فلسفه «نیایش، عبادت، دعا و مناسک» از نگاه اسلام و قرآن – قسمت سوم
ماه رمضان: ماه کشف «جزیره کوچک من انسان» در «کل من بزرگتر وجود»
توسط «دعا و نیایش، عبادت، صوم و صلات»
د - «نیایش، عبادت و دعا تماشای من فردی خود، در آئینه من مطلق وجود است»
آنچه که تاکنون دریافتیم اینکه، «خدای اقبال با خدای مولوی متفاوت است»، چراکه خدای مولوی به تاسی از خدای تصوف هند شرقی، عدم مطلق است و به همین دلیل مولوی خود عشق را خدا میداند.
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو / ور ازین بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت / آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتمای عشق من از چیز دگر میترسم /گفت آن چیز دیگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت /سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد /در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است / گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد / گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در ین خانه پر نقش و خیال/ خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتمای دل پدری کن نه که این وصف خداست / گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مولوی – دیوان شمس تبریزی – غزل 2219 – ص 832- س 7
اما برعکس مولوی، برای اقبال «خداوند در چارچوب عدم مطلق تعریف نمیشود، یعنی اقبال معتقد به خداوندی است که نه تنها عدم مطلق نیست، بلکه خود وجود مطلق میباشد، و تمامی موجودات، ریشه وجودی خود را از آن وجود مطلق میگیرند.» به همین دلیل اقبال برعکس مولوی، خدا را خود عشق نمیداند، بلکه «عشق معلولی از رابطه پیوند انسان با خداوند یا بینهایت تعریف میکند»، همان عشقی که برعکس مولوی حافظ به آن اعتقاد دارد.
از منای باد صبا گوی به دانای فرنگ / عقل تا بال گشود است گرفتارتر است
برق را این به جگر میزند آن رام کند / عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است
چشم جز رنگ گل و لاله نبیند ورنه / آنچه در پرده رنگ است پدیدارتر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری / عجب این است که بیمار تو بیمارتر است
کلیات اقبال - فصل پیام مشرق – ص 258 – س 1
زخاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست / تجلی دگری در خور تقاضا نیست
بملک جم ندهم مصرع نظیری را / کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست
اگر چه عقل فسون پیشه لشگری انگیخت /تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست
کلیات اقبال - فصل می باقی - ص 249 – س 1
میان آب و گل خلوت گزیدم / زافلاطون و فارابی بریدم
نکردم از کسی در یوزه چشم / جهان را جز بچشم خود ندیدم
از خودی طرحی جهانی ریختند /دلبری با قاهری آمیختند
منکر حق نزد ملا کافر است /منکر خود نزد من کافرتر است
کلیات اقبال – فصل پیام شرق – ص 206 - س 5
که همین موضوع باعث شده تا از دیدگاه اقبال، «تحول نگاه آفاقی انسان در گرو تحول انفسی انسان بشود.» اقبال از آنجائیکه شناخت وجود خداوند در هستی را در گرو شناخت خود وجود منهای ماهیت و موجود میداند، (زیرا اقبال معتقد است که واقعیت موجود استنباط شده از وجود جهان خارج معلول ذهن انسان میباشد) در نتیجه او در جهان خارج معتقد به تنوع وجود در کالبد موجود نیست و موجود را محصول ذهن انسان در برخورد با وجود میداند، لذا در همین رابطه است که اقبال معتقد است که «از طریق حواس انسانی، امکان شناخت و فهم وجود نیست» و تنها راه شناخت و فهم وجود منهای موجود، از دیدگاه اقبال نگاه انفسی است و در همین چارچوب است که اقبال شناخت خداوند را در گرو تجربه باطنی و تحول انفسی انسان میداند هر چند که تحول معرفتی آفاقی برای اقبال در ادامه تحول انفسی امری ضروری میباشد.
باز در همین رابطه است که، اقبال «فهم خدای بازنشسته» معلول عدم مطلق دیدن خداوند در عرصه وجود بیصورت میداند به عبارت دیگر، از آنجائیکه اقبال «مکان و زمان تسلسلی و ریاضی (نه زمان حقیقی و فلسفی) ساخته ذهن انسان میداند، و برای وجود بیموجود جز فعالیت خلاق چیزی قائل نیست در عرصه همان وجود بیزمان و مکان است که اقبال به من مطلق نهائی یا خدا میرسد که نامتناهی بودن زمانی و مکانی برای او معنی پیدا میکند.» این من مطلق نهائی و نامتناهی، که همان خداوند میباشد، از نظر اقبال هم در زمان ساری است و هم در وجود؛ لذا دیگر برای خدای اقبال، عمل آفرینش همچون حادثهای که در گذشته صورت گرفته است نیست، چراکه هستی برای اقبال چیزی ساخته شده است، که ارتباط ارگانیک با حیات سازنده آن، صورت مستمر دارد.
به همین دلیل برعکس خدای بازنشسته ارسطو و نیوتن، خدای اقبال نمیتواند، خدای نظارهگر و تماشاگر وجود باشد، بلکه خدائی است که دائما در حال خلقت جدید است و اقبال از طریق این خدای خالق و بازیگر و درون وجود است که به خدای مختار میرسد و توسط این خدای مختار و خلاق است که اقبال به اختیار و آفرینندگی انسان در جهان به عنوان خلیفه الله و برگزیده و امانتدار خدا دست پیدا میکند و د ر همین رابطه است که اقبال هر گونه رویکردی که اختیار و انتخاب و آفرینندگی انسان را به چالش بکشد - حتی اگر عرفان حافظ یا فلسفه افلاطون باشد - و بخواهند توسط نظریه فناء فی الله یا اصالت عالم مُثل، اختیار و انتخاب انسان را نفی کنند، اقبال به نفی آنها میپردازد. چراکه اقبال معتقد است که بر خداوند هم زمان جاری است و زمان ریاضی و مکان در عرصه وجود معلول استنباط ذهن انسان است و مستقل از ذهن انسان برای زمان تسلسلی و مکان در خارج واقعیتی وجود ندارد.
اقبال غیر از فعالیت خلاق و هدفدار و تکالمند برای وجود چیزی قائل نیست و همین امر باعث شده است تا اقبال، «خدا که همان من نهائی و مطلق نامتنهی میباشد، به عنوان قوامبخش این وجود بداند» در نتیجه خدای اقبال دائما در حال خلق جدید میباشد و نظارهگر از بیرون بر خلقت نیست و به همین دلیل است که اقبال معتقد است که هم در فلسفه و هم در کلام و هم در عرفان گذشته مسلمانان خداوند بیاختیار، نظارهگر خارج از وجود بوده است و این خداوند بیاختیار متکلمین و فلاسفه و فقها گذشته مسلمان بوده که باعث شده تا در هزار سال گذشته مسلمانان به نفی اختیار و اراده خود بپردازند. یعنی از نگاه اقبال، اختیار ستیزی و دنیاگریزی و تبیین مکانیکی آخرت از دنیا معلول تبیین خداوند نظارهگر و بازنشسته و بیاختیار متکلمین و فلاسفه یونانیزده و عرفای اشعریگری گذشته مسلمانان بوده است.
علی ایحال، خدای اقبال هم با خدای عدم مطلق مولوی و هم با خدای موجود اسپینوزا و هم با خدای حلولی هگل متفاوت است. چراکه خدای اسپینوزا همین جهان میباشد نه چیزی بیشتر از آن، در صورتی که خدای اقبال همین جهان نیست، چرا که اقبال به سان اسپینوزا، «به جهان همچون چیز ایستائی که در یک خلاء نامحدود قرار گرفته باشد نمینگردد، بلکه برعکس جهان از نگاه اقبال ساختمانی از فعالیت خلاق و پیوسته است و در عرصه همین فعالیت خلاق و پیوسته است که، اقبال به تبیین زمان فلسفی میپردازد و اختیار خداوند و انسان از نظر اقبال معلول همین تعمیم زمان فلسفی و حقیقی بر خداوند و انسان میباشد.» به همین دلیل زمان فلسفی و حقیقی اقبال با زمان کانتی یکی نیست، چراکه زمان کانتی مولود ذهن انسان است که به صورت فطری صاحب آن میباشد. زمان فلسفی و حقیقی مورد اعتقاد اقبال، برعکس زمان مورد اعتقاد کانت، عبارت است از زمانی که معلول پیوند ارگانیک و ساختمانی کل وجود خلاق میباشد.
به همین دلیل اقبال، علاوه بر اینکه معتقد بود که بر خداوند هم زمان میگذرد و علاوه بر اینکه معتقد بود که تنها در عرصه زمان است که ما میتوانیم به تببین اختیار انسان و خداوند بپردازیم، برای بازسازی علم کلام از طریق بازفهمی همین زمان فلسفی و زمان حقیقی شروع کرد؛ و از این طریق بود، که اقبال به جایگاه فلسفی نیایش و دعا و صلات و روزه و غیره دست پیدا کرد.
«عمل نیایش به قصد دست یافتن به معرفت، به تفکر شباهت دارد. ولی نیایش، در عالیترین صورت خود، بیشتر و برتر از تفکر مجرد است. آن نیز مانند تفکر یک فرایند مشاهده درونی یا مراقبه است، ولی فرایندهای مراقبهای در نیایش به یکدیگر نزدیکتر میشوند و نیروئی پیدا میکنند که بر اندیشه محض ناشناخته است. در عمل تفکر، ذهن حقیقت و واقعیت را مشاهده و دنبال میکند، در نیایش از وظیفه جستجوی کلیتی که گام آهسته کرده است دست برمیدارد و از اندیشه برتر و بالاتر میرود و خود حقیقت را تسخیر میکند تا آگاهانه در زندگی آن شرکت جوید. نیایش، به عنوان وسیله اشراق نفسانی، عملی حیاتی و متعارفی است که به وسیله آن جزیره کوچک شخصیت ما وضع خود را در کل بزرگتری از حیات اکتشاف میکند. نیایش با تلقین به نفس متفاوت میباشد چراکه تلقین به نفس هیچ ارتباطی با گشوده شدن سرچشمههای زندگی که در اعماق من بشری قرار گرفته است، ندارد. تلقین به نفس با نیایش که با شکل دادن به شخصیت بشری نیروهای تازهای به آن میبخشد متفاوت است، نیایش همچون عاملی نظری است که مکمل ضروری برای فعالیت عقلی شخصی است تا طبیعت را مشاهده کنیم. نیایش مشاهده علمی طبیعت ما را در تماس نزدیک با رفتار حقیقت و واقعیت نگاه میدارد و به این وسیله ادراک درونی ما را برای روئیت عمیقتری از آن تیز میکند. حقیقت این است که هر جستجوی معرفتی اساسا نوعی از نیایش است آنکه عالمانه به مشاهده طبیعت میپردازد، همچون عارفی است که در عرصه نیایش خواستار دست یافتن به خود حقیقت است؛ و به این ترتیب است که نیایش باعث میشود که بر قدرت انسان بر طبیعت بیافزاید و با آن روئیت کل بیپایان وجود ممکن شود، بینش بدون قدرت میتواند تعالی اخلاق در فرد را ایجاد کند اما نمیتواند یک تمدن و یک فرهنگ پایهدار بسازد آنچنانکه قدرت بدون بینش و بصیرت تمایل آن دارد که مخرب و غیر انسانی بشود. برای گسترش و ترقی انسان لازم است که هم قدرت و هم بینش پا به پای هم با یکدیگر ترکیب گردد و نیایش میتواند به این مهم بپردازد لذا غرض نیایش وقتی بهتر حاصل میشود که عمل نیایش حالت دسته جمعی داشته باشد. روح همه نیایشهای واقعی اجتماعی است. اجتماع دینی عبارت از مجموعهای از افراد بشر است که به انگیزش خواست واحدی، همه آنان در باره یک موضوع به خود تمرکز میدهند و خودهای درونی خویش را باز میگذارند تا انگیزه واحدی در آن تاثیر کند. چون به نیایش همچون نمودی روانشناختی نظر شود، باید گفت که هنوز یکی از اسرار است. نیایش، خواه فردی باشد خواه اجتماعی، تجلی اشتیاق درونی است برای دریافت جوابی در سکوت هراسناک جهان. نیایش، فرایند منحصر به فرد اکتشافی است که به وسیله آن من جوینده، در همان لحظه که نفی خودی خویشتن را میکند، به اثبات وجود خویش میرسد، و به این ترتیب ارزش حقانیت وجود خویش را به عنوان عامل بالندهای در حیات جهان اکتشاف میکند. شکل عبادت در اسلام که با روانشناسی حالت ذهنی در نیایش موافقت کامل دارد، نماینده نفی و اثبات هر دو هست. قرآن، با توجه به این امر که از تجربه نوع بشر حاصل شده معتقد است که نیایش به عنوان عملی درونی به صورتهای گوناگونی تجلی خارجی پیدا میکند. نیایش نباید سبب اختلاف و نزاع بشود. اینکه روی خود را به کدام سو کنیم، نسبت به روح نیایش از نظر قرآن جنبه اساسی ندارد. اما نباید از این امر مهم غافل بمانیم که وضع بدن خود عامل موثری در تعیین وضع فکر و ذهن است. انتخاب جهت واحدی در اسلام برای نماز، برای آن است که وحدت احساسی میان جماعت نمازگزاران حاصل شود، و شکل کلی نماز و عبادت چنان است که احساس مقام یا برتری نژادی را در میان عبادت کنندگان برمیاندازد و روح تساوی را به جای آن مینشاند و تقویت میکند. تصور کنید که اگر چنان شود که در زمان ما برهمنان اشرافمنش جنوب هندوستان روزانه برای نماز شانه به شانه در کنار نجسها در یک صف بایستند، چه انقلاب روحی عظیمی حاصل خواهد شد. توسط نیایش، از یگانگی من جهانشمولی که همه منها را آفریده و نگاهداری میکند، وحدت اساسی نوع بشر حاصل میشود. تقسیم نوع بشر به نژادها و ملتها و قبیلهها، بنا به گفته قرآن، تنها برای شناختن و شناخته شدن است. صورت اجتماعی نماز در اسلام، گذشته از جنبه ادراکی و معرفتی آن، برای این است که وحدت اساسی نوع بشر، با ویران شدن سد و بندهائی که میان انسانی و انسان دیگر موجود است، به صورت حقیقی از زندگی پدیدار شود و پایدار بماند» (بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل سوم – تصور خدا و معنی نیایش – ص 15- س 15 به بعد).
ادامه دارد