نیم نگاهی به آنچه که در «افغانستان امروز» می‌گذرد

افغانستان امروز در آستانه «ثبات» یا «جنگ داخلی» (و انفجار و فاجعه)؟ - قسمت اول

 

1 - در سال 2001 میلادی پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر، دولت جورج بوش (پسر) بلافاصله «حملات تروریستی 11 سپتامبر را بهانه قرار داد و حمله همه جانبه نظامی به کشور ستم زده افغانستان را از سرگرفت». قابل ذکر است که در آن زمان دولت جورج بوش «جهت بسترسازی حمله نظامی به کشور افغانستان، چنان فضایی در جامعه آمریکا ایجاد کرده بود که بیشتر مردم آمریکا طرفدار جنگ با کشور ستم دیده افغانستان بودند». بدین دلیل این امر باعث گردید که از همان آغاز «حمله امپریالیسم آمریکا به افغانستان و منطقه خاورمیانه، اکثریت مردم آمریکا چشم خود را بر کشتار مردم بی‌گناه منطقه خاورمیانه توسط ارتش آمریکا و ناتو، ببندند.»

 دولت جرج بوش از سال 2001 به بعد، با حمله به کشورهای آسیای میانی و منطقه خاورمیانه به دنبال آن بود که «با تکیه بر قدرت نظامی‌اش، به بازسازی نظم جهانی به صورت منوپل بر محور رهبری آمریکا بپردازد» و در همین رابطه بود که در پی حملات 11 سپتامبر، «جنگ بلافاصله در دستور کار دولت بوش قرار گرفت» گرچه که عنوان این جنگ (آنچنانکه جورج بوش می‌گفت) «جنگ علیه تروریسم» بود، اما در واقع این جنگ «آغازگر دوره جدیدی از تاریخ سیاست خارجی امپریالیسم آمریکا بود که بر پایه حملات پیشگیرانه و پیشدستانه و بدون هماهنگی سازمان ملل، امپریالیسم آمریکا به دنبال آن بود که دشمنان و مخالفین خود را در منطقه مهار نماید» و با «اولویت پیدا کردن منطقه خاورمیانه به عنوان سیاست آمریکا در عرصه بین‌المللی (در چارچوب پروژه اسرائیل بزرگ برای آمریکا و تغییر توازن استراتژیک قدرت در منطقه به سود اسرائیل) شرایط برای تثبیت هژمونی اسرائیل را در منطقه فراهم کنند.»

باری، بدین ترتیب بود که حمله آمریکا و ناتو به کشور افغانستان (در سال 2001 میلادی) با شعار: «ساقط کردن حکومت طالبان بر افغانستان ادامه پیدا کرد» و همین امر باعث گردید که «طالبان پس از 5 سال حکومت بر افغانستان از قدرت ساقط بشوند». قابل ذکر است که از بعد از سقوط حکومت طرفدار اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان که در لوای دو حزب دست‌ساز خلق و پرچم برای مدت مدیدی، اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد توانست بر افغانستان حاکمیت پیدا کند، در دهه 1990 به موازات پایان جنگ سرد و روند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق و خروج نیروهای شوروی از افغانستان، آن حکومت وابسته به شوروی هم توسط نیروهای مجاهدین افغان ساقط گردید و بدین ترتیب برای مدت اندکی مجاهدین افغان بر افغانستان حاکم شدند، اما از آنجائیکه «مجاهدین افغان حاکم بر پایه بافت قومی صورت طیفی از جریان‌های گوناگون قومی داشتند، به علت ماهیت آلترناتیوطلبانه و کسب قدرت سیاسی آنها، این جریان‌های طیف مجاهدین حاکم بر افغانستان آن روز به جان هم افتادند و همین امر بستری گردید تا سه قدرت منطقه‌ای یعنی کشورهای پاکستان و قطر و عربستان سعودی از فرصت استفاده کنند و با تقویت همه جانبه جریان طالبان شرایط برای تسخیر و حاکمیت قدرت توسط این جریان (همراه با سرکوب جریان‌ها دیگر مجاهدین) فراهم کنند.»

بدین ترتیب بود که جریان طالبان (تا سال 2001 یعنی زمان حمله آمریکا و ناتو به افغانستان) برای مدت 5 سال بر افغانستان حکومت کنند، نباید فراموش کنیم که «طالبان تا آن زمان یک جریان نظامی صرف بودند» که در زمان حاکمیت شوروی بر افغانستان، با حمایت سرمایه‌داری جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و همکاری سه کشور عربستان سعودی و قطر و پاکستان تکوین پیدا کرده بودند، همین جا اضافه کنیم که «خاستگاه اکثریت نیروهای جریان نظامی طالبان طلاب حوزه‌های فقهی کشور پاکستان بودند که قومیت آنها پشتون‌های منطقه پشتونستان مشترک بین افغانستان و پاکستان می‌باشد.»

بدین ترتیب بود که این جریان نظامی در طول 5 سال دهه 1990 با حاکمیت بر کشور افغانستان بدل به یک جریان سیاسی شدند که البته «در سال 2001 میلادی با حمله ارتش امپریالیسم آمریکا به کشور افغانستان و سرنگون کردن حکومت طالبان، دوباره طالبان به یک جریان نظامی بدل شدند» که برای مدت دو دهه توسط جنگ‌های نامنظم و چریکی توانسته‌اند «ارتش امپریالیسم آمریکا را در طولانی‌ترین جنگ تاریخ آمریکا به همراه قدرت‌های نظامی ناتو شکست بدهند.»

باری، سناریوی دولت بوش در سال 2001 در حمله به کشور افغانستان این چنین تنظیم شده بود که «ابتدا حکومت طالبان را ساقط می‌کنیم و با سقوط حکومت طالبان بر افغانستان، القاعده بدون طالبان هم مانند بازی دومینو پس از سقوط طالبان نابود می‌شوند و امپریالیسم آمریکا با اشراف اطلاعاتی که بر افغانستان دارد پس از سقوط طالبان می‌تواند در ادامه آن اسامه بن لادن را هم نابود کند و با جایگزین کردن یک حکومت دست نشانده در افغانستان، آمریکا می‌تواند توسط سلطه بر افغانستان بر آسیای میانی هم مسلط بشود و خلاء خروج شوروی در افغانستان و آسیای میانی را پر کند»؛ اما این سناریوی دولت جورج بوش (پسر) از آن مرحله شکست خورد که منهای اینکه رهبر القاعده (اسامه بن لادن) به همراه شماری از نیروهایش از دست نیروهای ویژه آمریکائی و ماموران سازمان سیا گریختند و در کوه‌های تورابورا در شرق افغانستان مخفی شدند (که البته مدت ده سال بعد از حمله نظامی به افغانستان توسط دولت اوباما، اسامه بن لادن در پاکستان به دام افتاد) از همه مهمتر اینکه با سقوط حکومت طالبان (توسط حمله نظامی امپریالیسم آمریکا در سال 2001) طالبان به فوریت توانست خود را مانند سابق «به صورت یک جریان نظامی درآورد» و با تغذیه از دو مسیر (یکی بیرون مرزها توسط سه کشور پاکستان و قطر و عربستان سعودی و دیگری از طریق تجارت مواد مخدر تولید شده در کشور افغانستان)، «توانست سلاح و مهمات مورد نیاز نیروهای خود را تأمین نماید»، همچنین از آنجائیکه خاستگاه قومی پشتونی طالبان (نسبت به اقوام دیگر مثل تاجیک‌ها و ازبک‌ها و هزاره‌ها) از اکثریت جمعیت افغانستان برخوردار بودند، در نتیجه همین امر باعث گردید تا این جریان نظامی به لحاظ کمی به شدت رشد بکنند، بنابراین از اینجا بود که «برای مدت دو دهه این جریان نظامی ارتجاعی توانست بعد از شکست آمریکا در ویتنام جنوبی، توسط ارتش ویتنام شمالی در سال 1975 با طولانی‌ترین جنگ تاریخ آمریکا و جنگ فرسایشی و غیر منظم ارتش آمریکا و ناتو را در افغانستان شکست بدهد.»

2 - امپریالیسم آمریکا پس از دو دهه جنگ داخلی با جریان نظامی طالبان:

اولاً به «شکست حمله نظامی آمریکا و ناتو به افغانستان پی بردند.»

ثانیاً به این واقعیت رسیدند که هرگز «توسط قدرت نظامی خودشان نمی‌توانند جریان ارتجاعی نظامی طالبان را شکست بدهند.»

ثالثاً از آنجائیکه در دولت اوباما و در ادامه آن اکنون در دولت بایدن (برعکس استراتژی جورج بوش و ترامپ) استراتژی امپریالیسم آمریکا برعکس گذشته (که حول اولویت منطقه خاورمیانه جهت دستیابی به منابع ارزان نفت و بازار فروش کالای این منطقه قرار داشت)، «بر اولویت سیاسی و اقتصادی منطقه آسیای جنوب شرقی و رقابت و مقابله با چین و روسیه قرار گرفت لذا همین امر باعث گردید تا دولت اوباما و اکنون در دو لت بایدن، منطقه خاورمیانه در مرحله دوم اولویت‌بندی سیاست خارجی و استراتژی آمریکا قرار بگیرد.»

رابعاً امپریالیسم آمریکا بر پایه تجربه‌ای که پس از شکست در جنگ ویتنام در زمان دولت نیکسون داشتند (آنچنانکه دولت نیکسون پس از شکست در جنگ ویتنام، بر استراتژی «ویتنامی کردن جنگ ویتنام» تکیه کرد) از دولت اوباما و دولت ترامپ و اکنون دولت بایدن «به دنبال افغانی کردن جنگ افغانستان می‌باشند» و همین امر باعث گردید که «دولت ترامپ از تابستان سال 1399 به صورت جدی پروژه مذاکره مستقیم با جریان طالبان در دوحه قطر در دستور کار خود قرار بدهد». البته سناریوی دولت ترامپ بر این امر قرار داشت که «دولت آمریکا تصور می‌کرد که با امضای توافق صلح با طالبان زمینه برقراری آتش‌بس و آرامش در افغانستان فراهم خواهد شد تا در مرحله بعد امکان خروج بی‌درد سر نیروهای آمریکائی و ناتو از افغانستان فراهم بشود» ولی بدون تردید پروژه توافق صلح با طلبان یک اشتباه بزرگ تاریخی برای امپریالیسم آمریکا (مانند اشتباه پروژه جنگ تحمیلی 2001 به ملت مظلوم افغانستان) می‌باشد، زیرا:

الف - در این شرایط «بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان چه به صورت شریک دولت کنونی باشد و چه به شکل قدرت مطلقه (با توجه به رویکرد قوم‌گرائی و تبعیض‌گرایانه جنسیتی و مذهبی و سیاسی و اجتماعی آنها حتی بیشتر از دوران حکومت 5 سال گذشته آنها) فاجعه بار خواهد بود.»

ب – توافق دولت آمریکا با جریان طالبان، به گروه طالبان یک مشروعیت سیاسی و حقوقی داده است که این امر باعث «قدرت‌گیری بیش از بیش طالبان شده است.»

یادمان باشد که قرار بود که «طالبان ابتدا آتش‌بس اعلام کنند و سلاح خود را کنار بگذارند و بعد به عنوان یک نیروی سیاسی وارد فضای انتخابات و سیاست در افغانستان بشوند» که البته جریان طالبان به هیچ یک از این تعهداتش عمل نکرد. بر این مطلب اضافه کنیم که فارغ از رویکرد آمریکا در این رابطه با طالبان، دولت قطر هم با فراهم کردن امکانات برای استقرار دفتر طالبان در دوحه به مشروعیت بخشیدن این گروه کمک فراوان کرده است.

ج – در این شرایط پروژه «مذاکره مستقیم و توافق دولت آمریکا با جریان طالبان کاملاً به نفع طالبان می‌باشد» زیرا «اختلاف عمیق بین اشرف غنی و عبدالله عبدالله باعث تشدید بی‌ثباتی در تمامی ارکان سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی و نظامی حکومت دست‌نشانده حاکم بر افغانستان شده است». به طوری که در خصوص نخستین جلسه مذاکرات صلح بین افغانی بدون دخالت طرف سوم در دوحه که در روز شنبه مورخ 26/04/1400 تشکیل گردید، شاهد بودیم که آنچنان اختلاف بین عبدالله (رئیس شورای عالی مصالحه ملی که سرپرستی هیات حکومت دست‌نشانده بر عهده دارد) با اشرف غنی (رئیس جمهور حکومت دست‌نشانده فعلی) شدید بود که یک روز مانده به حرکت هیات حکومت دست‌نشانده به دوحه، رسانه‌های افغانستان گزارش دادند که «سفر این هیات به دلیل مخالفت اشرف غنی (رئیس جمهور افغانستان) با حق این هیات برای تصمیم‌گیری در مورد صلح و آتش‌بس به تعویق افتاده است» البته سرانجام روز جمعه مورخ 25/04/1400 عبدالله عبدالله با اشرف غنی به توافق رسیدند و سفر انجام شد. در این رابطه فراموش نکنیم که دو جریان عبدالله و اشرف غنی در جریان انتخابات ریاست جمهوری افغانستان رقیب یکدیگر بودند، انتخاباتی که به شکست عبدالله و اعتراض او به نتیجه منجر شد، اما در نهایت با تقسیم قدرت میان دو طرف فیصله پیدا کرد.

باری، همین امر در طول دو ماه گذشته باعث گردیده تا حملات جریان ارتجاعی طالبان به مردم نگون‌بخت افغانستان افزایش پیدا کند و طالبان به بیش از 220 شهرستان در نقاط مختلف کشور مسلط بشود که خود این به معنای آن است که بیش از نیمی از خاک افغانستان در اختیار جریان ارتجاعی طالبان قرار دارد و در نیمه دیگر که دولت دست‌نشانده حاکم می‌باشد، دست پائین دارد و تسلط‌اش بر خاک افغانستان کمتر از 80 شهرستان می‌باشد؛ به عبارت دیگر همین شکاف‌های درون حکومت دست‌نشانده در این زمان (همزمان با عقب‌نشینی نیروهای آمریکا و ناتو از افغانستان) باعث گردیده است که با پیشروی نیروهای طالبان در نقاط مختلف افغانستان طی دوماه گذشته، دست کم 150 شهرستان دیگر کشور افغانستان به دست جریان ارتجاعی طالبان سقوط کند و آتش جنگ در افغانستان به اغلب استان‌ها و شهرستان‌ها سرایت کند و لذا به همین دلیل است که در طول دو ماه گذشته سقوط شهرها توسط جریان طالبان کلید واژه خبرهای افغانستان شده است؛ زیرا آتش جنگ در این شرایط به اغلب استان‌ها (ولایت‌ها) و شهرستان‌ها (ولسوالی‌ها) رسیده و به جز چند منطقه، باقی مناطق کشور در دست طالبان می‌باشد و بعضی از آنها هم صحنه درگیری میان نیروهای ارتش و طالبان است و آنچنان این آتش توفنده شده است که «300 هزار نیروی ارتش و پلیس دولت افغانستان در برابر 70 هزار نفر نیروی طالبان در حال عقب‌نشینی می‌باشند» و دولت اشرف غنی و عبدالله عبدالله آنقدر ضعیف شده‌اند و ناتوان از مدیریت بحران امنیتی کشور هستند که «دست نیاز به سمت فرماندهان جهادی قومیتی دراز کرده‌اند» و «شمار زیادی از هواداران آنها را در مناطق ازبک‌نشین و تاجیک‌نشین و هزاره‌نشین برای مقابله با حملات طالبان مسلح کرده‌اند» که بدون تردید «این مسلح کردن گروه‌های قومیتی، در آینده شرایط برای یک جنگ داخلی درازمدت در کشور مظلوم افغانستان فراهم می‌سازد، جنگ داخلی که خود یک فاجعه بزرگ برای مردم افغانستان می‌باشد.»

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری