خروج امپریالیسم آمریکا از «برجام» و صف‌بندی‌های جدید در عرصه‌های داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی – قسمت سوم

 

البته رژیم مطلقه فقاهتی به خوبی می‌داند که در این شرایط بحرانی ترامپ و نتانیاهو و بن سلمان، مترصد و حریص جهت حمله نظامی موضعی به مراکز استراتژیک رژیم مطلقه فقاهتی در داخل ایران و پایگاه‌های نظامی این رژیم در سوریه و عراق و لبنان هستند؛ مانند همان حمله موضعی صد فروند موشک بالستیکی هوشمند که در ماه گذشته امپریالیسم آمریکا با حمایت فرانسه و انگلستان و اسرائیل، به سوی مراکز استراتژیک و نظامی سوریه و از جمله پایگاه نظامی رژیم فقاهتی در سوریه زدند.

باری، در تحلیل نهائی تنها اهرم‌های استراتژیک که در این رابطه می‌تواند در برابر جنگ مثلث ارتجاعی آمریکا – اسرائیل – عربستان سعودی، رژیم فقاهتی را یاری نماید:

اولاً تکیه استراتژیک بر روسیه جهت استفاده از حق وتو روسیه در شورای امنیت و استفاده از سلاح‌های دفاعی روسیه مثل S300 و S400

ثانیاً تکیه اقتصادی بر چین.

ثالثاً ایجاد شکاف بین اروپا و آمریکا می‌باشد.

البته محکم‌ترین سلاح ایجاد فضای دموکراتیک و سازماندهی مستقل توده‌ها و مبارزه با فساد چند لایه‌ای و ساختاری و سیستمی درون نظام مطلقه فقاهتی می‌باشند که از آنجائیکه انجام آنها در توان و ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نمی‌دانیم، از ذکر آنها در این رابطه خودداری می‌کنیم.

سفر ظریف بلافاصله پس از خروج آمریکا از برجام به چین و روسیه و بلژیک و هم زمان موضع‌گیری شیخ حسن روحانی مبنی بر اینکه «در برجام می‌مانیم»، همگی معرف این حقیقت است که رژیم مطلقه فقاهتی در این شرایط تندپیچ فرابحران‌های خود نمی‌خواهد وارد جنگ با مثلث ارتجاعی آمریکا – اسرائیل – عربستان سعودی حتی به شکل محدود آن بشود، همچنین نمی‌خواهد توسط برخوردهای عکس‌العملی شرایط برای اجماع بین‌المللی در راستای تحریم همه جانبه خود فراهم نماید و به همین ترتیب نمی‌خواهد وارد تجربه به بن‌بست رسیده کره شمالی در عرصه پروژه خانمان‌سوز هسته‌ای گذشته خود بشود. اینکه تا چه اندازه اروپا حاضر می‌شود در برابر آمریکا از منافع ایران در برجام و از بازتولید تحریم‌های گذشته امپریالیسم آمریکا جلوگیری نماید موضوعی است که تجربه گذشته نشان داده است که هرگز اروپا در عرصه تعریف منافع جهان سرمایه‌داری حاضر نخواهد شد، آمریکا در پای رژیم مطلقه فقاهتی ذبح کند. هر چند که موضع‌گیری‌های قلدرمابانه و هژمونی‌طلبانه و منفعت‌طلبانه و تمامیت‌خواهانه ترامپ در این شرایط باعث رشد روزافزون خشم اروپا شده است، ولی نکته‌ای که در این رابطه نباید فراموش کنیم اینکه، اگرچه امپریالیسم آمریکا در این شرایط دوران افول خود را طی می‌کند و اگرچه دوران منوپلی هژمونی امپریالیسم آمریکا (که از بعد از فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی در دهه آخر قرن بیستم تکوین پیدا کرده بود) به پایان رسیده است، با همه این احوال نباید فراموش کنیم که هنوز امپریالیسم آمریکا بر نهادهای حقوقی و مالی و پولی و سیاسی و ساختارهای بین‌المللی و بازارهای سرمایه‌داری جهانی مسلط می‌باشد؛ و همین سلطه امپریالیسم آمریکا مانع از آن می‌شود که اروپا که بزرگترین بازار سرمایه‌داری جهانی می‌باشد، حاضر نشود تا منافع درازمدت خود را قربانی رابطه با رژیم مطلقه فقاهتی و برجام بکند.

البته نکته‌ای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه رویکرد اروپا به ترامپ و ماندگاری پوپولیسم ستیزه‌گر بر نظام امپریالیسم آمریکا یک رویکرد درازمدت نیست و به همین دلیل اروپا بر این باور است که سیاست امروزین ترامپیسم در درازمدت نمی‌باشد و در راستای منافع کلان سرمایه‌داری حتی خود آمریکا نیست. به همین جهت اروپا در چارچوب همان رویکرد پراگماتیستی که دارند، تلاش می‌کنند تا دوران حاکمیت ترامپیسم بر کاخ سفید به صورت کجدار و مریض سپری سازند. هر چند که فرانسه و آلمان و انگلیس سه قطب کلیدی اروپا قبل از خروج آمریکا از برجام تلاش کردند تا از خروج امپریالیسم آمریکا از برجام جلوگیری کنند؛ که البته ترامپ در راستای همان سیاست جذب حمایت صیهونیست‌های جهانی و پشتیبانی از عربستان سعودی جهت جذب دلارهای نفتی آنها و به خاطر ترمیم شکست استراتژی ناتو و در رأس آنها امپریالیسم آمریکا در سوریه و به خاطر وعده‌هائی که در عرصه تبلیغات کاندیداتوری خود نسبت به پاره کردن برجام داده بود و به خاطر وارد کردن فشار هر چه بیشتر بر رژیم مطلقه فقاهتی و راست پادگانی تحت هژمونی سپاه که از بعد از شکست داعش در منطقه به صورت ژاندارم خودخوانده در منطقه درآمده است و با حضور در پنج جنگ نیابتی در منطقه و تغذیه مالی و نظامی و نیرو انسانی این جنگ‌های نیابتی جهت تثبیت هژمونی بر هلال شیعه که از خلیج فارس تا دریای مدیترانه ادامه دارد، این همه باعث گردید تا ترامپ برعکس رویکرد اروپا از برجام خارج بشود و البته ترامپ مانند اوباما معتقد است که در فرایند پساخروج از برجام توسط سلاح تحریم همه جانبه اقتصادی می‌تواند بالاخره رژیم مطلقه فقاهتی را از پای درآورد و مانند سال 92 او را به پای میز مذاکره «برجام دو» (جهت محدود کردن نفوذ منطقه‌ای و محدود کردن بر موشک‌های بالستیک و دائمی کردن زمان برجام در خصوص محدودیت غنی‌سازی 3 درصدی اورانیوم و باز گشادن دست بازرسان آژانس اتمی و جمع کردن پایگاه‌های نظامی راست پادگانی در سطح منطقه از عراق و سوریه تا لبنان) بکشاند. البته دستیابی ترامپ به این اهداف تنها در گرو اجماع بین‌المللی می‌باشد.

پر واضح است که رژیم مطلقه فقاهتی به این «پاشنه آشیل» و «چشم اسفندیار» استراتژی ترامپ واقف می‌باشد. لذا در این رابطه است که با عقب‌نشینی از تهدید گذشته خود (که اعلام کرده بودند که در صورت خروج آمریکا از برجام ایران هم از برجام خارج خواهد و یا آنچنانکه خامنه‌ای می‌گفت ایران برجام را به آتش خواهد کشید) از بعد از خروج آمریکا از برجام تمام تلاش خود را بر این امر قرار داده‌اند که:

اولاً بین آمریکا و اروپا ایجاد شکاف بکنند.

ثانیاً بتواند با تکیه استراتژیک بر روسیه، آمریکا را وادار به عقب‌نشینی سازد.

ثالثاً توسط تکیه اقتصادی بر چین بتوانند علاوه بر حفظ بازار فروش نفتی خود خلاء توان اقتصادی روسیه را در این رابطه در صورت بازتولید تحریم‌های بانکی و نفتی آمریکا پر کنند.

البته جنبش سیاسی ایرانیان خارج از کشور در این شرایط تندپیچ فرابحران‌های داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی بی‌تأثیر از فونکسیون خروج آمریکا از برجام نبوده‌اند، چراکه در این رابطه دو رویکرد نسبت به خروج آمریکا از برجام در جنبش سیاسی ایرانی‌ها در خارج از کشور شکل گرفته است.

رویکرد اول مربوط به آن دسته از جریان‌های خارج‌نشین است که در راستای کسب قدرت سیاسی استراتژی سرنگون‌طلبانه خود، «بر تجاوز نظامی امپریالیسم آمریکا به ایران چشم دوخته‌اند»؛ و در این راستا تلاش می‌کنند تا خود را به عنوان «آلترناتیو حاکمیت مطلقه فقاهتی به امپریالیسم جهانی معرفی نمایند»؛ که البته در این چارچوب دو جریان مجاهدین خلق و سلطنت‌طلبان در رأس قرار دارند. هر چند که هر دو جریان فوق در راستای جلب حمایت امپریالیسم آمریکا و آلترناتیوسازی خود با هم در رقابت می‌باشند، ولی نکته‌ای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه، سیاست تغییر و تحول مهره‌های کلیدی دولت ترامپ از جمله بولتون مشاور امنیتی و وزیر امور خارجه و دفاع جدیدش معرف این موضوع است که «دولت ترامپ در راستای آلترناتیوسازی مجاهدین خلق حرکت می‌کند»؛ و برعکس اوباما که به سلطنت‌طلبان تکیه داشت.

بنابراین اینچنین نشان می‌دهد که ترامپیسم معتقد به آلترناتیوی سلطنت‌طلبان در این شرایط نیست؛ و همین امر باعث گردیده است که جریان‌های سلطنت‌طلب خارج‌نشین در فرایند پساخروج آمریکا از برجام نسبت به استراتژی مداخله نظامی امپریالیسم آمریکا در ایران نا امید باشند. پر واضح است که در این چارچوب مجاهدین خلق در راستای همان «استراتژی کسب قدرت سیاسی از هر طریق گذشته خود» این بار هم دست به انتحار و خودزنی زده‌اند، چراکه تکیه بر جناح‌های داخلی امپریالیسم آمریکا و تحریک امپریالیسم آمریکا جهت تجاوز نظامی به خاک ایران نه تنها برای مجاهدین خلق (آنچنانکه در افغانستان و عراق و لیبی و سوریه شاهد بودیم) ایجاد قدرت و حکومت نمی‌کند و نه تنها تجاوز امپریالیسم آمریکا به کشورهای پیرامونی باعث حاکمیت ارتجاعی جریان‌های درونی این کشورها می‌شود و نه تنها تجاوز امپریالیستی آمریکا به کشورهای پیرامونی باعث نابودی تمامی زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی و اداری آن جوامع می‌شود و این کشور را بدل به بیابان سوخته جهت ایجاد بازار برای غارت سرمایه آنها توسط سرمایه‌داری جهانی می‌کند و نه تنها تجاوز امپریالیستی به کشورهای پیرامونی هرگز و هرگز و هرگز برای این جوامع دموکراسی به ارمغان نخواهد آورد، بلکه مهمتر از همه اینها اینکه مجاهدین خلق تمامی حمایت‌های مردمی خود را هم از دست خواهند داد؛ زیرا نکته‌ای که در این رابطه مجاهدین خلق نباید از نظر دور بدارند اینکه روانشناسی تاریخی جامعه ایران نشان داده است که جامعه ایران از هر گونه تجاوز نظامی خارجی بیزار می‌باشند؛ و در برابر تجاوز خارجی حتی حاضرند با مخالفین ارتجاعی داخلی خود متحد شوند.

دسته دوم جریان‌های سیاسی خارج‌نشین مشمول آنهائی می‌شود که اگر چه با تجاوز نظامی امپریالیست آمریکا به ایران مخالفند ولی در راستای همان «رویکرد استراتژی کسب قدرت سیاسی» خود تلاش می‌کنند تا در شرایط بحران در بحران فعلی داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی، «استراتژی کسب قدرت سیاسی خود را از کانال ایجاد جنگ داخلی و تجزیه کشور دنبال کنند» که البته این استراتژی هم به علت غیبت جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین و به علت غیبت سازماندهی سراسری جنبش‌های مطالباتی، سرنا را از دهان گشادش نواختن می‌باشد؛ زیرا هر گونه «اعتلای شورش‌های اعتراضی بدون سازماندهی شده»، خود بسترساز سرکوب همه جانبه دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوب‌گر حاکمیت می‌شود. همچنین هر گونه حرکت تجزیه‌طلبانه قومی قطعاً در راستای سیاست تغییر مرزهای سایکس – پیکو امپریالیستی قرار خواهد گرفت.

پایان