در آستانه انتخابات دولت دوازدهم:

انتخابات مهملی 38 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، با کدامین رویکرد انجام گرفته است؟

«انتخابات حقی؟» یا «انتخابات تکلیفی؟» - قسمت اول

از زمانیکه جان لاک انگلیسی و ژان ژاک روسو فرانسوی در «تبیین مبانی لیبرالیسم ستیزه‌گر مغرب زمین»، «اصل انتخابات» و رأی‌گیری به عنوان زیرساخت مبانی تئوریک «لیبرالیسم سیاسی» مطرح کردند تا این زمان که لیبرالیسم ستیزه‌گر، در عرصه «بحران دورانی» مناسبات سرمایه‌داری از فرایند تهاجمی گذشته هم عبور کرده است و تحت پیشگوئی (نه پیش بینی) نظریه‌پردازانی چون فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ» خود، «لیبرال دموکراسی» از بعد از فروپاشی سوسیالیست دولتی و بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم، به عنوان «کامل‌ترین شیوه حکومتی» تا پایان تاریخ بشر می‌باشد.

البته با ورود به قرن بیست و یکم، همراه با از صحنه بیرون رفتن رقیب سوسیالیست دولتی قرن بیستم و فراگیر شدن بحران‌های جهان یکپارچه سرمایه‌داری جهانی در مؤلفه‌های مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و اخلاقی، «لیبرالیسم ستیزه‌گر مغرب زمین که از آغاز تکوین آن شش دانگ در خدمت مناسبات غارت‌گرانه سرمایه‌داری بوده است، وارد فرایند تدافعی شده است». هر چند موضوع «انتخابات یا رأی‌گیری» مطرح شده توسط جان لاک و روسو در کنار «اصل تفکیک قوای منتسکیو» در طول نزدیک به سه قرن گذشته، به عنوان «مبانی تئوریک لیبرالیسم سیاسی» می‌باشند، اما نباید فراموش کنیم که شکل‌گیری تاریخی لیبرالیسم در مؤلفه‌های مختلف آن (اعم از لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم اخلاقی)، در طول نزدیک به سه قرن گذشته، مانند پروسه شکل‌گیری سوسیالیسم در مؤلفه‌های مختلف آن (اعم از سوسیالیسم اقتصادی و سوسیالیسم سیاسی و سوسیالیسم اجتماعی و سوسیالیسم معرفتی) صورت فرایندی (غیر فراورده‌ای) داشته است.

البته آنچه در این رابطه قابل توجه است اینکه «لیبرالیسم فرایندی» (نه لیبرالیسم فراورده‌ای) از همان آغاز ظهور خود، به علت «تأخیر فاز پیدایش آن نسبت به سرمایه‌داری رقابتی» (به خصوص فرایند تجاری سرمایه‌داری مغرب زمین)، «پیوند نظری و عملی بین لیبرالیسم فرایندی با سرمایه‌داری در کشورهای متروپل (سرمایه‌داری جهانی) وجود داشته است». تا آنجا که اگر بگوئیم در طول سیصد سال گذشته «لیبرالیسم نظری» در مؤلفه‌های مختلف آن (اعم از لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم اخلاقی) در خدمت «لیبرالیسم اقتصادی» و بسترساز مناسبات سرمایه جهانی، در فرایندهای مختلف تجاری و تولیدی و رقابتی و انحصاری آن بوده است، سخنی به گزاف نگفته‌ایم.

علی ایحال، آنچه در رابطه با مؤلفه‌های مختلف لیبرالیسم مغرب زمین قابل توجه است اینکه، «مؤلفه سیاسی لیبرالیسم ستیزه‌گر مغرب زمین» در طول سه قرن گذشته (هر چند پیوسته به عنوان قدرت سیاسی در خدمت قدرت اقتصادی یا سرمایه‌داری بوده است) به خاطر موضوع این مؤلفه به عنوان شیوه حکومت‌داری در چارچوب قدرت سیاسی، در بین سه مؤلفه قدرت (قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی) لیبرالیسم سیاسی، نقش تعیین کننده داشته است. چراکه «قدرت سیاسی» که خود مولود نظام‌های استثمارگرایانه تاریخ بشر بوده است، به عنوان حافظ و نگهدار نظام سرمایه‌داری، نقش تعیین کننده داشته است؛ زیرا پیدایش قدرت سیاسی یا دولت در تاریخ بشر، معلول ضرورت حمایت و دفاع از مالکیت و استثمار بوده است. آنچنانکه به ضرس قاطع می‌توان داوری کرد که بدون تکوین مالکیت و استثمار در تاریخ بشر امکان پیدایش قدرت سیاسی یا دولت نبوده است.

لذا در این رابطه است که اگر به جایگاه لیبرالیسم سیاسی در چارچوب دولت و قدرت سیاسی باور داشته باشیم، بی‌شک می‌توانیم داوری کنیم که لیبرالیسم سیاسی و مبانی نظری آن بخصوص در فرایند ستیزه‌گرایانه لیبرالیسم، در راستای حمایت از لیبرالیسم اقتصادی یا سرمایه‌داری رقابتی آدام اسمیتی و ریکاردوئی و حتی سرمایه‌داری انحصاری کینزی بوده است. بنابراین جوهر «اصل انتخابات یا رأی‌گیری» جان لاک و ژان ژاک روسو، آزادی به مفهوم لیبرالی آن (که ابتدا در عرصه رقابت آزاد بازار اقتصادی آدام اسمیتی معنی پیدا می‌کرد)، می‌باشد.

یادمان باشد که در اینجا هدف ما «تفکیک آزادی دموکراتیک و سوسیالیستی، از آزادی لیبرالیستی است.» پر واضح است که «بین این دو نوع آزادی» در چارچوب دو مناسبات سرمایه‌داری و سوسیالیستی، دیوار چین وجود دارد. چراکه هرگز جغدها کبوتر نمی‌زایند؛ و به همین دلیل است معلم کبیرمان شریعتی می‌گوید: «در جامعه‌ای که عده‌ای سواره‌اند و عده‌ای پیاده، رقابت و آزادی در آن جامعه (جامعه سرمایه‌داری) دروغ بزرگ می‌باشد». علی هذا، به همین دلیل است که لیبرالیسم سیاسی در سه قرن گذشته، «مهمل سیاسی لرزانی» در دست صاحبان قدرت بوده است. بطوریکه از هیتلر و ترامپ تا نلسون ماندلا و اورتگا مدعی دستیابی به قدرت سیاسی، از طریق «انتخابات آزاد توسط صندوق‌های رأی بوده‌اند»؛ یعنی آنچنانکه هیتلر بارها و بارها در سخنرانی و مصاحبه‌های خود مدعی بود که «او منتخب اکثریت رأی مردم آلمان می‌باشد» هیولای ترامپیسم در آمریکا امروز مدعی است که او مولود همین لیبرالیسم سیاسی حاکم بر نظام حکومتی آمریکا می‌باشد.

بنابراین هرگز نباید نقد لیبرالیسم سیاسی توسط «نشر مستضعفین، به عنوان ارگان عقیدتی – سیاسی جنبش پیشگام مستضعفین ایران» حمل بر نقد آزادی و دموکراسی بکنیم؛ زیرا آنچه که در این رابطه نباید فراموش کنیم اینکه، در «نقد لیبرالیسم در مؤلفه مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و معرفتی و اخلاقی آن، آزادی و دموکراسی، به نقد کشیده نمی‌شود، بلکه مهمتر از آن اینکه در چارچوب آسیب‌شناسی، موانع آزادی تعریف می‌شود». چراکه:

اولاً بین «آزادی و رهائی» تفاوت بسیار است.

ثانیاً بین «آزادی مثبت و آزادی منفی» یا «لا و الا»ی سیاسی تفاوت بسیار وجود دارد.

ثالثاً بین «آزادی در مناسبات سرمایه‌داری با آزادی در مناسبات سوسیالیست تفاوت بسیار است.

رابعاً بین «لیبرالیست و دموکراسی» در عرصه‌های مختلف قدرت تفاوت بسیار وجود دارد.

خامسا هم دموکراسی و هم لیبرالیسم «صورت فرایندی دارند، نه فراورده‌ای.»

سادساً آنچنانکه شاخه‌های لیبرالیسم به لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم معرفتی تقسیم می‌شوند، دموکراسی فرایندی (نه دموکراسی فراورده‌ای بورژوائی) نیز دارای شاخه‌های مختلف، «دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی یا سوسیالیسم و دموکراسی معرفتی یا پلورالیسم، تقسیم می‌گردد»؛ یعنی آنچنانکه در چارچوب لیبرالیسم، تفکیک مکانیکی مؤلفه‌های مختلف لیبرالیسم سیاسی از لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم معرفتی بی‌معنی و غیر ممکن می‌باشد، در عرصه دموکراسی فرایندی (نه دموکراسی فراورده‌ای بورژوائی) «امکان تفکیک دموکراسی سیاسی، از دموکراسی اقتصادی و دموکراسی اجتماعی و دموکراسی معرفتی وجود ندارد»؛ و به همین دلیل «تا زمانیکه ما به جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، دست پیدا نکنیم، هرگز نخواهیم توانست حتی به یکی از مؤلفه‌های مهم دموکراسی سوسیالیستی (نه دموکراسی بورژوائی) اعم از دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی (سوسیالیست) و دموکراسی معرفتی یا پلورالیست دست پیدا کنیم». چراکه تنها در چارچوب «جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین است که دموکراسی اجتماعی شورائی به عنوان نظام شورائی (نه نهاد شورائی تزریق یافته از بالائی‌های قدرت به جامعه) در یک جامعه قابل تحقق می‌باشد.

در همین رابطه است که می‌توانیم داوری نهائی کنیم که «تا زمانیکه در یک جامعه، دموکراسی اجتماعی که همان جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، در چارچوب شوراهای به عنوان نظام شورائی (نه نهاد شورائی تزریق یافته از بالا) تکوین نکنند، امکان دستیابی به مؤلفه‌های دیگر دموکراسی، اعم از دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی و دموکراسی معرفتی وجود ندارد»؛ و شاید بهتر آن باشد که این چنین بگوئیم که «دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی (سوسیالیسم) و دموکراسی معرفتی (پلورالیست) در هر جامعه‌ای تنها مولود سنتزی، دموکراسی اجتماعی که همان جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، توسط نظام اجتماعی شورائی است (نه نهاد شورائی حکومتی تزریق یافته از بالا)، می‌باشد

لذا تا زمانیکه در یک جامعه (مثل جامعه امروز ایران) «دموکراسی اجتماعی» به عنوان یک فرایند شورائی (نه شوارهای نهادی فراورده‌ای حکومتی، مثل امروز جامعه ایران) از پائین به صورت خودجوش تکوین پیدا نکند، امکان دستیابی به مؤلفه‌های دیگر دموکراسی وجود ندارد؛ و در همین رابطه است که «نشر مستضعفین، در طول 8 سالی که از عمرش می‌گذرد، به عنوان ارگان عقیدتی – سیاسی، جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، شعار محوری وظایف پیشگامان مستضعفین ایران، سازمان‌گری جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و زحمتکشان ایران، در راستای دستیابی به جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، در دستور کار خود قرار داده است و هشت سال که در ادامه راه چهل ساله آرمان مستضعفین، بر این طبل می‌کوبد و معتقد است که تنها راه دستیابی به دموکراسی در ایران، در چارچوب سه مؤلفه دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی و دموکراسی معرفتی که همه در عرصه دموکراسی سوسیالیستی شریعتی قابل تعریف می‌باشند، تنها از کانال جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین حاصل می‌شود

خلاصه اینکه تا زمانیکه در یک جامعه، سرمایه‌داری فرایندی یا ساختی (نه سرمایه‌داری فراورده‌ای، مثل سرمایه‌داری کمپرادور ایران که از سال 42 توسط پروژه شاه – کندی به صورت وارداتی در ایران تکوین پیدا کرده است)، تکوین پیدا نکند، لیبرالیسم به صورت ساختی (نه وارداتی) در شاخه‌های مختلف آن، حاصل نمی‌شود، یعنی آنچنانکه پروسه تکوین سرمایه‌داری در جوامع مختلف بشر به دو شکل «ارگانیگ یا ساختی» و «وابسته یا وارداتی» صورت گرفته است، لیبرالیسم در مؤلفه‌های مختلف آن، به دو شکل «ساختی و وارداتی» در کشورهای متروپل و کشورهای پیرامونی، تکوین پیدا کرده‌اند؛ و لذا در این رابطه بوده است که «ظهور لیبرالیسم در جامعه ایران» از نیمه دوم قرن نوزدهم، «صورت وارداتی داشته است»؛ و البته آنهم در شکل «لیبرالیست، دین ستیز فرانسوی.»

قابل توجه است که در «لیبرالیست ساختی، در کشورهای مختلف متروپل سرمایه‌داری جهانی، هرگز لیبرالیست چهره واحدی نداشته است، بلکه برعکس در چارچوب خودویژگی‌های تاریخی و فرهنگی و اقتصادی نوع لیبرالیست کشورهای مختلف متروپل دارای جوهر متفاوتی بوده است». بطوریکه برای مثال «لیبرالیست فرانسوی از همان آغاز پیدایش و تکوینش یک لیبرالیست ستیزه‌گر دین‌ستیز بوده است» برعکس، «لیبرالیست آلمانی که از همان آغاز ظهورش یک لیبرالیست معقول و مذهب‌گرا می‌باشد». علی ایحال، جای تعجب در اینجا است که روشنفکران جنبش فرهنگی نیمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم ایران، تمامی ترجمه و دستاوردهای لیبرالیستی و وارداتی خود را از «لیبرالیست دین‌ستیز فرانسه گرفتند، نه از لیبرالیست معقول و مذهب‌گرای آلمان»؛ و به همین دلیل «جنبش روشنفکری ایران در طول 250 سال گذشته نتوانسته است تا لیبرالیست ضد مذهبی و وارداتی فرانسه را در ایران بومی کنند.»

البته همین موضوع در رابطه با سوسیالیست مذهب‌ستیز دولتی وارداتی جنبش کمونیستی ایران در بیش از یک قرن گذشته صادق می‌باشد. چرا که «جنبش کمونیستی ایران از زمان مشروطیت الی زماننا هذا، یک جنبش متأسی از انقلاب اکتبر یا همان سوسیالیست دولتی مذهب‌ستیز لنینیستی و استالینیستی بوده است؛ و به همین دلیل جنبش کمونیستی ایران در 150 سال گذشته حیات خود در کشور ایران، پیش از آنکه و بیش از آنکه به جان استثمار و سرمایه‌داری بیافتند، به جان مذهب و دین و اسلام افتاده‌اند» بدون اینکه کمترین «شناختی از دین و اسلام و مذهب داشته باشند»؛ و همین امر باعث گردیده است تا علاوه بر اینکه این جنبش در 150 سال گذشته نسبت به توده‌های ایران در سکتاریست قرار گیرند، با اینکه بیش از یک قرن از عمر این جنبش می‌گذرد، هنوز نتوانسته‌اند سوسیالیست دولتی و مذهب‌ستیز لنینیستی و استالینیستی وارداتی خود را در جامعه ایران بومی کنند.

نکته قابل توجهی که در رابطه با لیبرالیسم فرایندی (نه لیبرالیسم فراورده‌ای وارداتی) ستیزه‌گر مغرب زمین از بدو تکوین الی زماننا هذا، باید به عنوان یک مشخصه پایدار آن در نظر گرفته شود، اینکه از آنجائیکه لیبرالیسم سیاسی در مغرب زمین و کشورهای متروپل، در راستای صیانت و بسترسازی لیبرالیسم اقتصادی شکل گرفته‌اند، با عنایت به اینکه خود لیبرالیسم اقتصادی، در عرصه رقابت بازار عامل تکوین لیبرالیسم سیاسی بوده است، لذا در نتیجه همین پیوند بین لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی، از آنجائیکه موضوع لیبرالیسم اقتصادی نظام سرمایه‌داری بوده است و از آنجائیکه نظام سرمایه‌داری از آغاز تکوین خود تا این زمان «صورتی سیال داشته است» و فرایندهائی از سرمایه‌های تجاری تا سرمایه‌های صنعتی و سرمایه‌های مالی از فاز سرمایه‌داری رقابتی آزاد آدام اسمیتی تا سرمایه‌داری انحصاری کینزی داشته‌اند.

همین سیالیت سرمایه‌داری و پیوند تنگاتنگ لیبرالیسم در مؤلفه‌های مختلف آن با سرمایه‌داری باعث گردیده است تا لیبرالیسم سیاسی به صورت انطباقی (نه تطبیقی) و یکطرفه در طول سه قرنی که از حیاتش می‌گذرد، «پیوسته با اشکال مختلف سرمایه‌داری، در جوامع مختلف بشری خود را سازگار کند». در نتیجه همین «خودویژگی انطباقی لیبرالیسم سیاسی، با اشکال مختلف سرمایه‌داری در طول سه قرنی که از عمر آن می‌گذرد، باعث گردیده است، تا لیبرالیسم سیاسی، مانند خاکشیری بر تمامی طبع‌های سیاسی حاکم بر نظام‌های حکومتی کشورهای سرمایه‌داری اعم از کشورهای متروپل تا کشورهای پیرامونی، خود را سازگار نماید.»

ادامه دارد