغازه میثم تمار خرما فروشی میکرد. یک روز وقتی که میثم پس از استراحت به مغازه آمد دید، که خرماهای دسته بندی کرده او در طبق خرما به هم ریخته شده است، موضوع را از امام علی سوال کرد، امام علی در پاسخ میثم گفت که من کردم، میثم از امام علی دلیل خواست امام علی در پاسخ به میثم گفت که تو با این دسته بندی کردن خرماها و فروختن آن به قیمتهای مختلف جامعه را دسته بندی کردهائی، بهتر آن است که جامعه را تقسیم نکنی و این خرماها را در هم با قیمت میانگین در خدمت همگان قرار دهی.
[3]. در خطبه 15 نهج البلاغه شهیدی صفحه 16 که نخستین خطبه امام علی بعد از به حکومت رسیدنش بود «وَ اَللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ اَلنِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ اَلْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي اَلْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ اَلْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ - به خدا سوگند مالهای غارت شده جامعه را به بیت المال بر میگردانم حتی اگر در مهریه زنانتان باشد - چراکه در اجرای عدالت آنچنان وسعتی میبینم که در آن همه آنهائی که از ظلم متضرر میگردند از عدالت بهره مند خواهند شد»
[4]. آنچنانکه در «حسین وارث» دیدیم که شریعتی داستان کربلا و حسین را به صورت یک انتخاب در عرصه تاریخ دترمینه شده تبیین کرد.
[5]. هم به لحاظ شکنجه و تجاوز و کشتار و زندان و... و هم به لحاظ تصفیه و اخراج و ستاره دار شدن و محرومیتهای تحصیلی و... رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تحمل کرد.