مبانی اندیشه فلسفی ما – مقوله اول - وحی 6
دینامیزم قرآن یا وحی نبوی محمد:
کدامین وحی؟ وحی دگماتیسم یا وحی مکانیکی محمد؟
وحی انطباقی یا وحی بشری محمد؟ وحی تطبیقی یا وحی ارگانیکی محمد؟
- علامه اقبال لاهوری و اجتهاد در اصول:
علامه اقبال لاهوری اولین مسلمانی بود که در قرن بیستم پس از سیزده قرن که از نزول قرآن میگذشت شعار بازسازی فکر دینی در اسلام را مطرح کرد البته اگرچه مترجم محترم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام اقبال (مرحوم احمد آرام) در ترجمه (RECONSTRUCTION) به جای ترم بازسازی، ترم احیاء بکار برده است که ترجمه غلطی میباشد جا دارد در رابطه با این موضوع به این حقیقت توجه داشته باشیم که در خصوص بازگشت به اسلام محمد از نیمه قرن اول هجری تا کنون این بازگشت با سه شعار مختلف:
الف – اصلاحات
ب – احیاء
ج - بازسازی فکر دینی
مطرح شده است. که این سه شعار از یک وجه مشترک و از یک وجه تمایز برخوردار میباشند وجه مشترک این سه شعار عبارت است از اینکه همه این منادیان معتقد به این اصل بودند که اسلام موجود زمان خودشان با اسلام زمان محمد تمایزات و پس رفت هائی داشته است که به علت این تمایزات و پست رفت ها تا زمانی که به لحاظ تئوریک به بازسازی و بازشناسی و باز تعریف آنچه بنام اسلام موجود است نپردازیم امکان مقایسه بین اسلام موجود با سلام زمان محمد نمیباشد. البته تمامی این منادیان به شعار نجات اسلام قبل از مسلمین به عنوان یک پیش فرض اولیه این حرکت تئوریک خود معتقد بودهاند. وجه تمایز منادیان این سه شعار فوق در این میباشد که منادیان شعار اصلاحات که اولین آنها حسین ابن علی در سال 61 میباشد که در وصیت نامهاش به برادرش محمد ابن حنفیه (که در مکه به سر میبرد و به علت نقص عضوی که پیدا کرده بود نتوانست به طرف کوفه و کربلا همراه امام حسین حرکت کند) فلسفه قیام خود را اصلاح دین جدش مطرح میکند (انی خرجت لطلب الاصلاح فی دین جدی، ارید ان امر بالمعروف وانهی عن المنکر ) البته در خصوص مبانی تئوریک اصلاحات مورد نظر امام حسین به خاطر اینکه با اتفاق افتادن واقعه کربلا امکان طرح تئوریک آن به جز خود قیام عملی امام حسین و چند شعار مختلف که امام حسین در بین راه مکه و کربلا و یا در ضمن نبرد روز عاشورا مطرح کرد، مطلب قابل توجه چندانی در دست نمیباشد. آنچه میتوان به صورت کلی در این رابطه مطرح کرد عبارت از اینکه مقصود از اصلاحات از نظر امام حسین به تاسی از پدرش امام علی باز تعریف تئوریک مفاهیم مکتب میباشد که در دوران بنی امیه و به خصوص دوران عثمان این مفاهیم دچار انحطاط معنا شده بودند. امام حسین میخواست توسط حرکت خود (مانند پدرش امام علی که بعد از عثمان توسط نهج البلاغه کوشید در دوران تقریبا پنج ساله حکومت اش به باز تعریف این مفاهیم تحریف شده زمان عثمان بپردازد) یک قیام تئوریک مانند امام علی جهت باز تعریف مفاهیم مکتب اسلام بکند که این تعریف از اصلاحات با مفهومترم احیاء که برای اولین بار در قرن پنجم توسط امام محمد غزالی مطرح گردید متفاوت میباشد. در مفهوم شعار احیاء در جهت باز تعریف مانند اصلاحات تئوریک نیست بلکه آن چنان که از عمل امام محمد غزالی در کتاب احیاء العلوم خود بر میآید زنده کردن ابعادی از اسلام است که در مرور زمان مرده و فراموش شده میباشد. مثل اخلاق در اسلام که غزالی در جهت احیای آن در کتاب احیاء العلوم خود به آن پرداخت اما در رابطه با اصطلاح بازسازی که برای اولین بار توسط اقبال مطرح گردید و بعدا توسط معلم کبیرمان شریعتی دنبال گردید، نه مقصود مانند امام حسین به باز تعریف مفاهیم اسلامی است و نه مانند غزالی زنده کردن بعدی از ابعاد اسلام محمد میباشد که فراموش گردیده است. بلکه آنچنان که در عمل اقبال و شریعتی دیدیم مقصود باز خوانی عصری از اسلام میباشد. به طوری که آن چنان که تاین بی میگوید اسلام بتواند در عصر جدید به سوالهای نو نه مانند حوزه و روحانیت و فقه و فلسفه و... آن عصر پاسخ کهنه دهد، بلکه پاسخ نو به سوالهای نو بدهد؛ لذا در این رابطه بود که علامه اقبال در جهت این بازسازی اولین مکانیزمی که جهت بازسازی اسلام مطرح کرد اجتهاد در اصول اسلام بود به عبارت دیگر اقبال مکانیزم بازسازی فکر دینی در اسلام را بر پایه اجتهاد در اصول اسلام تبین میکند یعنی اقبال اعلام کرد که تا زمانی که ما به اصل اجتهاد تکیه نکنیم و دامنه اجتهاد را از سرزمین فقه و فروعات به عرصه اصول اسلام گسترش ندهیم تا توسط آن به باز خوانی عصری از اسلام بپردازیم نمیتوانیم به بازسازی اسلام در قرن بیستم برسیم و در عرصه اجتهاد در اصول بود که اقبال لاهوری اعلام کرد که اولین اصلی که باید در عرصه باز خوانی عصری به اجتهاد در آن بپردازیم موضوع وحی نبوی محمد است. چراکه اقبال معتقد بود که با این تعریف دگماتیسمی که از وحی بر جهان اسلام حاکم است اصلا نمیتوانیم برای کلت اسلام و قرآن در این عصر حیات و زندگی قائل شد. اسلام محمد نمیتواند در قرن بیستم که طوفان تغییر فکری و اجتماعی مدرنیته همه چیز را با خود میبرد، دارای هویت و موجودیت گردد.
اقبال آنچنان که در مبحث اصل حرکت در ساختمان اسلام خود میگوید: صفحه 167 سطر اول: "اسلام به عنوان یک نهضت و حرکت فرهنگی نظر ایستان (استاتیک) قدیمی جهان را (ارسطوئی - بطلمیوسی/افلاطونی) طرد میکند و به نظری بالان (دینامیک )میرسد" از نظر علامه اقبال لاهوری موضوع اساسی امروز اسلام موضوع تبیین رابطه تغییر و ثبات و یا تغییر و ابدیت و تبیین چهره ثبات و متغییر وجود و جامعه و اندیشه و اسلام و یا رابطه کثرت و وحدت است و تا زمانی که نتوانیم به تبیین علمی رابطه بین این دو مقوله ابژکتیو و سوبژکتیو و یا عینی و ذهنی دست پیدا کنیم، امکان بازسازی اسلام و جامعه مسلمانان وجود نخواهد داشت. چراکه یا باید دل به تغییر مدرنیته بسپاریم و آن چنان که تقی زاده میگفت همراه با این طوفان مدرنیته توسط تقلید مهوع میمون وار از ناخن پا تا فرق سر ذوب گردیم. یا آن چنان که حوزههای فقاهتی مسلمین در طول این پانصد سال برخورد کردهاند، با پناه بردن به زیر چتر دگماتیسم و فقه انجمادی اسلام مسلمانان را به قبرستان سکوت و جمود و انحطاط بکشانیم.
بازسازی فکر دینی در اسلام صفحه 169 سطر پنجم: بشریت امروز باید در زندگی خود مقولههای ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند. بایستی برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد چه آنچه ابدی و دائمی است در این جهان تغییر دائمی جای پای محکمی برای ما میسازد ولی چون اصول ابدی به این معنی فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند یعنی معارض با چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگترین آیات خدا میداند آن وقت سبب آن میشوند که چیزی را که ذاتاً متحرک است از حرکت باز دارند شکست اروپا در علوم سیاسی و اجتماعی اصل اول را مجسم میسازد و بی حرکتی اسلام در ظرف مدت 500 سال اخیر اصل دوم را مجسم میسازد. آیا اصل حرکت در اسلام چیست؟ همان است که به نام اجتهاد خوانده میشود؟ معنای لغوی کلمه اجتهاد کوشیدن است و در اصطلاح فقه اسلامی به معنی کوشیدن به این منظور است که در مورد یک مسئله حقوقی حکم مستقلی بدهد. اندیشه اجتهاد به نظر من مبتنی بر آیه 69 سوره عنکبوت میباشد (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ - و آنانی که در راه ما بکوشند ایشان را به راههای خود رهبری خواهیم کرد). بنابراین از نظر علامه اقبال لاهوری برای اینکه اسلام پس از 500 سال خواب امروز بتواند در عصر مدرنیته دارای حیات گردد، باید آن را از محدوده اندیشه و تفکر فقاهتی دگماتیسم حوزه نجاتش بدهیم و به بازسازی دو باره اسلام بپردازیم . برای بازسازی اسلام باید با سلاح اجتهاد به این بازسازی بپردازیم و عرصه عملکرد اجتهاد را از فروعات فقهی به قلههای اصول اسلامی بکشانیم و در راس همه این اصول از نظر اقبال باید اصل وحی یا موضوع وحی نبوی محمد را مورد بازشناسی قرار دهیم. چراکه از نظر علامه اقبال از زمانی که ما به بدفهمی و تبین مکانیکی وحی توسط جهان بینی یونانی ارسطوئی و افلاطونی پرداختیم بزرگترین و اولین قتیل این نگرش به وحی قربانی شدن دینامیزم وحی نبوی محمد بود. که با قربانی شدن دینامیزم وحی محمد اسلام محمد و دین محمد دیگر نتوانست با زمان حرکت کند. لذا آن چنان که در اندیشه بازرگان پیر و عبدالکریم سروش دیدیم یک راست دین محمد با هدایتگری دنیا و زمان وداع کرد و به درد آخرت نادیده و ناشناخته خورد و یا از آن غول ولایت مطلقه فقاهتی حاکم زائیده شد و تر و خشک و دنیا و آخرت و... همه را در خود بلعید و با شعار ثلاثه:
الف - الاسلام هو الحکومت بشئونها
ب - حفظ این حکومت اوجب الواجبات است حتی اگر به ترک صلاه بیانجامد
ج - حفظ حکومت حاکم از احکام اولیه اسلام میباشد که تمامی احکام دیگر اسلام بر پایه آن تبین میگردد و هر جنایتی که بتواند این حکومت را بر سر پا نگه دارد مباح است حتی اگر به قتل عام زندانیان بیگناه در تابستان 67 هم بیانجامد و یا به اعدام زنان بار دار و حامله در تابستان 60 بشود و یا به کشتار و شکنجه و سرکوب تابستان 88 منتهی گردد و... به این ترتیب بود که علامه اقبال لاهوری معتقد است که راه نجات اسلام از زندان دگماتیسم و جزمیت فقاهتی حوزه و اسلام قبرستان و آخرتی بازرگانی و سروشی و دست یابی به اسلام هدایتگر این جهانی شریعتی - در پله اول از مسیر بازشناسی وحی محمد میگذرد. چراکه اگر از وحی محمد مانند حوزه یک تبین دگماتیسمی ارائه دهیم و محمد را به صورت یک بلندگو و یا ضبط صوت و سی و دی تبیین نمائیم، که جبریل از آسمانها پائین میآید و در گوش او میخواند برای ما راهی باقی نمیماند جز اینکه از این وحی یک وحی فقهی بسازیم که قوانین و فقه آن لایتغیر است و در هر زمانی باید این اسلام فقهی یا اسلام تقینینی مانند یک لباس تغییر ناپذیر بر تن آن جامعه کنیم و فقه حوزه از تائید برده داری تا نفی حقوق زنان و آپارتاید دینی و ارتداد و شلاق و اعدام و... در هر زمانی بهمان شکل قالبی بر زمان و جامعه تحمیل کنیم و اگر آن چنان که در اردیبهشت سال 60 در رابطه با انتقاد جبهه ملی به قانون قصاص دیدیم فوراً او را مرتد اعلام میکنیم و مصدق را کافر بخوانیم و کاری کنیم که مهندس مهدی بازرگان به رادیو و تلویزیون برود و توبه نامه خود را در رابطه با لایحه قصاص بخواند. ولی همین احکام فقهی وقتی که در تضاد با حکومت شان قرار گرفت، آن چنان که در پاسخ دی ماه سال 67 در منشور ولایت مطلقه فقاهتی مقام عظمای فقاهتی مشاهده کردیم ، همه این احکام را احکام ثانویه بخوانیم. حتی نماز و روز ه را در جهت حفظ حکومت مطلقه فقاهتی قابل تعطیل بدانیم و احکام اولیه اسلام را فقط حفظ حکومت مطلقه فقاهتی بدانیم. بنابراین اگر اقبال شروع بازسازی اسلام را از وحی محمد اعلام میکند و اگر اقبال اولین اصلی در اسلام که باید مورد اجتهاد قرار گیرد اصل و موضوع وحی میداند که باید مورد بازشناسی و بازسازی قرار گیرد و از نظر اقبال بدون بازسازی و باز تعریف و باز شناسی وحی محمد امکان هیچگونه تحول فکری و دینی در جامعه مسلمانان این قرن و این عصر وجود ندارد. اگر شریعتی در مقدمه کنفرانس تفسیر سوره روم و درس چهلم اسلام شناسی تفسیر سوره انبیاء میگوید: "من به این نتیجه رسیدهایم که تمامی تکیه و اندیشه خودم را بر قرآن و وحی بگذارم" و یا آن چنان که در مقدمه نشست خانگی واژههای قرآنی بعد از آزادی از زندان میگوید، تا زمانی که نتوانیم با وحی محمد زندگی کنیم، امکان نجات و رهائی برای ما نه در این دنیا و نه در آخرت وجود ندارد . انحطاط ما از زمانی شروع شد که قرآن را بد فهمیدیم. چراکه بر عکس تورات و انجیل قرآن را نتوانستند تحریف متنی کنند، اما تحریف بزرگتری که در قرآن کردند، از نظر شریعتی این بود که ما قرآن را بد بفهمیم و تا زمانی که ما به فهم جدیدی از قرآن نرسیم و نتوانیم آن چنان که پدر علامه اقبال لاهوری به اقبال گفته بود که "محمد آنچنان قرآن بخوان که انگار قرآن الان بر تو نازل میشود" وحی محمد را بشناسیم. امکان تحول فردی و اجتماعی وحی وجود نخواهد داشت. تنها در صورت این بازشناخت قرآن و وحی است که آن چنان که علامه اقبال لاهوری میگوید:
نقش قرآن چونکه در عالم نشست / نقشهای پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیز دیگر است
چونکه در جان رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
با مسلمان گفت جان در کف بنه / هرچه از حاجت فزون داری بنه
وحی محمد میتواند هم جان ما و هم جهان و اندیشه ما را در این عصر و زمان دچار زلزله و تعالی و تحول بنماید. وحی محمد آن چنان که شریعتی در کنفرانس تفسیر سوره روم میگوید به صورت تنها ریسمان رهائی بشر این قرن و این عصر درآید. یا آن چنان که مولانا جلال الدین بلخی میگوید:
زانکه از قرآن بسی گمره شدن / زاین رسن قومی درون چه شدن
مر رسن را نیست جرمیای عنود / چون تو را سودای سر بالا نبود
تنها با باز شناسی وحی محمد است که در ما و جامعه ما "سودای سر بالا به وجود میآید" و تا زمانی که در یک فرد و یا یک جامعه سودای سر بالا به وجود نیاید، آن چنان که مولوی میگوید نه تنها وحی و قرآن محمد هدایتگر نخواهد بود، بلکه بالعکس قرآن و وحی محمد گمراه کننده هم خواهد بود. آن چنان که در عرض این سی سال در جامعه خودمان دیدیم. که با اینهمه تجلیل و تعظیم قالبی که از شکل و قالب قرآن و مسجد و فقه کردند، فونکسیون این دین و اسلام و فقه و مذهب روز به روز در جامعه ما منفیتر بوده و وازدگی از دین و اسلام و مذهب روز بروز بیشتر بوده و وحی هدایتگر محمد به صورت یک دین دولتی جهت ریا و تزویر و دین فروشی و کشت و کشتار و اختناق و جنایت در آمده است. دلیل اصلی این کار این بود که حکومت مطلقه فقاهتی در عرض این سی سال سودای سر بالا بودن را از جامعه و تاریخ و انسان ما گرفتهاند و طبیعی است که وقتی انسان امروز و جامعه امروز سودای سر بالا نداشته باشد و فقط مشغول تامین معیشت و هویت خود گردد. فساد و فحشا و ریا و نفاق و پاچه خواری تملق و چاپلوسی و دین فروشی و تزویر و طلاق و آدم فروشی و انسان کشی و... نرم جامعه میشود. آن چنان که امروز میبینیم که در جامعه دینی ما همه اینها به صورت دیسکورس و ادبیات روز در آمده است پس اگر به این شعار هگل اعتقاد داریم "که در یک جامعه دینی هر گونه تحول و اصلاحاتی باید از کانال دین انجام گیرد" و یا اگر به این شعار کارل مارکس اعتقاد داریم که "در یک جامعه دینی بزرگترین نقد، نقد خود دین میباشد" ونیز اگر به این شعار شریعتی اعتقاد داریم که در جامعه ما: "نجات اسلام باید قبل از مسلمانان به انجام برسد" و اگر به این کلام مولی علی اعتقاد داریم که "لبس اسلام لبس فرو مقلوبه - اسلام مانند پوستین وارونه شده میباشد".
باید آنچنان که علامه اقبال لاهوری میگوید از اجتهاد در اصول و در راس آن از اجتهاد در وحی شروع کنیم و در این عصر و در این نسل به این اعتقاد پیدا کنیم که هرگونه حرکت اصلاحی و تحول اجتماعی در جامعه ما به خاطر اینکه یک جامعه دینی است باید آن چنان که شریعتی در کنفرانس از کجا آغاز کنیم گفت از مذهب و اسلام آغاز کنیم . تا زمانی که فهم مان از اسلام آنچنان که شریعتی در درس اول اسلام شناسی ارشاد گفت عوض نکنیم، فهم مان از خودمان و تاریخمان و سرنوشت مان عوض نخواهد شد و برای عوض شدن فهم مان از اسلام راهی جز این نداریم، که آن چنان که اقبال بزرگ میگوید نگاه مان به وحی محمد عوض شود در این رابطه است که ما کوشیدیم در این سلسله مقالات دینامیزم قرآن تبین جدیدی از وحی محمد ارائه دهیم تا توسط آن هم بتوانیم قرآن را آن چنان که محمد و علی و اقبال و شریعتی میدیدند مطرح کنیم و هم بتوانیم با فهم جدیدی از وحی فهم جدیدی از قرآن و خدا و محمد و دین در جامعه ایجاد کنیم تا توسط فونکسیون این فهم جدید آن چنان که مولوی میگوید سودای سر بالا داشتن را در جامعه به وجود آوریم.
2. سوره نجم تبیین کننده وحی نبوی از نگاه محمد:
قبل از اینکه وارد تبیین موضوع که کدامین وحی در عرصه وحی سه گانه دگماتیسم و انطباقی و تطبیقی است بشویم، بهتر است که موضوع را از زاویه نگاه خود محمد مطرح کنیم و بینیم دیدگاه خود وحی نسبت به وحی چه میباشد. چراکه بهر حال با هر تعریفی که ما از وحی محمد بکنیم، چه آن را شعور مرموز بدانیم و چه آن را ابر آگاهی نازل شده بر محمد بدانیم و چه آن را اتصال تجربی و وجودی محمد بدانیم ، چه آن را ایجاد یک سی دی یا بلندگو در دهان محمد بدانیم، بهر حال از پیچیدهترین پدیدههای تاریخ بشریت و واقعیت هستی صحبت میکنیم، که مکانیزم آن هنوز بر بشریت مجهول میباشد. چراکه آن چنان که جواهر لعل نهرو میگوید این یکی از عجایب بشریت است، که این پدیده در عرض کمتر از سی سال توانست تمامی تاریخ بشریت عصر را در هم نورد و یکی از بزرگترین تمدنهای بشری را توسط عقب ماندهترین جامعه بشری به وجود آورد. از آنجائی که تجربه این وحی جنبه منحصر به فردی میباشد که فقط برای محمد تحقق پیدا کرده است و امکان تکرار آن در کانتکس وحی نبوی محمد برای ما نمیباشد. لذا بهتر است که نخست به تفسیر هیجده آیه اول سوره نجم بپردازیم تا توسط آن دریابیم که خود وحی در به اره وحی چه میگوید. البته بد نیست که در اینجا در رابطه با انتخاب 18 آیه اول سوره نجم به این نکته اشارهائی داشته باشیم که اولا 18 آیه اول سوره نجم در میان تمامی آیات قرآن کاملترین آیاتی است که پدیده وحی را تبیین مینماید و در ثانی از آنجائیکه سوره نجم از سور مکی میباشد که در دوران 13 ساله استراتژی مکی محمد بر محمد نازل شده است، با عنایت به اینکه آن چنان که قبلا هم به اشاره رفت دوران 13 ساله مکی محمد دورانی است که محمد با عصای وحی فونداسیونهای یک نهضت بزرگ تاریخی و اجتماعی بشر را در یک جامعه بدوی برپا میکند. لذا هر حرکت محمد در این مرحله برای همیشه بشر قابل تاسی میباشد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ - وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى - مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى - وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى - إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى - عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى - ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى - وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى - ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى - فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَى - فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى - مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى - أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يرَى - وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى - عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى - عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى - إِذْ يغْشَى السِّدْرَةَ مَا يغْشَى - مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى - لَقَدْ رَأَى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى - سوگند به ستارگان آن هنگام که غروب میکنند - که محمد نه گمراه شد و نه به خطا رفت - و نه از روی هوی و هوس سخن میگوید - آنچه که محمد میگوید جز وحیائی که بر او می شود نمیباشد - وحی محمد شدید القوی به او آموخته است - محمد کسی است که به خاطر این آگاهی کاملش به این مقام رسیده است - محمد در عالیترین مرحله تکامل وجودی انسان قرار گرفته است - و به علت همین تکامل وجودش به خدا نزدیکتر شده است - او آنچنان در تکامل وجودش به خدا نزدیک شد که بیش از دو کمان با خدا فاصله پیدا نکرد - در آن مرتبه اعلی تکامل وجود محمد بود که خدای محمد بر محمد وحی کرد آنچه را که کرد - گرچه این وحی محمد با وجود متعالی و قلب خود اخذ کرد ه بود ولی در نقل بیانی محمد از آن تجربه وجودی هرگز کذبی وجود نداشت و قلب محمد بر آنچه که تجربه کرده بود صادق بود - آیا شما میخواهید در آنچه که محمد با وجودش تجربه کرده است او را به شک و تردید بیاندازید - در صورتی که محمد این وحی را با وجود خود یکبار دیگر هم تجربه کرده بود - آن زمانی که محمد در اعتلای وجود و معراج وجودی خویش تا آخرین درخت سدر پیش رفته بود - آن مرحله سدر نهائی تکامل وجودی محمد جنت الماوی محمد میباشد - در مرحله سدر نهائی تکامل وجودی محمد بود که محمد دید که آنچه بر سدر احاطه داشت سدر را پوشیده است - در مرحله سدر منتهائی تکامل وجودی محمد بود که دیگر چشم محمد نه به کجی گرایید و نه در دیدن طغیان کرد - در مرحله سدر نهائی تکامل وجودی محمد بود کهایات کبرای الهی بر او ظاهر شد.
ادامه دارد ...