بحران در جهان، بحران در منطقه، بحران در حاکمیت، بحران در جنبش، بحران در جامعه و مردم
1 - جهان در آتش بحران سرمایهداری میسوزد
از سال 2008 که بحران جهانی نظام سرمایهداری برای بار دوم پس از بحران سالهای 1929 تا 1932 به مدت نزدیک به هفتاد سال بود که نظام سرمایهداری جهانی توسط تئوری کنز با دخالت دادن دولتهای سرمایهداری جهت مهار بازار رقابتی و بحران ساز سرمایهداری بی در پیکر آدام اسمیتی، توانستند در برابر رقابت آزاد سرمایهداری مقاومت نمایند و با مهار این رقابت آزاد بازار سرمایهداری توسط دخالت دولت بر پایه تئوری کنزی بود که توانستند پریود بحران فراگیر سرمایهداری را که گورستان نظام سرمایهداری میباشد (و در تحلیل نهائی همین بحران جهانی سرمایهداری است که کشتی سرمایهداری را به گل خواهد نشاند) از صورت بحرانهای محیطی جهانی به شکل بحرانهای محاطی منطقهائی درآورند تا از یک طرف به مهار سوسیالیسم دولتی جهانی به سرکردگی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق بپردازند و از طرف دیگر جنبشهای طبقاتی طبقه کارگر در جوامع سرمایهداری که در بستر این بحرانها روندی اعتلائی میگیرند مهار نمایند، که این امر تحت حاکمیت نظام سرمایهداری امپریالیسم تازه نفس و تک سوار آمریکا به انجام رسید و توانست پس از جنگ بینالملل دوم، نظام جهانی سرمایهداری را به مرحله تثبیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بکشاند. البته دلیل عمده این موفقیت سرمایهداری منهای دخالت دولتهای سرمایهداری، بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی بلوک شرق بود و به همین دلیل بود که بحرانهای دورهائی نظام سرمایهداری در طول هفتاد سال بعد از بحران 1929-1930 نتوانست لرزه همه جانبه بر اندام سرمایهداری جهانی وارد کند. اما در اواخر قرن بیستم و در دهه اول قرن بیست و یکم به موازات متلاشی شدن بلوک شرق و تک سوار شدن امپریالیسم آمریکا و قرار گرفتن جهان در آستانه نظام نوین بینالمللی بر پایه تقسیم بازتقسیم میراث به ارث رسیده جهانی از بلوک شرق، دوباره آن آرامش بعد از طوفان هفتاد ساله سیاسی و اقتصادی جهان سرمایهداری که تحت عنوان جنگ سرد به دست آمده بود توسط بحران سال 2008 به چالش کشیده شد و همراه با طوفان سیاسی تقسیم جهان در خلیج فارس و عراق و خاورمیانه و... از سال 2008 طوفان بحران اقتصادی یا همان اژدههای افسرده سرمایهداری در سایه آفتاب تموز نظام سرکش سرمایهداری سر برکشید و این بار آنچنان این اژدههای افسرده گرم شده مارگیر سرمایهداری جهانی از قالب یخ هفتاد ساله سرکش بیرون جهید که نخستین طعمهائی را که بلعید خود مارگیر امپریالیسم آمریکا بود .
البته این سیل ویرانگر سرمایهداری به آمریکا یعنی دژ کاپیتالیسم عریان سرمایهداری محدود نشد چرا که سنگرهای جهان سرمایه به صورت بازی دومینو یکی پس از دیگری در هم فرو ریخت، آنچنانکه به یک باره در عرض مدت کمتر از شش ماه جهان سرمایهداری را در آتش بحران دوم فراگیر بینالملل فرو برد، با اینکه مدت چهار سال است که از شروع این بحران فراگیر میگذرد تمامی تئوریسینهای نظام سرمایهداری را در مهار آن اچمز کرده است یعنی برعکس بحران 1929-1930 هر چه زمان میگذرد نه تنها ناتوانی سرمایهداری جهت حل این بحران استخوان سوز بیشتر هویدا میگردد. مهمتر از آن بیم آن میرود که گراز وحشی امپریالیسم جهانی بر پایه تجربهائی که از بحران 1929-1930 توسط جنگ جهانی دوم و طرح مارشال دارد این بار هم این گراز وحشی در اوج ناامیدی برای حل این بحران خانمانسوز آخرین تیر ترکش خود را رها کند و به برنج زار خلقها حمله کند و بار دیگر جهان یا منطقه خاورمیانه را در حلقوم آتش جنگهای امپریالیستی گرفتار کند. چرا که نظام سرمایهداری جهانی در طول دویست سال گذشته تاریخ حیات خود نشان داده است که برای کسب یک دستار، حاضر است تمامی کاخ قیصر را به آتش بکشد و در این رابطه برای او مردم آمریکا و مردم اروپا و مردم کشورهای پیرامونی فرقی نمیکند. البته این بار در نوک پیکان حمله این گراز وحشی خاورمیانه قرار گرفته است چرا که سرمایه نفتی و گازی و دلارهای آماس کرده این کشورها در بانکهای غربی و... چشمه امیدی شده است تا گراز وحشی سرمایهداری جهان در راه فرار از این بحران خاورمیانه را به عنوان نخستین خاکریز به آتش بکشاند.
به همین دلیل نادیده گرفتن این بستر آتش بازی گراز وحشی سرمایهداری جهانی در راستای تحلیل بهار عربی در کشورهای لیبی، یمن، سوریه، عراق و... بالاخره ایران، کبکوار سر در زیر برف فرو کردن میباشد، لذا در این رابطه است که در تبیین بحرانهای زنجیرهائی جهانی، منطقهائی خاورمیانه، حاکمیت، جنبش و مردم ایران از آنجائی که اگر با عینک دیالکتیکی به تبیین این بحرانهای پنج گانه بپردازیم علاوه بر اینکه این بحرانها در کاسه جامعه و جهان سرمایهداری دارای پیوند تنگاتنگ ساختاری میباشند در بستر آرایش هیرارشی پنج بحران فوق همیشه بحران ساختاری محیطی و جهانی سرمایهداری اولویت پیدا میکند بطوریکه در تبیین این بحرانها مجبوریم که در سر لوحه این بحرانها به تبیین و تحلیل علمی بحران جهانی سرمایهداری بپردازیم و این نکته را در سرلوحه تحلیلهای خود قرار بدهیم که هر جا که در تحلیل بحرانهای پنج گانه فوق، ما فونکسیون و چنگال بحران جهانی را ندیدیم باید در تحلیل خود شک بکنیم.
2 - مبانی تئوریک بحران فراگیر سرمایهداری جهانی
نخستین تئوریسین و اندیشمندی که توانست به کشف علمی بحران در نظام سرمایهداری دست پیدا کند کارل مارکس در نیمه دوم قرن نوزدهم بود چرا که کارل مارکس در اثر جاودانی خود به نام «کاپیتال» برای اولین بار کشف کرد که نظام سرمایهداری دارای بحران دورهائی میباشد که این بحران دورهائی بالاخره بستری جهت نابودی و اضمحلال نظام سرمایهداری خواهد شد به عبارت دیگر آنچه باعث ماندگاری کتاب «کاپیتال» شده است همین کشف بحران دورهائی نظام سرمایهداری میباشد. مبانی تئوریک کارل مارکس در کتاب سه جلدی «کاپیتال» عبارت میباشد از:
الف - مبنای بررسی نظام سرمایهداری در این کتاب، سرمایهداری قرن نوزدهم بریتانیا است که برای اولین بار بود که در کره زمین در قرن نوزدهم توانست توسط انقلاب صنعتی یک نظام سرمایهداری صنعتی در انگلستان مستقر شود.
ب - منطق سرمایه به شکل گسترده برای اولین بار در قرن نوزدهم فقط در انگلستان و در بستر انقلاب صنعتی توانست پا به عرصه تاریخ بشر بگذارد.
ج - در کتاب «کاپیتال» مارکس در تبیین بحران سرمایهداری شواهد و دلایلی آورده است که عمدتا از سرمایهداری انگلستان قرن نوزدهم اخذ کرده است.
د - در کتاب «کاپیتال» مراد کارل مارکس از منطق سرمایه، حاکمیت شکل ارزش و میل بی پایان سرمایه جهت کسب ارزش اضافی میباشد.
ه - در کتاب «کاپیتال» مارکس کشف میکند که منطق سرمایه حکم میکند به محض اینکه سرمایه به منزله نوعی رابطه اجتماعی استقرار پیدا کند، دارای یک خصیصه وجودی بشود که توسط این خصیصه سرمایهداری میکوشد تا در حیات اجتماعی خود همه چیز را در خدمت خودافزائی و رشد روزافزون خود به کار گیرد و همین خصیصه سرمایهداری است که از نظر مارکس باعث میگردد تا نظام سرمایهداری به صورت همه جانبه جامعه را دچار تحول مناسبات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... بکند و همین نظام سرمایهداری عامل پیوند تمامی جوامع و کشورهای کره زمین بشود، بطوریکه تمامی کشف دریاها و کشف منابع و اختراع ماشین و صنعت و... در نظام سرمایهداری همه در این رابطه قابل تبیین میباشد.
و - از نظر نویسنده کتاب «کاپیتال» سرمایه در نظام سرمایهداری در نقش ابرفاعلی ظاهر میشود که میکوشد همه چیز را به صورت مفعولهائی در خدمت رشد متداوم و مستمر خود، گسترش خود درآورد.
ز - از نظر مارکس جامعه سرمایهداری عبارت است از جامعهائی که فقط و فقط منطق سرمایه در آن حکمفرما میباشد.
ح - مارکس در این اثر معتقد است که بحران در نظام سرمایهداری معلول دو عامل میباشد:
1 - میل بی پایان سرمایه جهت کسب ارزش اضافی
2 - تلاش سیری ناپذیر سرمایه جهت استخدام همه چیز در راه خودافزائی خویش در بستر رقابت بین سرمایهها
ط - مارکس بر پایه این دو خصیصه سرمایه، در این کتاب تبیین میکند که بحران در نظام سرمایهداری معلول گرایش ذاتی سرمایه میباشد.
ی - از نظر مارکس بحران در بستر مبارزه طبقاتی، گورکن سرمایهداری میباشد.
ک - مارکس معتقد است که تا زمانی که بحران در نظام سرمایهداری همراه با مبارزه طبقاتی عمل نکند، خود بحران در نظام سرمایهداری نمیتواند این نظام را به زانو درآورد چراکه وجود بحران منهای مبارزه طبقاتی هر چند که بحران فراگیر هم باشد، میتواند با دخالت دولتها مهار بشود.
ل - مارکس معتقد است که بزرگترین فونکسیون بحرانها در نظام سرمایهداری، رشد مبارزه طبقاتی در جامعه سرمایهداری میباشد. بنابراین تا زمانی که بحرانها در نظام سرمایهداری با مبارزه طبقاتی پیوند پیدا نکند، نمیتواند گورکن نظام سرمایهداری بشود چرا که بستر مهار آن توسط دولتهای سرمایهداری فراهم میشود.
3 - بحران جهانی 2008 کلاف سر در گم سرمایهداری جهانی:
گرچه بیش از چهار سال از بحران 2008 سرمایهداری میگذرد و دخالت دولتهای سرمایهداری به صورت جهانی در جهت مهار این بحران هر روز بیشتر بیشتر میشود و تئوریسینهای سرمایهداری میکوشند توسط اندیشههای کنزی با پر رنگ کردن نقش دولتها به مهار این بحران بپردازند ولی هر چه زمان میگذرد این واقعیت بیشتر هویدا میگردد که تئوریسینهای سرمایهداری این بار برعکس بار اول (بحران 1920-1930) ناتوانتر از آن هستند که بتوانند به حل علمی این بحران بپردازند و همین موضوع باعث گردیده تا بحران اقتصادی فوق رفته رفته به مرور زمان از فرآیند اقتصادی، وارد فرآیند اجتماعی و فرآیند سیاسی و بالاخره فرآیند نظامی بشود .
4 - بحران منطقه در راستای جنبش بهار عربی:
گرچه نزدیک به دو سال است که از جنبش بهار عربی میگذرد ولی هر چه زمان بیشتر میگذرد این جنبش مانند کلاف سر در گمی، روند رو به پیچیده شدن طی میکند که دلایل این امر عبارتند از:
الف - گرچه جنبش رهائیبخش کشورهای عربی بعد از جنگهای بینالملل و جنبش ناسیونالیستی کشورهای عربی در دهه 50 بعد از تکوین اسرائیل در منطقه عربی صورت فراگیر و منطقهائی داشت و هرگز این دو جنبش رهائیبخش و ناسیونالیستی در کشورهای عربی محدود به خاک و کشوری مشخص نشد و کشورهای عربی از شمال آفریقا گرفته تا خاورمیانه و شط العرب یکی پس از دیگری دامنگیر این دو نهضت رهائیبخش و ناسیونالیستی گردیدند، ولی در قیاس بین نهضت و جنبش آزادیخواهانه فعلی جهان عرب (که از دو سال پیش تحت عنوان بهار عربی شعله ور گردیده است) با دو نهضت رهائیبخش جهان عرب (که بعد از دو جنگ بینالملل همراه با اضمحلال امپراطوری عثمانی شکل گرفتند) و نهضت ناسیونالیستی عربی (که در دهه 50 بعد از تکوین اسرائیل شکل گرفتند) نهضت آزادیخواهانه جهان عرب تحت عنوان بهار عربی، فراگیرتر از دو نهضت رهائیبخش و ناسیونالیستی جهان عرب میباشد، بطوریکه امروز نه تنها جهان عربی را دچار زلزله سیاسی، اجتماعی و نظامی کرده است بلکه میرود که از سطح منطقه عربی به کشورهای غیر عربی هم سرایت کند.
ب - در جنبشهای رهائیبخش عربی بعد از جنگ بینالملل و جنبشهای ناسیونالیستی عربی دهه 50 از آنجائی که هدف جنبشها مقابله کردن با دشمن مشخصی بود، لذا تقریبا آن جنبشهای دوگانه تا نیل به هدف خود دچار انحراف و بحران نشدند هر چند آن بحرانها دارای فراز و نشیب و جزر و مدهای شدند ولی تقریبا تا آخر این جنبشها توانستند بدون انحراف پیش بروند. مثلا در انقلاب رهائیبخش الجزایر، مغرب و تونس بعد از جنگهای بینالملل به علت اینکه دشمن که همان امپریالیسم فرانسه بود، - مشخص شده بود - لذا این جنبشها تا مرحله شکست کامل فرانسه پیش رفتند و یا در جنبش ناسیونالیستی جهان عرب در دهه 50 از آنجائی که هدف این جنبش مقابله با دشمن مشخص یعنی اسرائیل بود، لذا این جنبشها هم تحت رهبری جمال عبدالناصر و جنبش افسران جوان توانست تقریبا حتی بعد از مرگ ناصر هم در کشورهای عربی تداوم پیدا کند. ولی در جنبش آزادی خواهانه بهار عربی از آنجائی که دشمن مشترکی وجود نداشت و در هر کشوری از جهان عرب این جنبش بر علیه حاکمیت سیاسی همان کشور شکل گرفته است، این امر باعث شد تا این جنبش برعکس دو جنبش قبلی جهان عرب دارای ضربه خورهای استراتژیک گردد. چراکه هنگامی که دشمن کشوری و دشمن منطقهائی در چارچوب دشمن جهانی تبیین و تحلیل نشود به راحتی دشمن جهانی که امپریالیسم جهانی میباشد میتواند با تغییر چهره وارد کارزار بشود و در زیر چتر حمایت از جنبش آزادیخواهانه مردم عرب حتی به مقابله و تغییر همان حاکمینی بپردازد که تا قبل از این جنبشها، جزو هم پیمانان منطقهائی خود قدرتهای امپریالیستی بودهاند مثل بن علی یا مبارک یا عبدالله صالح و یا حتی خود قذافی و این موضوع بود که تقریبا جنبش آزادیخواهانه جهان عرب را آبستن انحراف کرد. چراکه به موازات اعتلای جنبش آزادیخواهانه و قیام مردم عرب بر علیه دیکتاتورهای محلی سه جریان انحرافی پابپای این جنبشهای آزادیخواهانه کشورهای عربی در جهان عرب شکل گرفت که عبارتند از:
1 - جریان بحران زده سرمایهداری جهانی که کوشیدند با دخالت در این جنبشهای آزادیخواهانه به شکل نظامی و سیاسی از یک طرف با فراهم کردن بازار جنگی و اقتصادی و از طرف دیگر از آنجائی که امپریالیسم جهانی بعضی از حاکمین کشورهای عربی در راستای استراتژی تکوین خاورمیانه بزرگ خود تحت هژمونی اسرائیل سد و مانع آن میبیند، لذا میکوشند تحت لوای این جنبشها به حذف این موانع استراتژیک بپردازد که برای نمونه در این رابطه میتوانیم به کشور سوریه تحت حاکمیت خانواده اسد و حزب بعث اشاره کنیم که در پیوند با حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران و حکومت مالکی در عراق و سید حسن نصرالله در لبنان زنجیرهائی بوجود آوردهاند که به عنوان مانع و سد اصلی تکوین استراتژی خاورمیانه بزرگ آمریکا میباشند، لذا سرمایهداری جهانی میکوشد تا با حذف خانواده اسد و حزب بعث سوریه این هلال شیعی که از خلیج فارس تا جنوب لبنان ادامه دارد دچار گسست و پراکندگی بکند.
2 - جریان دوم جریان هژمونی طلبانه منطقه میباشد که شامل سه جناح ترکها یا ترکیه، عربها یا عربستان و قطر، فارسها یا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران است. در خصوص جناح ترکها یا ترکیه این جناح در ادامه سیاست امپراطوری عثمانی تحت هژمونی حکومت رجب طیب اردوغان میکوشد (که پس از اینکه سیاست پیوند ترکیه با اتحادیه اروپا توسط سنگ اندازی و مخالفت فرانسه و آلمان شکست خورد) از طریق آسیا، استراتژی امپراطوری عثمانی خود را دنبال کند (البته در شکل سیاسی - اقتصادی نه مانند گذشته به شکل جغرافیائی و نظامی)، لذا در این رابطه تحت شعار اسلام سکولار میکوشد که این خواسته خود را پیش ببرد. در این رابطه است که از یک طرف با پیوند استراتژیک خود با ناتو و شرکت در پروژه سیاسی دفاع موشکی ضد روسیه آمریکا و مشارکت در برنامه و سیاست نظامی و اقتصادی سرمایهداری جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا و از طرف دیگر با پیوند با جریان ارتجاعی منطقه به رهبری عربستان سعودی و قطر توسط دخالت نظامی و سیاسی در جنبشهای عربی در راستای استراتژی خود گام بردارد. به همین دلیل است که امروز دولت رجب طیب اردوغان با برپائی پایگاههای نظامی در مرز سوریه و برگزاری تمامی کنفرانسهای بینالمللی بر علیه دولت خانواده اسد و دعوت از ناتو جهت شرکت در پاسخگوئی ساقط کردن هواپیمای نظامی ترکیه در خاک سوریه توسط پدافند سوریه منطقه را به آتش بکشد تا از آب گل آلود آن، اقدام به ماهیگیری بکند و مستقیما وارد رویاروئی نظامی بشود تا در نهایت با سرنگونی خانواده اسد و حزب بعث و شیعیان علوی در سوریه بستر سلطه سیاسی و اقتصادی خودش را بر منطقه خاورمیانه تثبیت نماید. در راستای همین سیاست است که رجب طیب اردوغان فاتحانه به لیبی و تونس میرود و سعی میکند از چهره خود یک مصلح اسلام سکولار بسازد و با پول عربستان و حمایت امپریالیسم آمریکا نجات بخش جنبش بهار عربی بشود.
جناح دوم جناح ارتجاع عرب به رهبری عربستان و قطر است که در شرایط فعلی توانسته از اتحادیه عرب به عنوان بازوی سیاسی و از ارتش ناتو به عنوان بازوی نظامی خود جهت تثبیت هژمونی خود بر جنبش بهار عربی استفاده بکند. مقابله این جناح با صدام حسین و قذافی و به آتش کشیدن عراق و لیبی و امروز در سوریه، مشتی است نمونه این خروار.
جناح سوم جناح فارسها یا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران میباشد که میکوشد از بهار عربی از یک طرف هلال شیعی از بحرین تا دریای مدیترانه تحت هژمونی خود گسترش دهد و از طرف دیگر با علم کردن شعار آزادی قدس پیوند سیاسی خود را با کشورهای عربی از مصر تا سودان گسترش دهد.
3 - جریان سوم جریان وهابیگر و بنیادگرای القاعده و طالبان ضد شیعی میباشد که بر پایه اسلام فاندیمانتالیستی و ارتدکسی وهابی میکوشد افسار بهار عربی را در چنگ گیرد. در همین رابطه است که به صورت قهرآمیز امروز این جریان از تونس و لیبی گرفته تا یمن و سوریه و سومالی به شدت در حال گسترش میباشند، این جریان که در ادامه همان جریان طالبان و القاعده افغانستان و پاکستان و عراق میباشند امروز در یمن، عراق، سوریه، لیبی و حتی تونس و مصر در حال کسب قدرت سیاسی و نظامی هستند.
5 - بحران در حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران:
رژیم مطلقه فقاهتی ایران از بعد از کودتای سیاسی خرداد 88 هر چند که فکر میکرد که با یکدست شدن حاکمیت و تصفیه جریان به اصطلاح اصلاح طلب در شاخههای مختلف آن از جناح هاشمی رفسنجانی گرفته تا جناح خاتمی و بالاخره جناح کروبی و روحانیون و جناح میرحسین موسوی میتواند به تثبیت سیاسی دست پیدا کنند و توسط حزب پادگانی خامنهائی هر فریادی را میتوانند در نطفه خاموش کنند، گرچه سردمداران حاکمیت مطلقه فقاهتی تا عاشورای 88 و راه پیمایی دولتی دی ماه 88 بر این اندیشه بودند و در راه تحقق این استراتژی هرگونه جنایتی اعم از شکنجه، کشتار، اعتراف گیری، تجاوز، بگیر و ببند و... بر خود مباح دانستند، ولی رفته رفته پس از اینکه در جریان راه پیمایی 22 بهمن 88 به علت تفرقه در صفوف جریان به اصطلاح اصلاح طلب، سردمداران حاکمیت مطلقه فقاهتی دریافتند که از این جریانها به سلامت عبور کردهاند، آب در خانه مورچههای خودی افتد و جنگ گرگها این بار به درون خانه جریان به اصطلاح اصولگرا انتقال پیدا کرد و به این ترتیب بود که با عبور از جنبش سبز و پشت سر گذاشتن جنبش اجتماعی سال 88 سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی تا چشم باز کردند و تلاش کردند که در آرامش بعد از طوفان به تثبیت قدرت خود بپردازد، دوباره جنگ گرگها بر سر تقسیم قدرت (البته این بار در درون همین حاکمیت یکپارچه سنت گرای فاندیمانتالیستی) از سرگرفته شد که همین جنگ قدرت سیاسی جدید باعث گردید تا حکومت یکپارچه پادگانی خامنهائی مانند جگر زولیخا چند تکه بشود. بطوریکه آنچنان تضادهای داخلی جریان یکپارچه سنتگرا یا به اصطلاح اصولگرایان رشد کرد که دیگر برای خامنهائی تحت کمیتههای حل اختلاف، شعار وحدت و اتحاد، نشستها، موعظه، تهدید و... امکان مهار آن نبود و آنچنان این تضادهای سیاسی قارچ گونه بی محابا رشد میکردند که دیگر حتی امکان نام گذاری آنها هم وجود نداشت و لذا در این رابطه بود که سردمداران مطلقه فقاهتی حاکم تصمیم به خط کشی جریانهای درونی خود گرفتند که این خط کشیها - اگرچه از سال 89 آغاز شد - در جریان انتخابات مجلس نهم در اسفند سال 90 پس از اینکه پروژه وحدت سازی خامنهائی تحت هژمونی روحانیت درباری امثال مهدوی کنی، اکبر ناطق نوری، شاهرودی، مصباح یزدی، جنتی، محمد یزدی و... به شکست انجامید، خط کشی جناحهای درونی صورت رسمی به خود گرفت که در این رابطه پنج جریان جدید از داخل رژیم زایش کرد که عبارتند از:
1 - جریان انحرافی تحت هژمونی احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشائی و دولت دهم که مشخصه رسمی این جریان عبارتند از:
الف - خط کشی با روحانیت درباری از خامنهائی تا مراجع دولتی
ب - تکیه عوام فریبانه (جهت بسیج تودهها به عنوان حامی خود) بر شعارهای سنتگرایانه ملی و مذهبی و سیاسی از مهدویت گرفته تا شعار ملیت و ایرانیت و نابودی اسرائیل و...
ج - اعتقاد به نفی مطلق و سرکوب عریان همراه با خشونت عریان و نفی آنتاگونیستی و افشاگریهای 33 ساله فساد کل رژیم و... جهت تصفیه جریان به اصطلاح اصلاح طلب در قالب جناحهای مختلف آن اعم از جناح هاشمی رفسنجانی یا جناح روحانیون یا جناح کروبی، خاتمی، جنبش سبز میرحسین موسوی و...
د - تکیه بر اقشار متوسط روستائی و حاشیه تولید شهری جهت کسب مقبولیت اجتماعی.
2 - جریان دوم جریان پایداری است که تحت هژمونی روحانیت درباری و حامیان استراتژیک احمدی نژاد در دولت نهم در برابر جناح هاشمی رفسنجانی که شامل مصباح یزدی، آقا تهرانی و... میباشند که از بعد از جریان کودتای سیاسی - اداری احمدی نژاد توسط عزل وزیر اطلاعات که بستر ساز خلع قدرت از خامنهائی بود و اعتکاف و خانه نشینی ده روزه احمدی نژاد در اعتراض و مقابله با دخالتهای خامنهائی و... تکوین پیدا کردند که مشخصه اصلی آنها عبارتند از:
الف - اعتقاد به هژمونی روحانیت درباری از خامنهائی تا مصباح یزدی در قدرت
ب - تلاش در جهت جداسازی اسفندیار رحیم مشائی معمار و بانک اطلاعاتی افشاگرانه جریان انحرافی از جریان احمدی نژاد.
ج - اعتقاد به نفی مشروعیت و نفی مطلق هر گونه شعار ملی گرایانه و دموکراسی خواهانه و مردم سالارانه جهت تثبیت تاریخی اصل ولایت مطلقه فقاهتی و هژمونی سیاسی و مذهبی و فقاهتی روحانیت و مرجعیت دولتی
د - اعتقاد به حاکمیت و رهبریت و مرجعیت و ولایت مطلقه خامنهائی در همه عرصههای مذهبی، سیاسی، فقهی، اجتماعی، شرعی، عرفی و...
3 - جریان سوم جریان راه ملت و پیروان ولایت میباشد که منشعب شده از جریان متحد اصولگرایان است که در پروسه کشاکش کسب کرسی ریاست مجلس نهم بین دو جناح علی لاریجانی و باهنر از یک طرف و جناح غلامعلی حداد عادل از طرف دیگر بوجود آمدند. البته هر دو جناح در جریان انتخابات مجلس ششم و هفتم و هشتم تحت عنوان جریان آبادگران فعالیت تبلیغاتی مشترک داشتند که تضاد آنها در رابطه با موضوع کودتای انتخاباتی خرداد 88 و برخورد با دولت احمدی نژاد در دولت دهم و کسب کرسی قدرت ریاست مجلس نهم باعث جدائی آنها شد که بالاخره در جریان انتخابات مجلس نهم ابتدا تحت عنوان جناحهای جبهه متحد اصولگرایان و بعد رسما تحت عنوان جریان راه ملت و پیروان ولایت با جبهه متحد اصولگرایان خط کشی کردند. البته هژمونی این جریان همگی غیر روحانی میباشند که سردمداران آنها در مجلس علی لاریجانی و محمد رضا باهنر و احمد توکلی و علی مطهری و... میباشد و خارج از مجلس رهبری در دست محمد باقر قالیباف شهردار تهران است. اینکه بعدا این جریان در عرصه انتخابات دولت یازدهم تحت چه نامی ظاهر شود موضوع مهمی نیست ولی آنچه مهم است اینکه در شرایط فعلی این جریان به عنوان یک جریان مدعی در کسب کرسیهای قدرت میباشد که با توجه به اینکه قوه قضائیه تحت مدیریت صادق لاریجانی برادر کوچک علی لاریجانی هم از حامیان این جریان میباشد این امر باعث گردیده تا این جریان از جایگاهی محکم در رابطه با پروژه کسب قدرت در سه قوه در آینده برخوردار گردد. البته جریانهای فرعی مثل منتقدین دولت علی مطهری و احمد توکلی و... فعلا در این جریان حل شدهاند. مشخصه جریان سوم عبارتند از:
الف - اعتقاد به حمله و نفی و انتقاد مستمر جریان انحرافی یا دولت دهم
ب - تلاش در جهت حفظ جریان به اصطلاح اصلاح طلب از هاشمی رفسنجانی تا خاتمی و حتی کروبی و میرحسین موسوی در جبهه داخلی خودی حاکمیت
ج - مرزبندی تعریف شدهائی با قدرت مطلقه و ولایت مطلقه خامنهائی و هژمونی روحانیت دولتی و هژمونی اجتماعی و فقاهتی مرجعیت دولتی
د - اعتقاد به حل مسالمت آمیز پروژه هستهائی در چارچوب آژانس و مدیریت خامنهائی و بیرون کردن آن از اختیار و دیپلماسی و تبلیغات جریان احمدی نژاد جهت حل بحران اقتصادی و مالی و پولی و ساختاری جامعه که توسط برخوردهای تبلیغاتی و فرصت طلبانه جریان احمدی نژاد به صورت یک فاجعه اقتصادی و سیاسی درآمده است و حتی تا مرز نظامی پیش رفته است.
4 - جریان چهارم جریان متحد اصولگرا میباشد که این جریان در پروسس کاندیداتوری مجلس نهم تکوین پیدا کرده است. البته معمار اولیه تکوین این جریان خود خامنهائی است که کوشید ابتدا توسط این جریان با رهبری مهدوی کنی، محمد یزدی، احمد جنتی، اکبر ناطق نوری، شاهرودی و غلامعلی حداد عادل پدر زن مجتبی خامنهای، جبههائی بسازد که در این جبهه منهای جریان انحرافی احمدی نژاد همه جریانهای اصولگرا و سنتی و فاندیمانتالیستی تحت هژمونی و رهبری او به وحدت برسند که حمایت بدون مرزبندی خامنهائی از حداد عادل و هژمونی روحانیت دولتی آن اعم از مهدوی کنی، محمد یزدی، احمد جنتی، مصباح یزدی و... و دخالت تعریف نشده خامنهائی در امورات نظراتی و تقنینی مجلس باعث گردید تا این پروژه خامنهائی با شکست روبرو گردد. ولی گرچه این پروژه با شکست روبرو گردید این جریان با همان استراتژی خودش به صورت غیر جبههائی در شکل یک جریان در مجلس نهم جهت کسب کرسی ریاست مجلس حداد عادل وارد میدان شد که برتری جریان راه ملت و پیرو ولایت لاریجانی بر این جریان در جریان انتخابات هیئت رئیسه مجلس نهم هم باعث شد تا این جریان در مجلس هم به صورت جریان مغلوب درآید. به هر حال این جریان حتی پس از شکست هیئت رئیسه مجلس هم کمافی السابق تصمیم به ادامه حیات دارد تا در انتخابات دولت یازدهم بتواند ناکامیهای گذشته خود را جبران نماید. مشخصه جریان چهارم عبارتند از:
الف - تلاش در جهت جایگزین کردن حداد عادل به جای علی لاریجانی و مخالفت با وجود مدیریت دو قوه در خانواده لاریجانی و مخالفت با ریاست جمهوری علی لاریجانی در انتخابات دولت یازدهم
ب - عدم اعتقاد به صف آرائی مجلس در برابر دولت احمدی نژاد برخلاف آنچه جریان سوم معتقد است
ج - اعتقاد به حق وتو خامنهائی در تصمیم گیریهای نظارتی و حقوقی مجلس
د - اعتقاد به هژمونی مطلقه خامنهائی در تمامی عرصههای قدرت
ه - اعتقاد به هژمونی روحانیت دولتی در صحنههای قدرت
5 - جریان پنجم جریان ایستادگی تحت هژمونی محسن رضائی میباشد که این جریان از زمان کنار گذاشتن محسن رضائی از تشکیلات سپاه و تبعید او به شورای تشخیص مصلحت نظام تکوین پیدا کرده است و در جریان کودتای انتخاباتی 88 دولت دهم کوشید تا نقش محلل برای خامنهائی بین جناح دوگانه داشته باشد ولی با همه این احوال این جریان میکوشد تا پس از سرکوب جنبش سبز و تثبیت حاکمیت دولت دهم در مقابله با دولت دهم و کسب هویت از دست رفته خود به صورت مستقلی به حیات سیاسی خود ادامه دهد. مشخصه جریان پنجم عبارتند از:
الف - تلاش در جهت حاکم کردن تشکیلات سپاه به جای تشکیلات قوه مجریه
ب - اعتقاد به نفی و انتقاد و منفرد کردن دولت دهم
ج - تلاش در جهت ایجاد جبهه مشترک در قدرت، با جناحهای سه گانه به اصطلاح اصلاح طلبانه
د - تلاش در جهت نظامی کردن فضای کشور جهت تثبیت حاکمیت اجرائی خود بر کشور، چراکه این جریان تنها در بستر فضا و شرایط جنگی میتوانند قدرت مدیریت داشته باشند.
به هر حال همین دسته بندیهای سیاسی قدرت در دستگاه سیاسی حاکمیت مطلقه فقاهتی باعث گردیده تا بحران سیاسی در حاکمیت در این شرایط به نقطه اوج خود برسد و آنچنانکه بارها و بارها تکرار کردهایم آنچه که در یک جامعه بسترساز تحولات سیاسی و اجتماعی و ساختاری میشود فقط و فقط بحران سیاسی حاکمیتها است و تمامی بحرانهای دیگر ساختاری در یک جامعه زمانی اصولی میباشد که در بحران سیاسی آن جامعه بتواند دارای فونکسیون باشد و تنها زمانی یک حاکمیت میتواند ناتوان از حکومت کردن بر جامعه بشود که بحران سیاسی درونی آن حکومت در حال اعتلاء قرار داشته باشد. به همین دلیل است که در این شرایط بحرانی حاکمیت مطلقه فقاهتی میکوشد تا این بحران استخوان سوز درون حاکمیت را در بستر پروژه هستهائی و تضادهای سیاسی منطقه حل کنند که در این رابطه موضوع فتوای تکفیر سلاح اتمی توسط خامنهائی و خارج کردن دیپلماسی هستهائی از دست دولت دهم و در دست گرفتن آن توسط خامنهائی و همچنین حمایت استراتژیک حاکمیت مطلق فقاهتی از بشار اسد و سید حسن نصرالله و تشدید تضادهای خود با عربستان، ترکیه، آذربایجان، قطر، امارات عربی و... همگی در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
بنابراین بدون هیچ شکی عامل اصلی بحران سیاسی یا کشاکش قدرت درون حاکمیت مطلقه فقاهتی، جریان انحرافی دولت دهم میباشد - که از بعد از اینکه توانست توسط کودتای انتخاباتی خرداد 88 خامنهائی صاحب دولت دهم بشود - از سال 89 به موازات اینکه حاکمیت خود را تثبیت شده و دشمنان سیاسی خود را سرکوب شده یافت، کوشید تا در مدت باقی مانده از دولت دهم که آخرین دوران حیات سیاسی او میباشد با حمایت اسفندیار رحیم مشائی یک جریان سیاسی و تشکیلاتی توسط تشکیلات دولت نهادینه کند تا در آینده بتواند به حیات سیاسی خود در همین نظام ادامه بدهد. ولی از آنجائی که مسیری که احمدی نژاد برای نیل به این مقصود در نظر گرفت با توجه به خط کشی او با روحانیت و ولایت و علم کردن شعار ایرانیت، امام زمان و رژیم مطلقه فقاهتی و ساختن معجونی از این سه مؤلفه ، اما این تلاش هویت طلبانه او باعث گردید تا جریانهای قدرت طلبانه داخل حاکمیت از هر طرف تحت عنوانهای مختلف از جناح روحانیت محمد یزدی و مصباح یزدی و جنتی گرفته تا خود خامنهائی و جناح برادران لاریجانی و جناح قالیباف و علی مطهری و محمد رضا باهنر و احمد توکلی... از همه طرف به جان او بیافتند و آنچنان او را ایزوله و آچمز بکنند که حتی در انتخابات مجلس نهم جرات شرکت علنی و نهادینه کردن حزبی پیدا نکند. البته نکتهائی که در همین جا بد نیست در رابطه با تضاد بین دولت و رهبری در نظام مطلقه فقاهتی در طول 34 سال گذشته مطرح کنیم پاسخ به این سوال است که چرا در طول 34 سال گذشته حاکمیت مطلقه فقاهتی پیوسته بین دولت - چه در مرحله دولت نخست وزیری در سالهای 58 تا 68 و چه در مرحله دولت رئیس جمهوری از سال 68 تا این تاریخ بین دولت - و مقام عظمای ولایت مطلقه فقاهتی (که طبق همین قانون اساسی 84% کل قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی، اداری و قضائی ایران امروز در دست دارد) اختلاف و کشمکش وجود داشته است؟ و حتی در زمان دولت خود خامنهائی بین خامنهائی و خمینی بر سر انتخاب دولت میرحسین موسوی و موضوع مطلق و یا نسبی بودن قدرت ولایت کشمکش و اختلاف وجود داشت و حتی برای یک بار در طول 8 سال رئیس جمهوری خامنهائی دولت موسوی در حضور او تشکیل جلسه نداد و هر زمانی هم که خامنهائی شعار انتخاب یا تعویض دولت را میداد خمینی با یک تشر خامنهائی را خاموش میکرد و در خصوص دولت هاشمی رفسنجانی هم تا این زمان خامنهائی در حال انتقام گیری آن دوران میباشد و در رابطه با این انتقام گیری بود که خامنهائی پس از کودتای انتخاباتی خرداد 88 در نماز جمعه 29 خرداد 88 رسما اعلام کرد اندیشه من به احمدی نژاد بیشتر نزدیک است تا به اندیشه هاشمی رفسنجانی (پرواضح است که در این رابطه در خصوص دولتهای بنی صدر و خاتمی دیگر نیاز به حجت نیست) لذا در این رابطه بود که از سال 89 دولت احمدی نژاد پس از اینکه خرش از پل گذشت و توانست دولت دهم را تصاحب کند برایش راهی جز روشن کردن آتش تضاد بین دولت و رهبری وجود باقی نماند در همین رابطه است که این سوال به طور جدی مطرح میشود که چرا در بافت و ساختار رژیم مطلقه فقاهتی ده درویش در گلیمی میتواند بخسبند اما دو کدخدا نمیتوانند در کنار هم در این اقلیم بگنجند؟ برای پاسخ به این سوال باید توجه داشته باشیم که در نظامهای مختلف تئوکراسی یا منوکراسی یا اریستوکراسی یا دموکراسی هر کدام بر پایه نوع ساختاری که دارند میتواند موضوع مشارکت یا عدم مشارکت در قدرت در بستر ساختار آنها تعریف گردد. مثلا در ساختار منوکراسی یا تئوکراسی یا اریستوکراسی به علت قوام فردی، ساختار قدرت امکان اجرای اصل مشارکت قدرت وجود ندارد اما در ساختار دموکراسی برعکس ساختار تئوکراسی و منوکراسی و اریستوکراسی به علت اینکه قدرت در دموکراسی بر پایه مردم تبیین و تعریف میشود اصل مشارکت در قدرت میتواند معنا داشته باشد، برعکس آن در اریستوکراسی از آنجائی که قدرت بر پایه اشرافیت تعریف میشود و یا منوکراسی که قدرت بر پایه پیشوا تعریف میگردد و یا تئوکراسی که قدرت بر پایه نمایندگان مدعی خداوند و امام زمان و... تعریف میشوند لذا اصل مشارکت در قدرت دیگر معنا و مفهومی نخواهد داشت. بنابراین از آنجائی که نظام مطلقه فقاهتی یک نظام تئوکراسی یا منوکراسی میباشد لذا امکان مشارکت در قدرت به صورت مردمی یا حزبی و یا جبههائی در آن وجود ندارد و هر فردی که به عنوان مهره قدرت در این ساختار قرار گیرد از آنجائی که قبلا از حداقل پراتیک دموکراسی برخوردار نبوده لذا نمیتواند به مشارکت قدرت با دیگران تن در دهد و همین موضوع باعث میگردد تا یکایک مهرههای ساختاری این رژیم در هر کجای این ساختار که باشند فقط خود را برخوردار از اهلیت قدرت بداند و دیگران را نااهل و غیر خودی بداند. بنابراین هرگز فردی یا جمعی را که معتقد به اندیشه منوکراسی یا تئوکراسی یا اریستوکراسی قدرت باشد نمیتواند ادعای دموکراسی خواهانه بکند و همین موضوع عامل جنگ بین جناحهای مختلف رژیم مطلقه فقاهتی از آغاز تاکنون میباشد و بالطبع همین موضوع عامل اصلی وجود جنگ گرگها بر سر تصاحب قدرت در رژیم مطلقه فقاهتی از آغاز تاکنون میباشد. بنابراین تا زمانی که یک رژیم از نظر ساختاری استحاله دموکراسی پیدا نکند و دارای پراتیک و تجربه دموکراسی نباشد در بستر ساختار منوکراسی یا تئوکراسی یا اریستوکراسی نمیتواند ادعای مشارکت قدرت و دموکراسی داشته باشد و جنگ همیشگی قدرت بین آنها امری ذاتی و طبیعی خواهد بود و همین جنگ قدرت یا به قول لنین گاز گرفتن اسبهای درشکه در سر بالائی قدرت است که در تحلیل نهائی باعث تغییر و استحاله و... رژیم مطلقه فقاهتی میشود و همین تضاد سیاسی بین گرگها است که بحران سیاسی را ایجاد میکند و شاخص بحران در آن حاکمیت میباشد و تمامی مولفههای دیگر بحران، اعم از بحران اقتصادی، بحران اجتماعی، بحران فرهنگی، بحران اداری و... حضور خود را در همین بحران سیاسی به نمایش میگذارند و قانون اساسی بحران که «مرحله اعتلاء و موقعیت آن زمانی نیست که مردم حاکمیت را نخواهند بلکه تنها زمانی است که حاکمیت نتواند حکومت کند»، عامل نتوانستن حاکمیت در حکومت کردن تنها در همین رشد بحران سیاسی میباشد. بنابراین تنها رشد تضادهای سیاسی بر سر تقسیم قدرت در بالائیها است که عامل اعتلای بحران سیاسی میشود و این بحران سیاسی پس از شکل گیری در حاکمیت دارای دو فونکسیون متفاوت میباشد اولا با ریزش تضادهای سیاسی از بالائیهای قدرت به قاعده جامعه باعث خودآگاهی تودهها میگردد در ثانی آنچنانکه فوقا مطرح کردیم همین رشد بحران سیاسی است که عامل نتوانستن حاکمیت در حکومت کردن بر مردم میشود.
6 - بحران در جنبش سیاسی ایران:
آنچنانکه قبلا هم به کرات اعلام کردیم مقصود ما از جنبش سیاسی، جنبش پیشگامان اجتماعی میباشد که در دو شاخه داخل کشور و خارج کشور در حال فعالیت میباشند. البته اگرچه بحران در عرصه جنبش سیاسی به سه قسمت بحران تئوریک و بحران استراتژی و بحران تشکیلاتی تقسیم میشود ولی شاخص وجود بحران در جنبش بر پایه:
الف - خمود جنبش
ب - رکود جنبش
ج - تفرقه و تشتت در جنبش سیاسی مشخص میشود، که در رابطه با تبیین موضوع بحران در جنبش موظفیم همه این مولفهها را در پیوند با یکدیگر مورد مطالعه قرار دهیم. بنابراین بهتر است که برای تبیین جنبش ایران مطلب خود را با پاسخ دادن به این سوال آغاز کنیم که آیا اصلا جنبش سیاسی ایران گرفتار بحران است یا اینکه اصلا در جنبش سیاسی ایران بحرانی وجود ندارد؟
در پاسخ به این سوال آنچنانکه مطرح کردیم شاخص شناخت بحران در جنبش سیاسی چه در داخل کشور و چه در خارج کشور تشتت و پراکندگی و تفرقه در بین جریانهای سیاسی جنبش سیاسی ایران است، البته با طرح این پاسخ اجمالی نمیخواهیم بگوئیم که تکثر و تعدد جریانهای سیاسی امری مذموم میباشد و باید همه آنها در جریان واحدی حل بشوند یا اینکه مثلا همه جریانهای سیاسی یک جور فکر بکنند، نه. صحبت بر سر کثرت جریانها نیست بلکه بالعکس صحبت بر تشتت و تفرقه و پراکندگی و حرکتهای موازی این جریانها ست که عاملی گردیده تا تضاد بین این جریانهای جنبش به جای اینکه یک تضاد تئوریک و حسنه باشد بدل به تضادهای هیستریک، شخصی، قدرت طلبانه، سکتاریستی و گروه گرایانه بشود. یعنی هر جریانی بگوید حق همان است که در جلیقه بنده قرار دارد . در این رابطه مولوی در دفتر دوم مثنوی - صفحه 338 چاپ نیکلسون یک بحث عمیق عرفانی و فلسفی در باب اینگونه اختلافهای فرعی میکند که حیفمان میآید که در اینجا نقل نکنیم:
همچنانکه هر کسی در معرفت / میکند موصوف غیبی را صفت
فلسفی از نوع دیگر کرده شرح / باحثی مر گفت او را کرده جرح
وان دگر بر هر دو طعنه میزند / وان دگر از زرق جانی میکند
هر یک از راه این نشانها زان دهند / تا گمان آید که ایشان زان دهند
این حقیقت دان نه حقند این همه / نی به کلی گمرهانند این رمه
زانک بی حق باطلی ناید پدید / قلب را ابله ببوی زر خرید
گر نبودی در جهان نقدی روان / قلبها را خرج کردن کی توان
تا نباشد راست کی باشد دروغ / آن دروغ از راست میگیرد فروغ
بر امید راست کژ را میخرند / زهر در قندی رود انگه خورند
گر نباشد گندم محبوب نوش / چه برد گندم نمای جوفروش
پس مگو کین جمله دمها باطلند / باطلان بر بوی حق دام دلند
پس مگو جمله خیالست و ضلال / بی حقیقت نیست در عالم خیال
مومن کیس ممیز کو که تا / باز داند حیزکان را از فتی
گرنه معیوبات باشد در جهان / تاجران باشند جمله ابلهان
پس بود کالاشناسی سخت سهل / چونک عیبی نیست چه نااهل و اهل
ور همه عیبست دانش سود نیست /چون همه چوبست اینجا عود نیست
آنک گوید جمله حقند احمقیست / وانک گوید جمله باطل او شقیست
با این دیدگاه است که هر جریانی خواهد گفت «من مصیبم و خصمم مخطی» و طبیعی است که هر گاه معیار قضاوت اینچنین باشد تمامی تضادهائی که باید بین جریانهای جنبش سیاسی با دشمن جهانی و دشمن منطقهائی و دشمن داخلی باشد منتقل به درون جنبش سیاسی و بین جریانهای جنبش سیاسی میشود و از این مرحله است که جریانهای جنبش سیاسی چه در داخل کشور و چه در خارج کشور کارشان به جان همدیگر افتادن است و اثبات اینکه این تنها من هستم که حقیقت را میگویم و غیر من هر که و هرچه میگویند باطل خواهد بود. طبیعی است که با این نگاه به حقیقت فونکسیونی غیر از اینکه هر روز جنبش سیاسی شقه بشود نخواهد داشت این تفرقه و تشتت در جنبش غیر از آن تکثر احزاب و آراء و اندیشهها است که بسترساز نهادینه کردن مبانی دموکراسی در یک جامعه میباشد. این تفرقه گرائی و تشتت گرائی یک کثرتگرائی مکانیکی است که تنها محصول آن سکتاریسم جنبش نسبت به اجتماع و مردم و جنبشهای سه گانه میشود. البته برای مداوی این تفرقه و تشتت در جنبش سیاسی نباید اینچنین فکر کرد که میتوان توسط بحثهای پُلمیک یا با نشستهای روشنفکرانه از بین برد، چراکه خود این آفت و بیماری معلول فاصله گرفتن جنبش سیاسی از جنبشهای سه گانه دموکراتیک و اجتماعی و کارگری میباشد و لذا تا زمانی که جنبش سیاسی نتواند یخهای بین خود و این جنبشهای سه گانه را آب نماید، نمیتواند انتظار از بین رفتن این تفرقهها و تشتتها را در عرصه جنبش سیاسی را داشته باشد. البته دلیل این امر هم آن است که تنها بستری که نسخه و راه حلهای جریانهای مختلف جنبش سیاسی را به بوته نقد و محک عملی میکشاند هدایتگری جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری است. توضیح آنکه هدایتگری جنبشهای سه گانه در دو شکل راهنمائی و راهبری صورت میگیرد، کار جریانهای جنبش سیاسی راهنمائی جنبشهای سه گانه است نه راهبری جنبشهای سه گانه. تفاوت این دو امر در این است که زمانی که معتقد شدیم که کار جریانهای جنبش سیاسی نسبت به جنبشهای سه گانه راهنمائی جنبشهای سه گانه میباشد در آن صورت وظیفه ما هدایت برنامهائی بر پایه استراتژی و تاکتیکهای مشخص کنکریت میباشد. اما زمانیکه ما معتقد شدیم که کار جنبش سیاسی نسبت به جنبشهای اجتماعی و دموکراتیک و کارگری راهبری میباشد در آن صورت ما باید به جنبشهای سه گانه دموکراتیک و اجتماعی و کارگری بگوئیم که بلند شوید و دنبال سر ما راه بیافتید، همان کاری که جنبش چریکی در دهه 50 به آن اعتقاد داشت و بر پایه این ادعا معتقد بود که چریک به تنهائی یک حزب است و در راستای این خیال خام بود که دیدیم که نه تنها جنبشهای سه گانه دنبال سر آنها به راه نیافتادند بلکه مهمتر از آن این جنبش چریکی هرگز نتوانست با این جنبشهای سه گانه حداقل رابطه را برقرار کند. بنابراین بر پایه استراتژی تحزبگرانه سازمانگر کار جنبش سیاسی راهنمائی جنبشهای سه گانه میباشد نه راهبری و در راستای این راهنمائی است که جنبش سیاسی موظف است در قدم اول بین خود و این جنبشهای پیوند ایجاد کند تا توسط این پیوند بتواند اندیشه و تئوریهای خود را در بوته آزمایش قرار دهد تنها در این صورت است که تشتت و تفرقه جریانهای مختلف درون جنبش سیاسی از بین میرود و این جریانها میتوانند به یک وحدت نسبی استراتژی یا تاکتیکی دست پیدا کنند. پس خود وجود تشتت و تفرقه در جنبش سیاسی نشانگر وجود بحران در جنبش است همان موضوعی که امروز هم در شاخه داخل کشور جنبش سیاسی وجود دارد و هم در شاخه خارج کشور و البته پرواضح است که این تشتت و تفرقه در جنبش سیاسی در پله اول و کوتاه مدت باعث استهلاک انرژی جنبش سیاسی میشود ولی در دراز مدت عامل یاس و خمود جنبش سیاسی خواهد شد.
حال اگر پذیرفته باشیم که جنبش سیاسی ما چه در داخل کشور و چه در خارج کشور گرفتار بحران است از این به بعد باید مشخص کنیم که این بحران جنبش سیاسی ایران یک بحران استراتژی است یا یک بحران تئوریک، به عبارت دیگر آیا این بحران یک بحران نظری است یا اینکه یک بحران عملی است. البته ما نمیخواهیم با طرح این سوال بین بحران تئوریک و بحران استراتژی دیوار چین نصب بکنیم چراکه آنچه واضح و مسلم است اینکه هر بحران استراتژی به بحران تئوریک ختم میشود و هر بحران تئوریک قطعا ایجاد بحران استراتژی نیز میکند مقصود ما در اینجا از طرح این سوال این است که در شرایط فعلی کدام عامل باعث ایجاد فاصله بین جنبشهای سه گانه با جریانهای مختلف جنبش سیاسی شده است تا توسط آن جنبش سیاسی ایران نه در داخل و نه در خارج نتوانند وحدت درونی خود را حاصل کنند. بی شک اگر بحران تئوریک هم اولویت داشته باشد باز فونکسیون بحران تئوریک در تحلیل نهائی تاثیر خود را در بحران استراتژی به نمایش میگذارد چراکه تنها عاملی که باعث پیوند بین جنبش سیاسی و جنبشهای سه گانه میشود فقط و فقط استراتژی و تاکتیکهای محوری و کنکریت میباشد و تا زمانی که نتوانیم صاحب استراتژی و تاکتیکهای علمی و حاصل شده از مزرعه خاص اجتماعی و تاریخی این اجتماع بشویم امکان پیوند بین جنبش سیاسی با جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری وجود نخواهد داشت. البته یک اصل مسلم علمی که در این رابطه نباید فراموش بکنیم اینکه در زمانی که جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری گرفتار بحران هستند اگر جنبش سیاسی از موضع اکتیو به مقابله با این بحران نپردازد و تنها از جایگاه پاسیفیسم نظاره گر بحران جنبشهای سه گانه باشد خود جنبش سیاسی قطعا گرفتار بحران خواهد شد، بنابراین ماحصل آنچه در باب بحران جنبش سیاسی ایران گفتیم اینکه:
الف - جنبش سیاسی دلالت بر نیروهای سیاسی پیشگام جامعه میکند که بر پایه آگاهی ذهنی رسالت تحول ساختاری جامعه توسط جنبشهای سه گانه دموکراتیک، اجتماعی و کارگری بر دوش دارند.
ب - از آنجائی که تحول ساختاری اجتماع بوسیله جنبشهای سه گانه در گرو پیوند جنبش سیاسی با جنبشهای سه گانه میباشد، لذا عدم پیوند بین جنبش سیاسی با جنبشهای سه گانه بسترساز خمود جنبش سیاسی و رکود جنبشهای سه گانه میشود.
ج - عدم پیوند بین جنبش سیاسی و جنبشهای سه گانه باعث ایجاد بحران در جنبش سیاسی و تکوین حرکت خود به خودی در جنبشهای سه گانه میگردد.
د - شکل گیری حرکت خود به خودی در جنبشهای سه گانه اجتماعی، دموکراتیک و کارگری در غیاب جنبش سیاسی باعث شکست و یاس و رکود جنبشهای سه گانه اجتماعی، کارگری و دموکراتیک میشود.
ه - عدم توانائی جنبش سیاسی در ایجاد پیوند بین خود با جنبشهای سه گانه یا معلول بحران استراتژی و تاکتیک است و یا معلول بحران تئوریک است که در تحلیل نهائی بحران استراتژی و تاکتیک در تکوین بحران تئوریک نقش عمده و تعیین کننده دارد.
و - از آنجائی که در شرایط فعلی ایران، بزرگترین مشخصه جنبش سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج کشور عدم پیوند بین جنبش سیاسی با جنبشهای سه گانه است، این امر باعث گردیده تا هم جنبش سیاسی ایران و هم جنبشهای سه گانه اجتماعی، دموکراتیک و کارگری ایران گرفتار بحران بشود.
ز- وجود بحران در شاخههای چهارگانه جنبش دارای فونکسیون متفاوتی میباشد، مثلا وجود بحران در جنبش سیاسی دارای فونکسیون تشتت، تفرقه، پراکندگی، سکتاریسم، انشعابات غیراصولی، به جان هم افتادن جریانهای سیاسی جنبش، بدبین شدن نسبت به حرکت تاریخی تودهها و... میگردد در صورتی که مثلا وجود بحران در جنبش کارگری باعث زمینگیر شدن فردی و گروهی کارگران نسبت به درخواستهای صنفی آنها در شکل غیرتشکیلاتی، غیرطبقهائی، همگانی و بی تفاوتی نسبت به جنبش دموکراتیک و جنبش اجتماعی و بی تفاوتی نسبت به خواستههای گروههای هم طبقه خود میباشد و یا مثلا بحران در جنبش اجتماعی باعث رکود در جنبش اجتماعی، یاس، بی هدفی و در درازمدت ندیدن مبارزات جنبش اجتماعی و عدم سازماندهی و... میگردد.
ح - برای نجات جنبشهای چهارگانه از بحران در اجتماع باید ابتدا از بحران جنبش سیاسی آغاز بکنیم چراکه تا زمانی که جنبش سیاسی اجتماع از بحران نجات پیدا نکند امکان نجات جنبشهای سه گانه دیگر از بحران وجود ندارد، برای مثال از آنجائی که در جامعه امروز ایران هر چهار جنبش سیاسی، اجتماعی، کارگری و دموکراتیک در حال بحران هستند تلاش در جهت نجات همگام چهار جنبش با هم امری اشتباه میباشد بلکه بالعکس باید به صورت متدیک و آرایش یافته برخورد کرد که در این رابطه حل بحران جنبش سیاسی ایران باید در اولویت قرار گیرد.
ط - برای حل بحران جنبش سیاسی ایران باید نخست توجه داشته باشیم که این بحران در دو شاخه داخل کشور و خارج کشور تقسیم میشود عوامل بسترساز بحران در داخل کشور منهای استبداد حاکم و فضای اختناق حاکم بر جامعه ایران و خودسانسوری معلول این فضای بسته که باعث گردیده تا هزینه حداقل مبارزه صنفی روز بروز افزایش پیدا بکند، باید عدم تجربه مبارزه دموکراتیک در تاریخ گذشته ایران و عدم تشکیلات و سازماندهی فراگیر جنبش سیاسی و جریانهای مختلف این جنبش را هم در کنار آن قرار دهیم، چراکه تا زمانی که جریانهای مختلف جنبش سیاسی ایران توسط تشکیلات و سازماندهی خود امکان مقابله کردن با چتر اختناق حاکمیت مطلقه فقاهتی پیدا نکنند باید به صورت پاسیف نظاره گر امور باشند پس تنها عاملی که میتواند در شرایط اختناق و خودسانسوری حاکم جنبش سیاسی را در داخل کشور از صورت جریانی در خود خارج کند و به صورت جریانی برای خود درآورد تا بستر ساز پیوند بین جریانهای مختلف جنبش سیاسی با جنبشهای سه گانه گردد توان تشکیلات عمودی جنبش سیاسی میباشد. زیرا تشکیلات عمودی است که در فضای اختناق جاده ساز حرکت جنبش سیاسی جهت برپائی تشکیلات افقی میشود پس بدون تشکیلات عمودی منسجم و آهنین و منضبط جنبش سیاسی نمیتواند هرگز در داخل کشوری که چتر اختناق امکان هر گونه فعالیت حداقلی را از نیروهای سیاسی گرفته است از بحران استراتژی و تاکتیک و... نجات پیدا بکند.
ی - آنچنانکه راه حل نجات بحران جنبش سیاسی در داخل کشور در گرو پیوند با جنبشهای سه گانه در بستر تشکیلات عمودی برای انجام تشکیلات افقی میباشد، کلید نجات بحران جنبش سیاسی خارج کشور هم در گرو بسترسازی کردن برای جنبش سیاسی داخل کشور در راه انجام این مقصود است. به عبارت دیگر تا زمانیکه جنبش سیاسی خارج کشور در پیوند طولی با جنبش سیاسی داخل کشور عمل نکند و بخواهد برای خود هویتی مستقل و جزیرهائی قائل بشود راهی به پیش نخواهد برد و در همین رابطه است که باید بگوئیم که تنها یک راه برای نجات جنبش سیاسی خارج کشور از بحران وجود دارد و آن بسترسازی برای تشکیلات عمودی جنبش سیاسی داخل کشور است تا شرایط برای پیوند جنبش سیاسی داخل کشور با جنبشهای سه گانه اجتماعی، دموکراتیک و کارگری در راستای تکوین تشکیلات افقی فراهم گردد.
ک - در عصر اینترنت و ماهواره و فضای مجازی دیگر ما برای بسترسازی تکوین تشکیلات عمودی و افقی و پیوند با جنبشهای سه گانه در داخل کشور نباید با عینک عصر مطبوعات، چاپ، کتاب، سخنرانی و میتینگ نگاه بکنیم چراکه فهم همین جایگاه تاریخی بسیاری از مشکلات و فاصلهها را از بین میبرد و اگر صحیح عمل کنیم و گرفتار حرکتها و افکار جزیرهائی در خارج کشور نشویم به راحتی میتوانیم دیوار چین بین خارج کشور و جنبش سیاسی داخل کشور را از میان برداریم. پس با تکیه علمی و منطقی بر مکانیزمهای جدید ارتباطاتی در عصر اینترنت و فضای مجازی و ماهوارهها به راحتی میتوانیم با تمامی محدودیتهائی که حاکمیت مطلقه فقاهتی در جامعه ایجاد کرده است تا جنبش سیاسی داخل کشور نتواند از صورت نیروئی در خود به صورت نیروئی برای خود در آید، مقابله بکنیم.
ل - آفت و بیماری که امروز گریبانگیر جنبش سیاسی خارج کشور شده است - و خود این عامل بحران ساز آن میباشد - این است که فکر میکند اولا این جریان سیاسی مشخص او است که میتواند در داخل تغییر ساز ساختاری باشد در ثانی این جریانهای خارج کشورند که میتوانند در داخل تغییر ساختاری ایجاد کنند همین توهمات باعث گردید تا هر نیروی اکتیوی در داخل تا شرایط برای خروجش فراهم بشود فرار را بر قرار ترجیح بدهد غافل از اینکه در تحلیل نهائی سر انگشتان اجرائی هر حرکتی در داخل وجود دارد:
گه برون را بنگرند قال را / نی درون را بنگرند و حال را
گه درون بنگرند و حال را / نی برون را بنگرند قال را
ما درون را بنگریم حال را / هم برون را بنگریم قال را
7 - بحران در جنبش دانشجوئی ایران:
گرچه مدت نزدیک به 60 سال است که 16 آذر به عنوان روز دانشجو و روز جنبش دانشجویان ایران مطرح میباشد ولی از آنجائی که از 18 تیرماه سال 78 به علت سرکوب عریان و خونین کل جنبش دانشجوئی ایران حادثهائی تاریخی و فراموش ناشدنی در تاریخ جنبشهای ایران و به خصوص در تاریخ جنبش دانشجوئی ایران به وقوع پیوست این امر باعث گردید تا روز 18 تیر از سال 78 بر روز 16 آذر سایه بیفکند، بنابراین در این ایام که مختص به جنبش دانشجوئی است ما موظف هستیم تا جنبش 60 ساله دانشجوئی ایران را بیشتر مورد چکش کاری و نقد و تحلیل قرار دهیم . در خصوص جنبش دانشجوئی ایران هم موضوع به همین ترتیب میباشد چراکه اکنون که این جنبش در حال بحران و رکود میباشد بهترین فرصت است تا به نقد و تحلیل این جنبش بپردازیم تا ریشههای بحران و رکود جنبش دانشجوئی را پیدا بکنیم. طبیعی است که تا زمانی که ما درد را تشخیص ندهیم ارائه هر گونه درمان و نسخه کاری زائد میباشد ممکن است در اینجا این سوال مطرح شود که آیا واقعا جنبش دانشجوئی ایران گرفتار بحران میباشد؟
برای پاسخ به این سوال تنها کافی است که با یک فلش بک به 16 آذر سال 90 برگردیم و ببینیم که آیا واقعا در طول این 60 سالی که از جنبش دانشجوئی ایران میگذرد آیا ما راکدتر از 16 آذر سال 90 تاکنون نمونهائی داشتهایم؟ چرا اینطور شد؟ چرا در 16 آذر سال 90 جنبش دانشجوئی به خواب خوش زمستانی فرو رفت؟ آیا واقعا علتش این بود که ایام عاشورا و محرم بود؟ مگر جنبش دانشجوئی جشن و پایکوبی است که بگوئیم انجام آن با سالروز قیام امام حسین منافات داشته است؟ آیا واقعا علتش این بود که در آذر ماه سال 90 به علت اینکه امکان حمله نظامی آمریکا و ناتو وجود داشت دانشجویان نمیخواستند تضاد داخلی را تشدید بکنند یا اینکه وحدت درونی را به چالش بکشند؟ این هم درست نیست چراکه نقد عملی و نظری حاکمیتهای غیر مردمی باعث وحدت درون خلقی میشود. اصلا فونکسیون نقد عملی و نقد نظری همین وحدت است و به عبارت دیگر نقدها برای ایجاد این وحدت نظری و عملی است. پس این هم نمیتواند علت رکود جنبش دانشجوئی در 16 آذر سال 90 باشد. اصلا چرا موضوع رکود جنبش دانشجوئی ایران را محدود به 16 آذر سال 90 میکنیم بیائیم فضا را بازتر کنیم، آیا اعتلای جنبش دانشجوئی ایران در 18 تیرماه سال 78 ربطی به 16 آذر داشت؟ آیا این جنبش دانشجوئی ایران نبود که از 22 خرداد ماه 88 تا عاشورای 88 یعنی مدت بیش از 7 ماه به صورت حتی روزانه با پذیرش سختترین شکنجهها و کشتار و غارتگریها و فشارهای غیر قابل وصف، تنور جنبش سبز را در غیاب جنبش خیابانی خرداد 88 گرم نگه داشته بود؟ چه شد که از سال 90 جنبش دانشجوئی ایران مانند برف آب شد و به زمین فرو رفت؟ چرا در طول این دو سال حتی یک تحلیل در باب رکود و بحران فعلی جنبش دانشجوئی به صورت علمی و منطقی نه در داخل و نه در خارج ارائه نشده است؟ آیا اگر جنبش دانشجوئی ایران گرفتار رکود و بحران باشد بدون نقد همه جانبه علمی امکان حل آن وجود دارد؟ آیا تا زمانی که جنبش دانشجوئی ایران روند اعتلائی در داخل نگیرد امکان خروج جنبش اجتماعی، جنبش کارگران، جنبش زنان و جنبش معلمان از رکود و بحران فعلی وجود دارد؟ آیا این جنبش دانشجوئی ایران نبود که در سال 56 و 57 بستر اعتلای جنبش اجتماعی سال 57 را فراهم کرد؟ آیا این جنبش دانشجوئی ایران نبود که در 17 شهریور ماه 57 زمینه ورود جنبش کارگری ایران و در راس آنها جنبش کارگران صنعت نفت ایران را به عرصه مبارزه با رژیم شاه را فراهم کرد؟ آیا این جنبش دانشجوئی ایران نبود که در سال 58 آنچنان مبانی ضد دموکراتیک رژیم در حال ساخت مطلقه فقاهتی را به چالش کشید که برای رژیم مطلقه راهی جز کودتای فرهنگی بهار 59 باقی نماند؟ آنچنانکه هادی غفاری برای سرکوب همین جنبش دانشجوئی سوار بر تانک وارد دانشگاه بابل شد و احمد جنتی برای سرکوب همین جنبش دانشجوئی در دانشگاه جندی شاپور اهواز چوبه دار برپا کرد و...؟ آیا همین جنبش دانشجوئی ایران نبود که در سالهای دهه 50 حتی بعد از اینکه از سال 55 تمامی جریانهای مسلحانه به کلی در داخل سرکوب شده بودند و تمامی جنبشهای سیاسی و کارگری و اجتماعی به محاق رفته بودند به عنوان تنها مشعل فروزان آتش مبارزه با استبداد را روشن نگه داشته بودند؟ آیا همین جنبش دانشجوئی ایران نبود که در نیمه دوم دهه 40 به عنوان تنها خواستگاه نیروهای ارشاد شریعتی بزرگترین تحول فرهنگی را در جامعه ایران بوجود آورد؟ آیا همین جنبش دانشجوئی ایران نبود که از بعد از کودتای 32 زمانی که پیشقراولان نهضت یا در زندان بودند و یا در تبعید و یا آونگی بر چوبههای دار شده بودند و یا آواره کشورهای خارجی و یا مانند کاشانی در منزل زاهدی رهبر کودتا در حال داد و ستد بودند و یا مانند بروجردی در حال تبریک به ورود شاه به ایران بودند و دیگر هیچ صدای اعتراضی دیگری در داخل وجود نداشت آیا این تنها جنبش دانشجوئی ایران نبود که با بر افراشتن پرچم خونین 16 آذر 32 در برابر نیکسون سکوت قبرستانی بعد از 28 مرداد 32 را درهم شکستند و آغازگر مبارزه ضد امپریالیستی در ایران شدند؟ و... پس چه شده است که اکنون جنبش دانشجوئی ایران در لاک خود فرو رفته است و نسبت به همه دعوتها و فراخوانیها بی تفاوت شده است؟ آیا تا زمانی که جنبش دانشجوئی ایران روند رو به اعتلاء خود را از سر نگیرد امکان هیچگونه حرکتی و جنبشی و تغییری در داخل میرود؟ آیا این جنبش دانشجوئی نبوده که در طول 60 سال گذشته بیش از هر گروه اجتماعی ایران از طبقه کارگر تا کارمندان و معلمان و حتی نیروهای سیاسی جامعه برای اعتلای جنبشهای سه گانه ایران هزینه و خون و شکنجه و در بدری و آواره گی داده است؟ آیا در غیاب جنبش دانشجوئی ایران هیچ گروه اجتماعی و سیاسی و طبقاتی ایران توانائی ایجاد تغییر ساختاری، اجتماعی، فرهنگی و... دارد؟ پس اگر چنین است چه کنیم که جنبش دانشجوئی از محاق دو ساله تاریخی خود بیرون بیاید و دوباره پرچم بر زمین افتاده اصلاحات و تغییر ساختاری و آزادیخواهی را در جامعه راکد ایران بلند کند؟ چه کنیم تا جنبش دانشجوئی ایران یکبار دیگر از یک جنبش در خود به یک جنبش برای خود تبدیل گردد؟
در پاسخ به این همه چرا است که باید به صورت کپسولی و موجز و مختصر بگوئیم که تا زمانی که ما نتوانیم به صورت علمی و منطقی بحران جنبش دانشجوئی ایران را فهم کنیم هرگز نخواهیم توانست برای جنبش دانشجوئی ایران با فراخوانی تولید تکلیف بکنیم. برای فهم و شناخت بحران دانشجوئی ایران باید به موارد ذیل توجه تئوریک داشته باشیم:
1 - از آنجائی که جنبش دانشجوئی و دانشجو بر عکس کارگر، دهقان، کارمند، معلم و... که همگی گروههای طبقاتی اجتماعی میباشند و طبیعتا بحران آنها دارای خواستگاه طبقاتی میباشد، جنبش دانشجوئی و دانشجو به علت اینکه فارغ از خواستگاه طبقاتیاش میباشد بحران گروهی آنها برعکس دیگر گروههای اجتماعی دارای خواستگاه و ریشه طبقاتی نمیباشد بلکه بالعکس بحران گروهی آنها دارای ریشه تئوریک و سیاسی دارد.
2 – به علت اینکه جنبش دانشجوئی ایران در طول 60 سال گذشته حیات تاریخی خود نقش پیشاهنگ داشته است و هرگز مانند جنبش اجتماعی و حتی جنبش کارگری ایران به صورت دنباله رو حرکت نکرده است این امر باعث میشود تا ما نتوانیم بحران جنبش دانشجوئی را نشات گرفته از گروههای دیگر اجتماعی بدانیم.
3 – به علت اینکه جنبش دانشجوئی برعکس دیگر جنبشهای سه گانه به لحاظ نظری حالت طیفی دارند این امر باعث می گردد تا بحران جنبش دانشجوئی به جای خواستگاه بحران تئوریک از خواستگاه عملی و سیاسی و استراتژیک و تشکیلات برخوردار گردد.
4 - از آنجائی که مبانی بسترساز بحران جنبش دانشجوئی ریشه سیاسی و استراتژی و تشکیلاتی دارد باید در تبیین بحران جنبش دانشجوئی ایران در شرایط فعلی ببینیم که کدامیک از این سه مؤلفه نقش عمده و محوری داشته است.
5 - اگر محور سیاسی را در شرایط فعلی عامل بحران جنبش دانشجوئی ایران بدانیم باید بر عدم توانائی هژمونی جنبش به اصطلاح اصلاحات و جنبش سبز در هدایت جنبش اجتماعی خرداد 88 تکیه کنیم که این عدم توانائی در رهبری باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی ایران گرفتار بحران هژمونی و رهبری بشود و دلیل آن هم این است که گرچه جنبش دانشجوئی ایران در راه اعتلای جنبش اجتماعی 88 بیشترین نقش و عملکرد را داشته است ولی هرگز در طول 7 ماهه حضور خود در جنبش اجتماعی 88 نقش رهبری نداشته است بلکه بالعکس، پیوسته تابع راهبری سردمداران جنبش سبز و جنبش به اصطلاح اصلاحات بوده است و همین موضوع باعث گردید تا جنبش دانشجوئی ایران در طول 7 ماهه حضور خود در جنبش اجتماعی 88 نتواند این جنبش را بر پایه خواسته و اندیشه خود هدایت نماید.
6 - عدم توانائی هژمونی جنبش اجتماعی 88 در راهنمائی یا راهبری این جنبش در طول 3 سال گذشته معلول عدم داشتن تشکیلات عمودی و توان سازماندهی بود در این رابطه بود که ما جنبش اجتماعی 88 را یک جنبش خیابانی نام گذاری کردیم چراکه لازمه جنبش اجتماعی سازماندهی و حرکت هدفدار میباشد که هر دو این امر توسط تشکیلات عمودی قابل انجام میباشد که رهبری جنبش اجتماعی 88 متاسفانه فاقد آن بود.
7 - جنبش دانشجوئی ایران از حادثه عاشورای 88 که بیشترین هزینهائی بود که جنبش دانشجوئی ایران در طول 7 ماهه جنبش اجتماعی 88 پرداخت کرد با توجه به عدم سازماندهی و عدم برنامه ریزی و عدم هدایتگری از بالا، جنبش دانشجوئی ایران وقتی که مشاهده کرد که در روز عاشورا جنبش چهره خودبخودی به خود گرفته است شماره معکوس عقب نشینی خود را آغاز کرد.
8 - هر چند جنبش دانشجوئی ایران از روز عاشورای 88 پس از 7 ماه حضور خود در آن جنبش دارای تحلیل واقع بینانهائی بود ولی نتیجه گیری عملی که از این تحلیل خود کرد درست نبود، چراکه برخورد درست آن بود که جنبش دانشجوئی به جای تصمیم به محاق رفتند در واکنش به بحران هژمونی جنبش اجتماعی 88، آنچنانکه ما در آن زمان پیشنهاد کردیم خود جنبش دانشجوئی ایران تصمیم به در دست گرفتن هژمونی جنبش اجتماعی 88 بگیرد چراکه گرچه جنبش دانشجوئی ایران دارای آنچنان تشکیلات منسجم آهنی جهت سازماندهی جنبشهای سه گانه نمیباشد به هر حال با همان اندک توان تشکیلاتی و تجربه تشکیلاتی که دارد در بین تمامی شاخههای جنبش بیشترین پتانسیل را دارد حتی بیشتر از طبقه کارگر ایران.
9 - حال برای اینکه جنبش دانشجوئی ایران بتواند خود را از این بحران نجات بدهد تنها یک راه برایش باقی میماند و آن شروع حرکت بر پایه هژمونی و رهبری خودش میباشد تنها در این صورت است که جنبش دانشجوئی ایران میتواند علاوه بر رهائی خود از بحران پیشاهنگ رهائی جنبش طبقه کارگر، جنبش اجتماعی و جنبش دموکراتیک ایران را نیز فراهم بکند و دلیل این امر هم آن است که ریشه اصلی تمامی بحرانهای جنبش کارگری، جنبش دموکراتیک و جنبش اجتماعی ایران همان بحران هژمونی میباشد که با حضور جنبش دانشجوئی در عرصه هژمونی تمامی این جنبشها میتوانند فرآیند بحرانی خود را پشت سر بگذارند و روند اعتلائی از سر گیرند.
والسلام