نوروز، عید شادی، عید مردم، عید طبیعت، عید ملی.
برهمه دوستداران نوروز مبارک باد
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد / برگیر و دهل میزن کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون / کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان / کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد
صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی / کان خوبی و زیبایی بیمثل و ندید آمد
زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش / تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد
عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما / بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد
زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد / زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو / رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
غمهاش همه شادی بندش همه آزادی / یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد
من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم / جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن / رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد
دگر بار زمین رقصان در رقص وجودی خویش دوری جدید بر خورشید وجود از سرگرفت تا همراه با زنده کردن طبیعت و نو کردن سالها و زائل کردن کهنهها، حالها را حالی نو بخشد، خفتهها را بیدار کند و سکوت زمستانی وجود را در هیاهوی زنده شدن طبیعت محو سازد. روز نو و سال نو و حال نو و باغ نو، هر نفس، اندیشه نو، نوخوشی و نوعیان برای نوپرستان و نوخواهان و نودوستان و نوپوشان و نوسیرتان و نوصورتان به ارمغان آورد و سردی و خفتگی و خاموشی همراه با ننه سرما به زمستان سپارد تا گرمی و هیاهوی و شادی نوروزی را جایگزین آن نماید، فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین را بگستراند و دایهی ابر بهاری را فرموده تا بنات را در مهد زمین بپروراند و درختان را به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق بپوشند و اطفال شاخ به قدوم موسم ربیع، کلاه شکوفه بر سر نهند که:
صبا به تهنیت پیر میفروش آمد / که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار / که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش / که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع / به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد / چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس / سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه میرود حافظ / مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد
جا دارد که همراه با نو شدن طبیعت و نو شدن حالها و همراه با شادی تودهها، آتشگه دیرینه زندگی را پای سفره هفت سین شعلهور سازیم، تا زردی خود را به او بدهیم و سرخی او را وام بگیریم تا شعلههای افروخته سفره هفت سین زندگیمان، از هر کران پیدا گردد. سکه را بدل به سیمرغ کنیم و سمنو را بدل به سالک، سیر را بدل به سدید و سماق را بدل به سروش، سبزه را بدل به سفر و سرکه را بدل به سبیل و سنجد را بدل به سعیر زندگی نمائیم و سپس در پای این سفره هفت سین زندگی پابپای شادمانی تودهها به پایکوبی بپردازیم و فریاد شادان شاد و شادان شید سر دهیم، که زندگانی شعله میخواهد و شعلهها را هیمه باید روشنی افروز، گرنه بیشادی تودهها زندگی خاموش است، خاموشی گناه ما است و از خدای بزرگ بخواهیم:
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول حول و الا حوال
حول حالنا الی احسن الحال