سونامی ریزش نیروهای درونی نظام مطلقه فقاهتی
یکی از انقلابیون در تبین تئوریک وضعیت انقلابی میگوید: وضعیت انقلابی آن زمانی نیست که مردم حاکمیت ارتجاعی بر خویش را قبول نکنند بلکه وضعیت انقلابی برای نفی رژیمهای ارتجاعی آن زمانی است که حاکمیتهای ارتجاعی به دلیل رشد تضادهای درونیشان و رشد بحران سیاسی داخلی شان و ریزش پیوسته و سونامی وار نیروهای درونیشان (که به گاز گرفتن اسبهای درشکه در سر بالائیهای قدرت تشبیه میکند) امکان حکومت کردن نداشته باشند و لذا تا زمانی که بحرانهای اجتماعی و بحرانهای اقتصادی و بحرانهای مالی و اداری یک رژیم ارتجاعی به بحران سیاسی استحاله پیدا نکند، هرگز بحران اقتصادی و بحران اجتماعی و بحران مالی و اداری نمیتواند یک رژیم ارتجاعی را به زانو در آورد.
البته باید توجه داشته باشیم که نخستین فونکسیون و شاخص بحران سیاسی ریزش نیروهای درونی رژیم میباشد بنابراین قانون وضعیت انقلابی برای هر رژیم ارتجاعی آن زمانی است که تمامی بحرانهای اقتصادی و طبقاتی و اجتماعی و اداری و مالی و... آن رژیم بدل به بحران سیاسی گردد و با سیاسی شدن بحران همراه با ریزش نیروهای درونی رژیم آنچنان فشل گردد که امکان مدیریت کلان مملکت به رای اش وجود نداشته باشد در آن لحظه است که سیل ریزش قدرت از بالائی ها به طرف پائینیهای جامعه از سر گرفته میشود و تودهها میتوانند با فشار از پائین در کانتکس انقلاب یا اصلاحات رژیمهای توتالیتر و ارتجاعی را وادار به عقب نشینی کنند.
البته نیاز به تاکید دوباره ندارد که هرگز امکان عقب نشینی سیاسی به سود پائینیهای جامعه برای رژیمهای دسپات و توتالیتر و ارتجاعی حتی به اندازه حداقل ممکن هم وجود ندارد چراکه تمامی رژیمهای توتالیتر ارتجاعی در هر شکل و شمائی که داشته باشند از یک ماهیت واحد برخوردار هستند و آن غیر قابل اصلاح پذیر بودن از درون است چراکه به موازات کوچکترین اصلاحات سیاسی این رژیمهای فرسوده متلاشی می گردند و تاریخ حیات این رژیمهای توتالیتر نشان داده است که حیات آنها در گرو مطلق العنان و سرنیزهائی بودن آنها است، و همین موضوع است که حقیقت دو ترم انقلاب و اصلاحات در ترمینولوژی تئوری انقلاب مشخص میکند. چراکه تا زمانیکه رژیمهای بتوانند بر پایه ساختار خود از درون انعطاف پذیر و نقد پذیر باشند آن رژیمها میتوانند توسط اصلاحات تغییر کنند و ترم اصلاحات میتواند برای مردم یک امر انقلابی باشد اما اگر رژیمهای دسپات و توتالیتر و ارتجاعی از نظر ساختاری امکان پذیرش هیچگونه تغییر و نقد پذیری و انعطاف پذیری درونی نداشته باشد و نقد پذیری و انعطاف پذیری و عقب نشینی آنها به مثابه ریزش کل نظام میباشد در آن صورت برای آن رژیم اصلاحات همان انقلاب است. آنچنانکه انقلاب برای چنین رژیم هائی همان اصلاحات میباشد و در این عرصه است که برای چنین نظامهای توتالیتر ارتجاعی ما حق نداریم که بنشینیم و تئوری اصلاحات تدوین کنیم و بگوئیم که اصلاحات عبارت است از مثلا حرکت غیر آنتاگونیستی و گام به گام و دمکراتیک و از بالای انتقال قدرت، در صورتی که انقلاب عبارت است از متلاشی شدن آنتاگونیستی و از پائین و جهشی ماشین قدرت حاکمیت این گونه تعریف و مرزبندی کردن از انقلاب و اصلاحات یک تعریف اکادمیک و روشنفکری میباشد که تنها بدرد آکادمی افلاطون میخورد که در تابلو سر در آن نوشته است که کسی که هندسه نمیداند وارد آن نشود و همین تئوریهای روشنفکرانه و آکادمیک است که مدت صد سال است که روشنفکران ما را به گل نشانده و باعث شده که مدت صد سال پیشگام و روشنفکر ما ساز تغییر را از دهان گشادش بزند و مانند اسب عصاری دور خود بچرخد.
یک روز توسط این تئوری حرکت انقلابی مصدق را راست اعلام کند و دیگر روز حرکت انقلابی شریعتی در ارشاد را محافظه کارانه و کنسروالیسم ارزیابی نماید و یا تنها حرکت انقلابی را زیر چتر گلولههای چریکی بداند که خودش جدای از تودهها هم حزب است و هم ارتش خلقی هم تاکتیک است و هم استراتژی و... البته آنچه کلید اصلی این انحراف تئوریک میباشد عبارت است از اینکه موضوع انقلاب در این تئوریها کسب قدرت است نه حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان در صورتیکه اگر ما در تئوری فوق بجای اصل کسب قدرت توسط آلترناتیو حاکمیت موضوع حاکمیت تودهها بر سرنوشت خودشان که تنها در کانتکس یک مبارزه دمکراتیک و سوسیالیستی امکان پذیر میباشد قرار دهیم همه چیز عوض میشود دیگر نه انقلاب مانند تعریف فوق تعریف میشود و نه اصلاحات آنچنان تعریف میگردد چراکه هر مکانیزمی که بتواند باعث ریزش قدرت از نظامهای توتالیتر و ارتجاعی و دسپات به طرف پائینی ها یا تودهها گردد آن مکانیزم یک مکانیزم علمی میباشد خواه این مکانیزم تغییر و انتقال قدرت از بالائی ها به طرف پائینی ها انقلاب بنامیم خواه اصلاحات فرقی نمیکند مهم فونکسیون این ترمها است که باعث جابجائی قدرت از بالائی ها به طرف پائینی ها می گردد و توده ها را به سمت دخالت در تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خودشان پیش میبرد در چنین جایگاهی است که باید اصلاحات و انقلاب و رفرم معنی شود به عبارت دیگر فقط و فقط این خود حاکمیتهای توتالیتر است که اعلام میکنند با چه مکانیزمی حاضر به قبول انتقال قدرت از آنها به تودهها هستند همین شاخص تئوریک است که امروز در برابر سونامی آزادی خواهانه و دمکراتیکی که سرتاسر جهان عرب را فرا گرفته است میبینیم که چگونه حاکمیتهای توتالیتر با مکانیزمهای مختلفی با این سونامی آزادی خواهانه مردم خود بر خورد میکنند در کشوری مثل تونس یا مصر دیکتاتور برای عقب نشینی در برابر این سونامی راهی جز این نمیبیند که پا به فرار بگذارد و در کشور دیگر مثل لیبی دیکتاتور برای بقای خود تن به نسل کشی و حتی بمباران تودههای خود هم میدهد و در همین راستا است که میبینیم در این کشورها برحسب نوع واکنش رژیمهای توتالیتر ارتجاعی تودهها حرکت دمکراتیک خود را سازماندهی میکنند یعنی در جائی با انتفاضه و بسیج مردمی به صورت تظاهرات اجتماعی و حرکت گام به گام خواسته خود را مطرح میکنند و در جائی دیگر به صورت برق آسا تودهها مسلح میشوند و ارتش خلقی برای مقابله با حرکت حاکمیت تشکیل میدهند اینچنین است که در این جوامع که مضمون همگی آنها یکسان میباشد و همان خواسته دمکراتیک و انتقال قدرت است اصلاحات و انقلاب تعریف میگردد یعنی در یک کشور عربی مانند مصر اصلاحات همان انقلاب است اما در کشور دیگری مثل لیبی انقلاب همان اصلاحات میباشد به عبارت دیگر در لیبی جز با انقلاب نمیتوان باعث انتقال قدرت از بالائی ها به سمت پائینی ها شد در صورتی که در کشوری مانند مصر نشان داده که با اصلاحات (اگر این اصلاحات به انحراف کشیده نشود) میتواند به انتقال دمکراتیک قدرت دست پیدا کرد حال اگر با همین دیدگاه از انقلاب و اصلاحات بخواهیم وضعیت جنبش دمکراتیک جامعه خودمان به خصوص از بعد از تکوین جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 تا کنون مورد قرع و انبیق علمی قرار دهیم چه نتیجهائی میگیریم یعنی آیا با این نظام مطلقه فقاهتی حاکم که همه چیز در راه حفظ قدرت مطلقه و توتالیتر خود بر تودهها مباح میداند و از هر تاکتیک و استراتژی که بتواند این رژیم مطلق العنان فقاهتی حاکمیت خود را بر تودهها تثبیت نماید ماکیاوال وار استفاده میکند از نسل کشی تابستان 67 گرفته تا کودتای فرهنگی دانشگاهها در بهار 59 و یا از انسان کشی در شکنجه گاههای کهریزک اوین و گوهردشت و قزل حصار و عادل آباد و... گرفته تا سرکوب هر گونه تظاهرات مسالمت آمیز مردمی در روزهای 23 تا 30 خرداد 88 در تهران و یا از سرکوب حتی مجالس مذهبی و راهپیمائی عاشورای 88 گرفته تا به خاک و خون کشیدن خوابگاههای دانشجوئی و سرقت شهدای راهپیمائی 25 بهمن 89 و... در راه حفظ این نظام توتالیتر فقاهتی مباح میداند و هر ریا و تزویر و دروغ و مکر و خدعه و تهمت و بهتانی و... را صواب میداند و با تبلیغات شبانه روزی خود در برابر چشم تودهها جلاد را شهید معرفی میکند و از چهره عین الدوله مشروطیت قهرمان میسازد و مصدق را کافر میکند و کاشانی را امام و حسین را یزید و یزید را حسین میکند.
یک روز منتظری میشود قائم مقام رهبری که هفتاد بار در او خلاصه میشود روز دیگر شیخ ساده لوحی میگردد که مجبور است گوشه عزلت بنشیند. یک روز هاشمی میشود هاشمی همیشه زنده است روز دیگر در همین رادیو و تلویزیون رژیم دخترش فائزه را با نام فاحشه به مردم معرفی میکنند. یک روز شعار میدهند که هیچکس برای این نظام مانند هاشمی نمیشود، روز دیگر در خطبه نماز جمعه 29 خرداد 88 میگویند دیدگاه احمدی نژاد به من نزدیک تر است تا دیدگاه هاشمی و روز سوم پس از خلعید او از خبرگان فقاهتی حتی حاضر به تفویض کرسی ریاست سازمان مترو تهران به پسرش هم نمیشوند. یک روز هاشمی فرمانده کل قوا است روز دیگر تمام بوقهای تبلیغاتی رژیم جهت نفی او به کار گرفته میشود. یک روز موسوی تنها سکاندار دولت جنگ رژیم هست روز دیگر حتی حاضر به تفویض کرسی فرهنگستان هنر برای او نمیشوند و احمدی نژاد برای خلع این کرسی از موسوی سفر شیراز اش را ناتمام میگذارد تا علی معلم شاعر درباری را جانشین او کند. یک روز عبدالکریم سروش فرمانده تئوریک اش در مناظرههای طبری و کودتای فرهنگی 59 و حمله تئوریک به شریعتی میشود، روز دیگر حتی به زن و بچه و داماد او هم رحم نمیکنند. یک روز شعار زندان دانشگاه است سر میدهند، روز دیگر شعار دانشگاه زندان میشود مطرح میکنند. یک روز شعار تجلیل شعائر از نماز و نوحه و تلاوت قرآن گرفته سر میدهند، روز دیگر حقایق دین و انسانیت با منجنیق فقاهت در آتش تعصب تودهها به آتش میکشند و آزادی خواهان را زنده زنده در آتش فقاهت در شکنجه گاههای کهریزک و اوین و گوهردشت و...میسوزانند. یک روز به نام آزادی در عرصه سونامی دمکراتیک جهان عرب برای خود قبا دوزی میکنند، روز دیگر به نام همین آزادی حتی نیروهای خودی شان را در خیابانهای تهران زنده زنده میسوزانند یا در شکنجه گاههای اوین و گوهر و کهریزک و... با صلیب فقاهت مصلوب میکنند و برای زندان سیاسی خود حتی حقوق حیوانی هم قائل نیستند. یک روز سنگ ها را میبندند تا سگهای تبلیغاتی خود را باز گذارند تا به قول گوبلز دروغهای بزرگ را در باور مردم راست جلوه دهند، روز دیگر تمامی مطبوعات را با یک فتوا به صورت فلهائی تعطیل میکنند و تمامی زندانیان سیاسی را با یک فتوا قتل عام میکنند و زنان حامله آزادی خواه را با همین فتوا همراه با جنین شان به قتل میرسانند و ناموس خلق را با همین فتوا بر نامحرمان حلال میکنند ریا و تزویر و دروغ و تهمت و بهتان و افترا با همین فتوا حلال میشود و آگاهی و صداقت و انسانیت و ایثار و فداکاری و برابری طلبی با همین فتوا حرام میگردد. منحوسترین کلمات، آنچنانکه شیخ فضل الله نوری میگفت کلمه آزادی میگردد و با این فقاهت حریت آخرین سفارش امام حسین در قتلگاه منحوس میگردد شکنجه و اعتراف گیری و کشتار و سرکوب با این فقاهت مباح و صواب میشود، اما اینترنت و ماهواره و مطبوعات غیر و...ذنب لایغفر میگردد، شعر و هنر و دین و مذهب و فقه و مرجعیت و روحانیت و دانشجو و مداح و استاد و علم و سحر و... تا زمانی که در خدمت نظام مطلقه فقاهتی باشند صواب هستند اما تمامی اینها به موازات این که گفتند بالای چشم دیکتاتور ابروست به سیخ و درفش کشیده میشوند. جنبش دمکراتیک جهان عرب تا زمانی که بر علیه دیکتاتورهای مخالف آن ها است مثبت اند، اما همین که این جنبش دامن اش به عراق و لبنان و حتی خیابانهای تهران کشیده میشود، میشود توطئههای امپریالیستی و صهیونیستی. شکنجه و زندان و اعدام و خفقان تا زمانی که شاه و صدام و قذافی میکند حرام و باطل و جنایت است اما همین جنایتها هنگامی که در شنیعترین شکل اش نظام مطلقه فقاهتی میکند حلال و صواب و مباح میگردد. سرکوب راهپیمائی ها تا زمانی که مبارک و قذافی و عبد الله صالح و....میکنند یک عمل ضد اسلامی و ضد انسانی است اما سرکوب خونین تظاهرات مسالمت آمیز مردم تهران در 25 خرداد 88 و 30 خرداد 88 و 25 بهمن 89 یک وظیفه انسانی و فقهی و دینی و خدائی میشود. قران بر سر نیزه کردن معاویه و عمرو عاص در جنگ صفین یک کار منافقانه میباشد اما بازار دین فروشی و انسانیت فروشی حاکمان مطلقه فقاهتی ایران کار خدائی میگردد. مردم تا زمانی که مانند بز اخفش با فتوای تکلیف ساز آن ها بره وار به خیابان می ریزند ملت قهرمان هستند، اما همین که همین مردم در راستای کسب حقوق خود با دستهای خالی به خیابان آمدند بدل به اراذل و اوباش و خس و خاشاک میشوند که باید نابود شوند. دفتر تحکیم وحدت تا زمانی که به حمایت آنها میپردازد و اولین نهادی میشود که لقب امام به دیکتاتور میدهد حمایت میشود اما همین که همین دفتر تحکیم وحدت در راه خواسته دمکراتیک مردم حاکمیت توتالیتر و مطلقه فقاهتی را به نقد میکشد از هر طریقی جهت نابودیاش وارد کارزار میشوند. بنی صدر تا زمانی که در خدمت فقاهت است انقلابی و مسلمان و... میباشد اما همین که در عرصه تقسیم قدرت در برابر آنها میایستد فریاد بر می آورند که زیر ابروی اش را برداشت و با لباس زنانه فرار کرد. بازرگان تا زمانی که در خدمت نظام مطلقه فقاهتی است دولت اش دولت امام زمان است اما همین که در برابر آن ها قرار میگیرد مزدور امریکا میشود. سید محمود طالقانی تا زمانی که از آزادی خواهان دفاع میکند، میشود فریب خورده گروهکها اما همین که سر سپردگی خود را در سخنرانی اش در قم اعلام میکند، میشود ابوذر غفاری. مراجع قم تا زمانی که مانند مکارم و نوری و سبحانی و صافی به طریقه دولتی انتخاب و مطرح میشوند ستون دین هستند اما همین که مانند منتظری و صانعی و اردبیلی و وحید خراسانی و...از جرگه مراجع دولتی خارج میشوند ساده لوحان تحریک شده میشوند. جهل و تعصب و قشری گری و سرکوب و اختناق تا زمانی که توسط ملک فهد و ملک عبدالله در عربستان انجام میگیرد ذنب لایغفر میباشد اما اگر همین اعمال با صد درجه عمیقتر توسط نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران انجام گیرد میشود صواب کبیر و فرمان خدا و رسول. قطع تلفن و پارازیت رادیو ماهواره حمله مغول وار به خانه مردم جهت جمع آوری دیش و ریسور قطع اینترنت استراق سمع تلفنهای مردم و فیلترینگ کردن سایتها فارسی خبری و... تا زمانی که توسط قذافی یا ملک عبدالله انجام میگیرد عملی زشت و غیر انسانی است اما همین عمل زمانی که توسط رژیم مطلقه فقاهتی انجام میگیرد نه تنها یک عمل انسانی است بلکه مهمتر از آن یک تکلیف دینی میباشد. لواط و تجاوز به زندانیان سیاسی تا زمانی که توسط متجاوزان امریکائی در زندان ابوغریب عراق انجام میگیرد یک جنایت انسانی میباشد اما همین اعمال آنچنانکه کروبی میگوید زمانی که در شکنجه گاههای کهریزک و اوین و گوهر و... انجام میگیرد عبادت میشود، آن چنان که شکنجه گران مربوطه قبل از انجام آن با مراسم فقهی دست به انجام ان میزنند. ترور و تروریست تا زمانی که آتش آن به خانه نظام مطلقه فقاهتی بیقتد عملی وحشیانه و غیر انسانی است اما زمانی که این رژیم بیگناه ترین آزادی خواهان داخلی و خارجی از فروهر و همسرش گرفته تا مختاری و کسروی و سید حسین فاطمی و... را ترور کرد به صورت یک اقدام انقلابی و اجرای فتوای فقیهانه تلقی میشود. ایجاد آپارتاید جنسی و قومی تا زمانی که توسط امپریالیستهای جهان خوار انجام میگیرد عملی ضد انسانی است اما همین که این اعمال توسط نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران انجام گیرد اجرای فرمان خدا و رسول اش تلقی میگردد. خوردن ربا و نزول تا زمانی که در بانکهای شاه و کشورهای سرمایه داری حتی با نرخ حداکثر 5% انجام میگیرد حرام است و گناه آن مساوی است با زنا کردن با مادر در خانه خدا میباشد اما همین ربا و نزول با کثیفترین شکل آن و با سود تا 30% وقتی توسط بانکهای نظام مطلقه فقاهتی ایران انجام میگیرد جزء معاملات تلقی می گردد که خود عبادت میباشد. نقض حقوق اقلیتهای مذهبی و قومی وقتی که از طرف رژیمهای مخالف منطقهائی یا جهانی انجام میگیرد عملی زشت و تجاوز گرانه است اما همین نقض حقوق وقتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران تا آنجا پیش میرود که حتی حاضر به دادن مجوز یک اقامه نماز جماعت و ساختمان مسجد به برادران مسلمان اهل تسنن در تهران نمیشود عمل صالحه میشود. رشد طلاق و کاهش ازدواج و رشد قتل و سرقت و افزایش آمار معتادان و رشد رانت بازی و فساد مالی و اداری در کل نظام تا زمانی که در نظامهای عقب مانده توتالیتر سرمایه داری انجام میگیرد عمل ضد اسلامی و ضد دینی هستند اما زمانی که این اعمال توسط نظام مطلقه فقاهتی انجام میگیرد تبلیغات امپریالیستی و صهیونیستی میباشد که بر علیه رژیم صورت میگیرد. طبقاتی شدن آموزش و مسکن و بهداشت و سواد و کار تا زمانی که توسط نظامهای سرمایه داری انجام میگیرد عملی انسان کش و جامعه کش میباشد اما همین اعمال وقتی که از جانب رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران انجام میگیرد عدالت اجتماعی میشود.
خلاصه اخلاق در دیسکورس رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران عبارت است از اینکه هر عملی که این رژیم انجام میدهد اخلاق است نه آنچه اخلاق است باید این رژیم انجام دهد آیا انقلاب میتواند این چنین رژیمی را وادار به عقب نشینی جهت ریزش قدرت به تودهها بکند یا اصلاحات آیا در این رژیم کوچکترین عقب نشینی در عرصه قدرت باعث فرو پاشی مطلقان نمیشود. آیا این رژیم جز با سرنیزه و تیغ و درفش با لباس فقه و فقاهت دین برای یک ساعت میتواند بر گرده مردم ایران حکومت کند؟ آیا رژیمی که هیچ پلی پشت سر خود سالم نگه نداشته سرنوشتی غیر قذافی خواهد داشت؟ آیا کوچکترین رفرم و کمترین اصلاحات در رژیم مطلقه فقاهتی جز از کانال بر خورد با اصل ولایت مطلقه فقاهتی میگذرد؟ آیا بدون کوچکترین برخورد و تغییر در اصل ولایت فقیه امکان حداقل اصلاحات و رفرم در این جامعه وجود دارد؟ آیا کمترین برخورد با اصل ولایت فقیه باعث نمیگردد تا عمود خیمه نظام فرو بریزد؟ چرا تمامی حرکتهای اصلاح طلبانه و رفرمیستی در طول سی سال عمر رژیم فورا یا به بن بست رسیده و یا از طرف حاکمیت به آنتاگونیست کشیده شده است؟ چرا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران در طول سی سال گذشته توان تحمل کوچکترین تضاد داخلی نداشته است؟ چرا به مجرد پیدایش کوچکترین تضادی در داخل رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران تضادهای داخلی با انشعاب و جدائی از رژیم به صورت برونی در آمده اند؟ چرا تضادهای داخلی جناحهای روحانیت فقاهتی در رژیم مطلقه حاکم وحشتناکترین بخش تضادهای داخلی حاکمیت میباشد؟ چرا از مشروطیت تا به امروز تنها تضادی که توانسته است جریان هژمونی طلب فقاهتی را به زانو در آورد خود تضاد داخلی روحانیت میباشد که به صورت ترور و اعدام و کودتا به انتقام گیری از هم میپرداختهاند؟ از ترور بهبهانی و طباطبائی تا اعدام نوری گرفته تا حصار شریعتمداری و و بالاخره کودتا بر علیه منتظری و هاشم رفسنجانی. در شرایط فعلی چرا ده سلطان در گلیمی میخسبند اما دو روحانی در جهانی نمیگنجند؟ چرا تا زمانی که تضاد روحانیت با خود روحانیت اعتلا پیدا نکند امکان خودآگاهی تودههای ما وجود ندارد؟ چرا خامنهائی که با نردبان هاشمی توانست به مقام عظمای ولایت برسد تنها راه استمرار حکومت اش در بی هویت کردن هاشمی میبیند؟ چرا جنگ خامنهائی با هاشمی که از مناظرات تلویزیونی دولت دهم احمدی نژاد شروع شد و با حمایت رسمی خامنهائی از احمدی نژاد در نماز جمعه 29 خرداد 88 ادامه پیدا کرد و سر انجام به خلع ید هاشمی از خبرگان و فرزندش از مترو و حکم دستگیری پسر دیگرش و طرح مستحجن ترین فحشها توسط لباس شخصیها و پخش آن در رادیو و تلویزیون به دخترش فائزه رسید؟ چرا خامنهائی در خصوص راهپیمائی 25 بهمن 89 تا این اندازه احساس وحشت کرد به طوری که از بعد از حمله فروغ در تابستان 67 تا کنون رژیم تا این اندازه احساس بی هویتی نکرده است؟ در راهپیمائی مسالمت آمیز 25 بهمن 89 رژیم چه مشاهده کرد که با تمام خور و خورجین اش از نمایندگان مجلس گرفته تا روحانیت و مراجع دولتی و رادیو تلویزیون و... بالاخره سربازان گمنام امام زمان و بسیج و لباس شخصهایش و... به میدان آمد؟ چرا در پیامد راهپیمائی 25 بهمن 89 رژیم دست به شهید دزدی زد؟ چرا راهپیمائی 25 بهمن 89 زمینه کودتای نهائی خامنهائی بر علیه هاشمی شد؟ چرا راهپیمائی 25 بهمن 89 باعث طرح شعار مرگ بر موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی و شیخ حسن خمینی شد؟ در راهپیمائی 25 بهمن 89 رژیم مطلقه فقاهتی و در راس آنها خامنهائی چه چیزی فهم کرد که از بعد از آن تضاد خود را با سران جنبش سبز و روحانیون و هاشمی آنتاگونیستی کرد؟ آیا تنها فونکسیون راهپیمائی 25 بهمن 89 با کودتای خامنهائی بر علیه هاشمی و آنتاگونیست شدن تضاد خامنهائی با سران جنبش سبز پایان پیدا میکند؟ یا اینکه این سرآغاز یک فرایند جدید میباشد؟ چرا هاشمی با اینهمه فشار در جهت محکومیت راهپیمائی 25 بهمن 89 تسلیم نشد؟ چرا تا قبل از راهپیمائی 25 بهمن 89 خامنهائی تصور میکرد تضاد سران جنبش 22 خرداد 88 با رژیم از کانال دولت کودتا میگذرد اما با مشاهده راهپیمائی 25 بهمن 89 خامنهائی و تمامی سردمداران رژیم به این حقیقت دست پیدا کردند که اصلا در مرحله فعلی دولت کودتا به عنوان خاکریز اول رژیم نمیباشد و لذا در الویت اول حمله مخالفین نمیباشد؟ چرا در راهپیمائی 25 بهمن 89 خامنهائی یک مرتبه احساس کرد که کلیت رژیم زیر ضربه آلترناتیو حکومت قراردارد؟ چرا قالیباف بعد از راهپیمائی 25 بهمن با قبول اخراج هاشمی از مترو حاضر به آشتی ذلت بار با احمدی نژاد شد؟ چرا خامنه ای بعد از راهپیمائی 25 بهمن 89 سر زده برای اولین بار رسما و اسما به وزارت رفت و اعلام در خطر بودن کل نظام در میان سربازان گمنام امام زمان کرد؟ چرا از بعد از راهپیمائی 25 بهمن 89 رژیم با تمام بوق و کرنای تبلیغاتی خود تلاش میکند تا تودهها را به جشن و خرید عید نوروز سرگرم نماید؟ چرا راهپیمائی 25 بهمن 89 باعث گردید تا رژیم خبرهای سونامی جنبش آزادی خواهانه جهان عرب از صورت درجه اول قبل از آن در محاق خبری بکشاند؟ در راهپیمائی 25 بهمن 89 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران چه خطری احساس کرد که باعث گردید تا تمام گذشته خود را برای یک بار دیگر به زیر سوال بکشاند؟ آیا رژیم مطلقه فقاهتی واقعاً نمیدانست که شهدائی که او در رابطه با راهپیمائی 25 بهمن 89 مطرح کرده همگی قتیلهای سر نیزه خود او میباشند؟ چرا راهپیمائی 25 بهمن 89 باعث ریزش سونامی وار نیروهای داخلی خود رژیم گردید؟ چرا مرجعیت غیر دولتی قم از بعد از راهپیمائی 25 بهمن 89 در برابر مرجعیت دولتی قم و حکومت برای اولین بار به صورت عریان صف آرائی کردند؟ چرا از بعد از راهپیمائی 25 بهمن 89 موضوع جنبش دمکراتیک مردم عراق بر علیه دولت توتالیتر مالکی به محاق مطلق کشیده شد؟ چرا از بعد راهپیمائی 25 بهمن 89 رژیم مطلقه فقاهتی و در راس آن ها خامنهائی تصمیم گرفت تا کلیه روابط داخلی و خارجی سران جنبش سبز قطع نماید و آن ها را در حصار فیزیکی خود قرار دهد؟
در رابطه با این چرا و چرا ها است که باید به این حقیقت توجه داشته باشیم که راهپیمائی 25 بهمن 89 و فونکسیون آن در حاکمیت و مردم و جنبش باعث گردید تا این راه به صورت سر فصل نوینی در پروسه جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 که دوران رکود خود را طی میکرد مطرح شود.
راهپیمائی 25 بهمن سر آغازی اعتلا بخش در جنبش به رکود کشیده شده اجتماعی 22 خرداد 88 بود: برای درک و فهم جایگاه راهپیمائی 25 بهمن 89 باید قبل از آن به تبین اعتلای جنبش دمکراتیک و آزادی خواهانه جهان عرب بپردازیم چراکه اگرچه این سونامی به سرعت جهان عرب بر پایه یک حرکت و بازی دومینو تحت تاثیر خود قرار داد ولی تاثیر گذاری این سونامی دمکراتیک و آزادی خواهانه محدود به جهان عرب نشد و تمام کشورهای منطقه و جهان از این سونامی متاثر شدند که محصول اولیه انها در عرصه خلقهای در بند استبداد و استثمار و استحمار اعتلای خواستههای دمکراتیک آنها میباشد (که از جمله این خلقها خلق در بند استبداد و استحمار و استثمار کشور ما میباشد که گرچه از بعد از اعتلای جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 حرکتی تاریخی در جهت گسستن این بندها داشته است ولی به علت فشار همه جانبهائی که نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران در طول نزدیک به 20 ماه گذشته اعم از شکنجه و سرکوب و اعدام و کشتار و اعتراف گیری و رعب و وحشت و اختناق و ....بر جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 وارد کرده است جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 در نیمه دوم سال 89 روندی رکودی داشته است) در این راستا بود که رژیم مطلقه فقاهتی و در راس آنها خامنهائی در آغاز شروع جنبش دمکراتیک جهان عرب تلاش میکرد تا با طرح فقاهتی کردن خواستههای جنبش مثل حجاب و...بستری جهت موج سواری خود فراهم کنند (به طوری که در این رابطه خامنه با آمدن به نماز جمعه و طرح عربی شعارهای خود اخرین تلاش خود را به نمایش گذاشت اما زمانیکه مشاهد کرد که فونکسیون صحبتهایش در میان خلقهای در حال قیام جهان عرب و در راس انها مردم مصر منفی بوده است بطوریکه درست در همان روز جمعه اخوان المسلمین مصر که رهبری جنبش مصر را تقریبا در دست داشت در برابر صحبتهای خامنهائی موضع گیری کرد و اعلام رسمی کرد که بر عکس صحبتهای خامنهائی انقلاب مردم مصر یک انقلاب اسلامی(بخوان فقاهتی) نمیباشد و خواسته مردم مصر یک سلسله خواستههای دمکراتیک است البته این سیلی واکنشی نه تنها رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران از ملت مصر خورد حتی در خود بحرین هم که رژیم میکوشید با شیعی کردن جنبش برای خود قبائی دست و پا بکند مشاهده کرد بدین ترتیب بود که از بعد از این واکنش منفی جهان عرب رژیم مطلقه فقاهتی کوشید تاکتیک خود را جهت نفوذ مستقیم در جنبش جهان عرب عوض نماید لذا برای این کار تنها سلاحی که در اختیار داشت پنهان کردن خود در اسب تروای جنبش مقاومت لبنان به رهبری سید حسن نصر الله و جنبش حماس فلسطین در غزه بود که در راستای انجام این مقصود بود که با طرح راهپیمائی سران جنبش سبز و حمایت روحانیون از این راهپیمائی در روز 25 بهمن 89 و آنچه در این روز اتفاق افتاد رژیم مطلقه فقاهتی حاکم یک مرتبه احساس کردند که سونامی جهان عرب به درون خانه انها هم رخنه کرده است و سکان حیات انها را به لرزه در آورده است در این رابطه بود که به یک باره با فرار از جلو رژیم کوشید با دست شستن از موج سواری جهان عرب برای حفظ حکومت خود دست به وصله و پینه کردن این امر بپردازد) این موضوع باعث گردید تا رژیم مطلقه فقاهتی در سر آغاز شروع سونامی آزادیخواهی جهان عرب بر شیپورهای تبلیغاتی خود جهت طرح آن بدمد که فونکسیون این امر با توجه به پیوند تودههای به منابع دیجیتالی خبر اعم از ماهواره و اینترنت اعتلای جنبش به رکود کشیده اجتماعی 22 خرداد 88 بود یعنی همان چیزی که رژیم مطلقه فقاهتی هرگز تصور آن را هم نمیکرد و در راستای این اعتلای جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 بود که سران جنبش سبز موقعیت را تاریخی تشخیص دادند و کوشیدند با طرح شعار راهپیمائی 25 بهمن تحت حمایت از جنبش آزادی خواهانه ملت عرب از یکطرف رژیم مطلقه فقاهتی را در برابر جنبش جهان عرب خلع سلاح و خلع شعار بکنند و از طرف دیگر با علم به اینکه می دانستند که رژیم مطلقه فقاهتی هرگز تن به پذیرش این راهپیمائی نمیدهد شرایط برای افشاگری ماهیت این رژیم برای خلقهای عرب فراهم کنند و در نهایت با به صحنه آوردن جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 شرایط اعتلای آن را فراهم کنند بدین ترتیب بود که دعوت به راهپیمائی 25 بهمن 89 از طرف موسوی و کروبی سران جنبش سبز انجام گرفت اما حاصل این دعوت آنچنان شد که نه تنها سران رژیم مطلقه فقاهتی باور نمیکردند بلکه حتی برای خود سران دعوت کننده جنبش سبز هم غیر قابل پیش بینی بود چراکه اولا این دعوت که برای تهران انجام گرفته بود در کل شهرهای بزرگ و مراکز استانها از طرف جنبش اجتماعی و در راس انها جنبش دانشجوئی با پاسخ مثبت رو برو گردید و در ثانی حمایت جهانی از این راهپیمائی که دامنگان حتی به سران همین جنبش آزادی خواهانه جهان عرب هم کشیده شد ه بود رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را آچمز تبلیغاتی کرد بطوریکه رژیم مطلقه فقاهتی که فکر میکرد با انجام راهپیمائی دولتی 22 بهمن و هزینههای گزافی که در این رابطه کرده بود توانسته است تا موقعیت تثبیت شده بدون آلترناتیو خود را به نمایش بگذارد یک مرتبه احساس کرد که تمام رشتههای او پنبه شده و دوباره در این شرایط حساس تاریخی جنبش سبز میتواند در راهپیمائی 25 بهمن ماه آلترناتیوی خود را در سطح جهانی و در داخل به نمایش بگذارد و این درست همان چیزی است که رژیم مطلقه فقاهتی همیشه به عنوان یک خطر استراتژیک به آن مینگریسته است چراکه این رژیم در طول مدت سی ساله حاکمیت خود پیوسته تلاش میکرده تا به تودهها و جهانیان بفهماند که آلترناتیو پذیر نیست در همین رابطه بود که رژیم مطلق فقاهتی جهت سرکوب این راهپیمائی تمام زینهای خود را رکاب کرد و با به خیابان کشیدن انواع رنگانگ نیروهای طرفدار خود از بسیجی و نیروهای انتظامی گرفته تا نیروهای لباس شخصی و سربازان گمنام امام زمان و... شرایط برای سرکوب مطلق انها را فراهم کند اما به علت اینکه تظاهر کنندگان پس از اینکه در یافتند که حلقه تظاهرات در مسیر تعیین شده که از میدان امام حسین تا میدان آزادی بود تنگ میباشد به صورت خودجوش تظاهرات را به میدانهای مختلف شهر کشانیدند و بدین ترتیب که امکان مقابله از نیروهای امنیتی رژیم گرفتند و آنان را وادار به بر خوردهای خشونت آمیز کردند که کشتار و زخمی شدن نخستین دستاورد این امر بود و بدین ترتیب بود که 25 بهمن 89 سر فصلی نوین در تاریخ جنبش خلق ما گردید و از بعد از این حادثه بود که آب در خانه موران افتاد و رژیمی که فکر میکرد با اعدامهای خیابانی و کشت و کشتار و حبس و سرکوب و شکنجه و اختناق و اعتراف گیری خود را تثبیت کرده است و بدون آلترناتیو بودن حکومت خود را به خواب میدید تا به خود آمد، دید که حریق جهان عرب آن چنان که دامن مالکی در عراق را گرفت دامن او را هم گرفته است.
والسلام