مبانی سوسیالیسم - بخش شش
سوسیالیسم اکونومیسمی - سوسیالیسم اخلاقی - سوسیالیسم تاریخی
سوسیالیسم ولانتاریستی - سوسیالیسم پراگماتیستی - سوسیالیسم پراکسیستی
سوسیالیسم انطباقی - سوسیالیسم دگماتیسمی - سوسیالیسم تطبیقی
نگاهی به مباحث گذشته:
آنچه تاکنون در طی سلسله بحثهای گذشته در رابطه با مبانی سوسیالیسم مطرح کردیم عبارت میباشد از:
اصل اول، تاریخی بودن مقوله سوسیالیسم:
مطابق این اصل دیگر سوسیالیسم برای ما، نه به عنوان یک مقوله اخلاقی است و نه یک مقوله اقتصادی و نه به عنوان یک مقوله مجرد ذهنی میباشد، بلکه سوسیالیسم به عنوان یک واقعیت مشخص عینی مطرح میگردد. چرا که سوسیالیسم مطابق این اصل دیگر سوسیالیسم تخیلی نیست، سوسیالیسم اخلاقی نیست سوسیالیسم اتوپیایی غیر قابل دسترس نیست، که سوسیالیسم علمی است. تعریف سوسیالیسم در چنین صورتی علمی شدن جامعه انسانی میشود و چون موضوع سوسیالیسم، علمی یا تاریخی شدن جامعه میباشد بنا براین سوسیالیسم علمی یا سوسیالیسم تطبیقی یا سوسیالیسم پراکسیستی تبیین کننده علم تکامل جامعه میگردد. با توجه به خودویژگیهای کنکرت هر جامعهای نسبت به جامعه دیگر و عدم وجود یک قانونبندی کلی و عام و یکسان بر تمامی جوامع متنوع و متکثر بشری، این سوسیالیسم علمی، میشود علم شدن جامعهای خاص و انسانی مشخص. مطابق این تعریف از سوسیالیسم، سوسیالیسم علمی؛ علم شدن مشخص و تکامل مشخص و تغییر مشخص جامعهای خاص میشود. با پدیدار شدن آیتم تغییر در موضوع این سوسیالیسم، جبراً باید چنین سوسیالیسمی بر زمان نیز تکیه نماید. چراکه بی زمان، سوسیالیسم نه میتواند تغییر داشته باشد و نه تکامل و نه میتواند شدن داشته باشد. تنها با تکیه وجودی و فلسفی سوسیالیسم بر زمان است که شرایط وجودی جهت تحقق تکامل، تغییر و شدن برای انسان و جامعه در بستر دیالکتیک فلسفی و وجودی فراهم میگردد. چون سوسیالیسم در عرصه شدن و تغییر و تکامل جامعه بر زمان تکیه دارد پس سوسیالیسمی علمی و تطبیقی و پراکسیسی میباشد که جبراً بر تاریخ و علم تاریخ و فلسفه تاریخ تکیه کرده، از دل تاریخ کنکرت جامعهای خاص سر میزند، نه از دل کپی برداری از سوسیالیسم وارداتی دیگر جوامع یا از دل اخلاق و فلسفهها و آیات و روایات و...
بر پایه این تعریف از سوسیالیسم بود که در مباحث قبل به مرزبندی بین چنین سوسیالیسمی با اشکال دیگر سوسیالیسم پرداختیم و لذا در همین رابطه بود که سوسیالیسم را به چهار دسته تقسیم کردیم که عبارت بودند از:
اول - سوسیالیسم اکونومیستی:
که دلالت بر آن دسته از نحلههای سوسیالیستی میکند که به سوسیالیسم به عنوان آلترناتیو اقتصادی جامعه و نظام سرمایهداری مینگرند و بر همین اساس مبانی خود را جبراً بر پایه فلسفه پراگماتیسمی استوار میکنند و هدفشان صرفا اعتلا و رشد اقتصادی میباشد. سوسیالیسم استالینیسم که بر پایه جبر ماتریالیسم، اصالت پراگماتیسم و مضمون و محتوای اکونومیسم، نزدیک به یک قرن در اتحاد جماهیر شوری و بلوک شرق سابق و کشورهای پیرامونی آنها از کوبا گرفته تا یمن و اتیوپی و... مستقر گردید، عامل اصلی بحران تمامی کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی میشود. متلاشی شدن بلوک شرق و بحران کشورهای تابع پیرامونی آنها ریشه در این نوع نگرش غیر دیالکتیکی سوسیالیسم اکونومیکی به انسان و جامعه و تاریخ و... داشته است. تا زمانی که مضمون این نحوه از نگاه به سوسیالیسم، از صورت سوسیالیسم اکونومیستی به طرف سوسیالیسم علمی تغییر پیدا نکند، امکان رهائی سوسیالیسم بینالمللی از بحرانی که امروزه گریبانگیر او شده است وجود نخواهد داشت.
دوم - سوسیالیسم اخلاقی:
سوسیالیسم اخلاقی عبارت از سوسیالیستی که از پنج قرن قبل از میلاد مسیح تا پرودن و فوریه نیمه اول قرن نوزدهم و تا امروز... بشریت در تلاش کسب آن میباشد. این نوع سوسیالیسم، بر عکس سوسیالیسم اکونومیستی که توانست برای نزدیک به یک قرن جهان را در زیر چتر سوبژکتیو و ابژکتیو خود نگه دارد، حتی برای یک شب در یک کارگاه هم نتوانست، مادّیت عینی خود را به نمایش بگذارد. زمانی که طرفداران این نظریه از تحقق این سوسیالیسم در زمین نا امید شدند، به صورت سربازان بدون یونیفورم لیبرالیسم اقتصادی (آنچنانکه ژان پل سارتر پلان شخصیت و کارکتری آنها را ترسیم میکند) در آمدند. آنها در جوامع کشورهای پیرامونی تحت لوای تجلیل از لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم اخلاقی و سکوت در برابر لیبرالیسم اقتصادی نیز فعال گردیده، زمینه فرهنگی و سوبژکتیویته جهت تثبیت نظام لیبرالیسم اقتصادی که همان نظام سرمایهداری جهانی میباشد را فراهم میکردند و یا اینکه آن را به بهشت آخرت حواله داده، چشم به تحقق ان در آسمانها داشتند.
سوم - سوسیالیسم تاریخی:
این نوع از سوسیالیسم، به جای اینکه بر اقتصاد در کانتکس اکونومیستی آن تکیه داشته باشد بر انسان تکیه میکند. انسان؛ نه در شکل ارسطوئی آن که انسان کلی، مجرد، عام و ذهنی میباشد، بر انسانی تکیه میکند که واقعی، مشخص و عینی میباشد و دائما در حال شدن است، آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری میگوید:
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم / هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم
موج زجان رفتهای تیز خرامید گفت / هستم اگر میروم گر نروم نیستم
یا آنچنانکه مولانا جلال الدین بلخی در دفتر اول مثنوی صفحه 25 از سطر 29 میگوید:
هر نفس نو میشود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا
مر همچون جوی نو نو میرسد / مستمری مینماید در جسد
آن زتیزی مستمر شکل آمده است / چون شرر کش تیز جنبانی بدست
شاخ آتش را بجنبانی به ساز / در نظر اتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع / مینماید سرعت انگیزی صنع
از وجود آدمی جان و روان / میرود در غیب چون آب روان
دم بدم از غیب نو نو میر سد / از جهان تن به بیرون میرسد
صورت از بی صورتی آمد برون / باز شد کانا الیه راجعون
و البته به انسانی که اراده آزاد انتخابگر میباشد و دائما در حال شدن میباشد. شدنی که مادّیت فلسفی آن تنها در بستر دیالکتیکی عینیت مییابد. این دیالکتیک فلسفی آنچنانکه شیخ محمود شبستری میگوید:
بهر جزئی زکل کان نیست گردد / کل اندر دم زامکان نیست گردد
جهان کل است و در هر طرفه العین / عدم گردد و لا یبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی / به هر لحظه زمین و آسمانی
بر سه پایه:
1 - ثبات
2 - نفی
3 - نفی نفی
نفی که همان اثبات تکامل یافته یا شدن میباشد، به انجام میرسد که عین این دیالکتیک شدن را قرآن در سوره ق - آیه 43 به این شکل مطرح میکند: "إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَإِلَیْنَا الْمَصِیرُ - همانا ما زنده میکنیم (اثبات) و ما میمیرانیم (نفی) و شدن شما بسوی ماست (اثبات در بستر شدن)."
یا آنچنانکه امام علی میفرماید: "نفس المرء خطئات الی اجله هر نفس حیاتی در انسان، خود قدمی است بسوی مرگ او."
یا آنچنانکه مولوی میگوید:
که زضدها ضدها آید پدید / در سویدا روشنائی آفرید
در عدم (نفی) هست (اثبات)ای برادر چون بود / ضد اندر چون مکنون بود
ضد اندر ضد پنهان مندرج / آتش اندر آب سوزان مندمج
دفتر سوم مثنوی صفحه 199 از سطر 37:
از جمادی (اثبات) مردم (نفی) و نامی شدم (نفی نفی یا اثبات بر پایه شدن)
از نما (اثبات دوم) مردم (نفی دوم) به حیوان سر زدم (نفی، نفی دوم یا شدن اثباتی دوم)
مردم (نفی سوم) از حیوانی (اثبات سوم) و آدم (نفی نفی چهارم یا شدن اثباتی چهارم) شدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم (اثبات شدن یا کمال، پیوسته شدن انسان)
حمله دیگر بمیرم از بشر (شدن پیوسته و مداوم انسان)
تا بر آرم از ملائک بال و پر
و زملک هم بایدم جستن زجو / کل شئی هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم / آنچه اندر وهم ناید ان شوم
پس عدم (نفی) گردم عدم (نفی نفی) چون ارغنون / گویدم انا الیه راجعون
علی ایحال، شدن انسان برای یک لحظه هم سکون ندارد تا تعریف شود. از آنجائیکه این انسان تکامل پذیر و در حال شدن، دائما تغییر میکند و با تغییر خود زمان را به استخدام میکشد. از دل این پیوند تغییر با زمان، تاریخ به عنوان یک واقعیت عینی و علمی و قانونمند که علم شدن انسان میباشد، از دل شدن متداوم انسان زایش میکند. اینجا است که انسان بر پایه شدن خود، دائما تاریخ علمی و قانونمند خود را میآفریند؛ لذا تاریخ؛ علم شدن این انسان میباشد، نه ذکر حوادث بودنش و سوسیالیسم تاریخی یکی از میوههای این تاریخ میباشد که مولود شدن انسان میباشد. از این رو سوسیالیسم، علم شدن جامعه انسانی میباشد و جامعه نیز ظرف شدن انسان میباشد و تاریخ نیز علم شدن انسان میباشد. سوسیالیسم تاریخی چیزی نیست جز علم تاریخ، تا زمانی که بشر استعداد کشف علمی این علم تاریخ را پیدا نکرده، سوسیالیسم تاریخی به صورت فلسفه تاریخ مطرح میشود. با کشف قوانین علمی تاریخ، سوسیالیسم تاریخی کاملا از زیر چتر فلسفه تاریخ خارج شده، لباس علمی و عینی و مشخص خود را به تن خواهد کرد. آن وقت است که دیگر سوسیالیسم، مانند دوران سوسیالیسم اکونومیسم و سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم اخلاقی، صورت عام و کلی نخواهد داشت بلکه برحسب جامعه مشخص به صورت مشخص و کنکرت مطرح خواهد شد.
ادامه دارد