مبانی سوسیالیسم – درس یازدهم        

اسلام کار - اسلام سرمایه، اسلام اشتراکیت - اسلام مالکیت، اسلام «ما» - اسلام «من»

اسلام ضد استثمارگر - اسلام مدافع استثمارگر، اسلام ابوذر - اسلام ابوسفیان، اسلام سربداریه - اسلام صفویه، اسلام سوسیالیستی، اسلام لیبرالیستی – بخش 27

ج - چگونه در امت واحده اولیه اختلاف بوجود آمد؟

قبل از پاسخ به این سوال مقدمتا به این سوال پاسخ بدهیم که؛ چگونه «ما»ی انسانی اولیه انسان بدل به «من» فردی شد؟ یعنی باید ابتدا تکلیف مان را با این موضوع مشخص کنیم و اگر پذیرفتیم که انسان حیوانی اجتماعی است، آیا این اجتماعی بودن انسان در آغاز و در مرحله بشریت به صورت ذاتی برای انسان وجود داشته است یا این که یک امر اکتسابی بوده است؟ که بشر بعدا توانسته است در جهت مقابله کردن با طبیعت و خطرات محیط آن را کسب کند، به عبارت دیگر آیا «ما»ی انسانی بر «من» انسانی تقدم زمانی داشته است یا این که «من» انسانی بر «ما»ی انسانی اولویت وجودی داشته است؟ یعنی آیا اول فردیت انسان وجود پیدا کرده است و بعدا «ما»ی جمعی انسان بوجود آمده است یا بالعکس؟ در این رابطه دو نظریه کاملا متفاوت وجود دارد که بر پایه پاسخی که هر کدام از این دو نحله به این سوال تاریخی می‌دهند دو جریان مختلف تاریخی بوجود آمده است:

جریان اول - همان طرفداران تز اشتراکیت یا سوسیالیزم می‌باشد.

جریان دوم - طرفداران تز فردیت یا اندیویدالیزم و لیبرالیزم می‌باشد.

البته بد نیست در همین جا این نکته را متذکر شویم که گرچه دو دکترین سوسیالیزم و لیبرالیزم از قرن هیجدهم و نوزدهم به صورت کلاسیک در اروپا شکل پیدا کردند، اما به لحاظ - شیوه وجود آن‌ها- با این که حتی به این نام هم نبوده‏اند، اما به صورت دو رویکرد دارای تاریخ کهنی می‌باشند، به همین دلیل ما هم در طرح تاریخ گذشته آن‌ها با همان اصطلاح -اشتراکیت و فردیت- که قبلا مطرح می‌کردند در اینجا می آوریم، بنابراین دو نظریه در این رابطه مطرح می‌باشد؛

نظریه اول- نظریه آن دسته‏ائی است که معتقد بودند اجتماعی بودن انسان یک امر ذاتی می‌باشد و از همان زمانی که انسان در هستی و تاریخ پیدا شد ویژگی اجتماعی نیز با او تکوین پیدا کرده است، و لذا -اجتماعی- بودن به عنوان یک بستر و ظرفی در آمد تا انسان در آن تکامل و رشد نماید، و هر سرمایه تاریخی که انسان دارد از  -امر ذاتی- او می‌باشد.

نظریه دوم- نظریه آن دسته ای است که فردگرائی انسان را ذاتی می‌دانند و اجتماعی شدن او را یک -امر اکتسابی- تبیین می‌کنند که بعدا بر انسان تحمیل شده است، از دیدگاه افرادی مثل ژان ژاک روسو[1] که؛ انسان همان - فردیت انسان- می‌باشد که در مرحله بدوی حیات تاریخی‌ خود آن را صاحب بوده است، و از زمانی که انسان از - مرحله بدوی وارد مرحله مدنی شد- یعنی دوران فردیت را رها کرد و وارد مرحله زندگی اجتماعی و مدنی شد، با خود بیگانه گردید، و تا زمانی که او را از اسارت زندگی اجتماعی نجات ندهیم و وارد همان مرحله بدوی فردگرائی نکنیم، انسان نجات پیدا نمی‌کند. البته همین مبحث فردگرائی و اجتماع گرائی انسان را می‌توانیم در کادر دو ترم «من» و ما هم تبیین نمائیم، یعنی سوال خودمان را این چنین مطرح کنیم که؛ آیا «من» انسانی امر ذاتی انسان می‌باشد و «ما»ی بر آن عارض و اکتسابی است؟ یا این که؛ «ما»ی انسان - ذاتی او- است، ولی این «من» انسانی بوده که عارض انسان شده است، در این رابطه آن چه که از قرآن فهم می‌شود این که[2] در خصوص پروسس تکوین تاریخی و ماهیت دو ترم -امر اجتماعی- یا «ما»ی انسان که مقدم بر ترم «من» انسانی می‌باشد و دارای هویت و اصالت مستقل است و همین امر باعث می گردد تا -اشتراکیت و سوسیالیزم- آن چنان که غزالی می‌گفت؛ به عنوان روحیه و ذات اسلام در آید و لیبرالیزم و فردیت با این مکتب بیگانه بشود.

حال پس از روشن شدن این موضوع می‌توانیم به طرح سوال اصلی خودمان بپردازیم و آن این که؛ اگر از نظر اسلام و قرآن «ما»ی اجتماعی انسان یک امر ذاتی و تاریخی می‌باشد و «من» فردیت انسان یک امر متاخر و اکتسابی است، چه شد که «ما»ی انسانی بدل به «من» فردی انسان گردید؟ تا زمانی که نتوانیم برای این سوال پاسخ علمی پیدا کنیم، نمی‌توانیم برای سوال اصلی که؛  چگونگی پیدایش و تکوین اختلاف در جامعه اولیه؟ (و به زبان قرآن امت واحد اولیه) می باشد، جوابی پیدا کنیم. البته تاکید ما این است که؛ تنها عاملی که باعث پیدایش اختلاف اولیه در جامعه (یا امت واحده اولیه) گردید، استحاله «ما»ی اجتماعی به «من» فردی بود، اگر بخواهیم به زبان عرفانی و قرآنی همین موضوع را مطرح کنیم، می‌شود رابطه «من» و ما یا فرد و اجتماع را به صورت - رابطه «من» و خود- هم مطرح کنیم چراکه «من» حقیقی انسان (نه «من» مجازی انسان که همان خود متکثره می‌باشد) آن چنان که هایدگر هم معتقد است؛ در ذات خود یک روحیه اجتماعی دارا می‌باشد که همان انسان می‌باشد، اما - خود- برعکس «من» حقیقی انسان که صورت واحد دارد، صورت متکثر داشته و لذا در این رابطه بود که در عرصه -اخلاق مذهبی و عرفانی- و برای این که انسان بتواند از فردیت شخصی خود به «ما»ی انسانی هدایت بشود، معتقد هستند که انسان باید از - دایره خود رها- بشود و وارد دایره «من» (که همان «ما»ی اجتماعی و انسانی می‌باشد) گردد[3].

سوال «من» و «ما» را می‌توانیم این چنین مطرح کنیم که؛ اگر معتقد به تقدم «من» بر - خود- هستیم، چه شد که خود متکثر از «من» واحد زایش کرد؟ از این مرحله است که موضوع -از خودبیگانگی- به عنوان عامل شکل گیری - خود- از «من» یا پیدایش «من» فردی از «ما»ی اجتماعی مطرح می‌شود، زیرا از دیدگاه قرآن هم «ما»ی اجتماعی و هم «من» حقیقی امور به ذاتی می‌باشند، خود های متکثر و «من» های فردی نیز (نه «من» حقیقی که هم سنگ «ما»ی اجتماعی می‌باشد) از امور غیر ذاتی هستند که بعدا بوجود آمده‌اند، از این مرحله است که عامل بوجود آمدن - خود های فردی- از «من» اجتماعی و عامل شکل گیری «من» فردی از «ما»ی اجتماعی، به از خود بیگانگی انسان مربوط است. در مثنوی- دفتر چهارم-  صفحه 229- سطر 10آمده که:

ای تو در پیکار خود را باخته                دیگران را تو زخود نشناخته

تو به هر صورت که ایی بیستی             که منم این والله آن تو نیستی

یک زمان تنها بمانی تو زخلق               در غم و اندیشه مانی تا به حلق

این تو کی باشی که تو آن واحدی           که خوش و سرمست و زیبا آمدی

مرغ خویشی صید خویشی دام خویش      صدر خویشی فرش خویشی بام خویش

سوال: چه عواملی باعث گردید تا «من» انسانی که همان «ما»ی اجتماعی و «من» کلی انسانی می‌باشد در امت واحده اولیه (موضوع آیه 213 بقره) از خود بیگانه بشود و با از خودبیگانگی - خود فردی و «من» فردی- که همان عامل اصلی اختلاف اولیه می‌باشد، بوجود آید؟ برای پاسخ به این سوال باید مقدمتا به این امر توجه بکنیم که دو جوهره وجودی انسان در مرحله امت واحده اولیه عامل اصلی و قوام دهنده «ما»ی اجتماعی انسان بودند.

1- روحیه جمعی زندگی اجتماعی.

2- کار اجتماعی.

که توسط این دو عامل انسان تعریف می‌شد یعنی انسان در امت اولیه به صورت حیوان اجتماعی و حیوانی که توانائی انجام کار داشت تعریف می‌گشت، همین دو عامل حیاتی انسان عامل از خود بیگانگی او گردید، چراکه در میان دو عامل کار و زندگی اجتماعی انسان، از آنجائی که کار اجتماعی جنبه اصلی و زندگی اجتماعی انسان را داشت، تعریف او نیز بر پایه همین کار اجتماعی صورت می گرفت، یعنی تا زمانی که انسان بر - پایه کار اجتماعی- زندگی اجتماعی می‌کرد، اجتماعی بودن او معنی داشت و از زمانی که کار اجتماعی انسان بدل به کار فردی یا کار کالائی گردید، علاوه بر این که کار فردی (یا کار کالائی) عامل از خود بیگانگی انسان گردید، اجتماعی زیستی انسان هم سالبه انتفاع به موضوع شد و لذا از بین رفت و امت واحده (موضوع آیه 213 بقره) دچار اختلاف گردید و اختلاف در امت اولیه بشر بوجود آمد.

در زمین دیگران خانه مکن / کار خود کن کار بیگانه مکن

کیست بیگانه تن خاکی تو / کز برای تو است غمناکی تو

در میان مشک تن را جا شود / وقت مردن گند آن پیدا شود

مشک را بر تن مزن بر جان بمال / مشک چه بود نام پاک ذو الجلال – مثنوی مولوی

از زمانی «ما»ی اجتماعی در بستر از خود بیگانگی انسان بدل به «من» فردی گردید و توسط آن بشر با امت واحده اولیه خداحافظی کرد و اختلاف در امت واحده اولیه بوجود آمد، که کار اجتماعی انسان به - کار فردی یا کار کالائی- استحاله پیدا کرد، اما با شکل گیری عامل کار فردی که از دل کار اجتماعی سر برآورد و از خود بیگانه شدن انسان، موضوع تمام نمی‌شود چراکه سوال جدیدی در همین جا مطرح می‌شود و آن این که؛ در اجتماع اولیه چگونه کار اجتماعی بدل به کار فردی شد؟

اینجا است که سر و کله‌ موضوع - مالکیت- پیدا می‌شود، چراکه به موازات پیدایش مالکیت که بر پایه زور در جامعه اولیه بود، موضوع -استثمار و تغییر کار اجتماعی به کار فردی- یا کار کالائی مطرح گردید، یعنی تا زمانی که در جامعه اولیه مالکیت و استثمار بوجود نیامده بود، افراد بر پایه کار اجتماعی که همان «پراکسیس وجودی» آن‌ها بود، خود را با جامعه متحد می‌کردند زیرا با همان کار اجتماعی که هم - ذاتی- آن‌ها و هم پراکسیس وجودی آن‌ها بود، هویت خود را پیدا می‌کردند، کار اجتماعی برای آن‌ها فقط وسیله امرار معیشت نبود، بلکه عامل - هویت و سازنده وجودی-  نیز بود، به موازات پیدایش مالکیت در جامعه و بوجود آمدن قطب بندی در آن، باعث شد تا توسط پیدایش -استثمار و طبقه- در جامعه اولیه یک دسته کار بکنند و یک دسته دیگر کار آنان را در استخدام خود درآورند، و این امر باعث گردید تا کار اجتماعی بدل به کار فردی و کار کالائی بشود و انسانی که برایش کار اجتماعی یک پراکسیس بود و توسط این کار خود را می‌ساخت به توسط کار فردی یا کار کالائی (که به جای کار اجتماعی که ذاتی او بود) برای دیگران کار کند نه برای خود (یعنی کار کالائی جانشین کار ذاتی گردید) در نتیجه؛ کار کالائی در رابطه با انسان فونکسیونی عکس فونکسیون - کار ذاتی و کار اجتماعی- بوجود آورد و بدین ترتیب بود که (کار اجتماعی و کار ذاتی که برای انسان و فرد پراکسیس بود) در مرحله کار کالائی عامل «از خود بیگانگی» انسان شد، و در بستر کار کالائی به موازات نابود شدن -هویت انسان اجتماعی- او را به بن بست کشانید و نابود کرد و اختلاف را در جامعه واحد اولیه جانشین آن وحدت نمود، لذا تنها راه حل نجات انسان از این خود بیگانگی «استحاله کار کالائی به کار اجتماعی» می‌باشد و تا زمانی که کار کالائی به کار اجتماعی بدل نگردد امکان نجات انسان از خود بیگانگی وجود ندارد. این سوال مطرح می شود که در چه زمانی کار کالائی می‌تواند به کار اجتماعی بدل گردد؟ تنها در بستر سوسیالیزم و اشتراکیت اجتماعی امکان استحاله کار کالائی به کار اجتماعی بوجود می‌آید، بنابراین لیبرالیزم و سرمایه داری نه تنها توان نجات انسان را ندارند بلکه عامل مسخ و نابودی انسان نیز می‌شوند چراکه سنگ زیربنا در لیبرالیزم و سرمایه داری کار کالائی است! به عبارت دیگر کار برای بازار انجام می گیرد، لذا تا زمانی که در جامعه کار کالائی یا کار برای بازار وجود داشته باشد کارگر توسط کار خود به جنگ خودش در می‌آید و پیوسته خود را مسخ می‌کند.

ادامه دارد



[1] . یکی از تئوریسین های اولیه لیبرالیسم کلاسیک غرب می‌باشد.

[2] . آن چنان که در تفسیر آیه 213 سوره بقره مطرح کردیم و با عنایت به این که؛ از نظر قرآن -امه واحده اولیه- که همان «ما»ی غریزی و ذاتی اولیه بشریت می‌باشد، امری ذاتی در انسان است و لذا به لحاظ پروسس تکوینی در تاریخ مقدم بر فردیت انسان می‌باشد.

[3] . در سوره شمس آیه 7 تا 10آمده که: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا - قسم به نفس انسان و آنچه که این نفس انسان را بیاراست- پس در دو رابطه تقوی و فجور (این نفس انسان) استعداد رشد پیدا کرد- آن کسانی که توانستند نفس خودشان را در بستر تقوی رشد بدهند رستگار شدند و آن کسانی که نفس خود را در بستر فجور رشد دادند زیان کردند.»