سلسله بحث‏هایی در رابطه اندیشه شریعتی - بخش اول

29 خرداد سال 88 مصادف است با سی و دومین سال هجرت و شهادت دکتر شریعتی، یعنی 32 سال است که تاریخ جامعه ما در این مدت به شریعتی می‌اندیشد. برای ما بهترین گرامیداشت هجرت و شهادت دکتر این است که به حرکت‏اش و جنبش‏اش و اندیشه‌اش بیاندیشیم و به قول جلال آل احمد «به جای اینکه به تجلیل و تعظیم و قبرپرستی و شخص پرستی بپردازیم اندیشه‌اش را به نقد و آنالیز بکشیم تا بتوانیم دستاوردی برای خودمان پیدا کنیم.» 32 سال است که از شریعتی حرف می‌زنیم. البته در زمان خود شریعتی هم شاید اندیشه شریعتی از معدود اندیشه‌هایی بود که در زمان خودش، هم نقدش و برخوردش و اندیشه‌اش از طرف راست و چپ و دوست و دشمن انجام گرفته.

ولی به هر حال در این عرصه 32 سال بعد از شریعتی، هنوز برای داخل و خارج، دوست و دشمن، چپ و راست تعطیل نشده و هنوز ادامه دارد؛ و اگر بگویم که نقدها و برخوردهایی که با اندیشه شریعتی شده و فحاشی‌هایی که به اندیشه شریعتی شده بیش از خود اندیشه شریعتی است، سخنی به گزاف نگفته‌ایم.

اما و هزار اما، یکی از بیماری‌ها و آفت‏ها و مشکلات عدیده ما در رابطه با اندیشه‌ها و نقدها و برخوردها با اندیشه‌ها این است که توان نقد اندیشه‏های گذشته و متدلوژی نقد اندیشه‏های گذشته و هنر نقد اندیشه را نداشته‌ایم؛ و اگر هم با اندیشه‏ای برخورد کردیم جهت ارضای کینه‏های شخصی و عقده‏های شخصی مان بوده و به همین بسنده کردیم و هرگز ضرورت نقد یک اندیشه برایمان روشن نشده و برایمان مطرح نیست، در صورتی که در پروسه تاریخ اندیشه بشر کلا چراغ راه‏ها همه اندیشه‌ها در بستر نقد اندیشه‏های گذشته شکل می‏گیرد و اندیشه‌ها در پروسه نقد گذشته به اعتلای اندیشه می‌رسیدند.

یا سخنی که همگی شنیده‌ایم، انتقادی که ارسطو به افلاطون می‌کرد، به ارسطو خرده می‌گیرند که چرا به افلاطون انتقاد می‌کنی؟ می‌گوید «من گرچه افلاطون را معلم خودم می‏دانم، ولی به حقیقت بیشتر احترام می‌گذارم تا به افلاطون.» شاید این موضوع از نظر پاتالوژی و آسیب‏شناسی و بیماری ریشه در این کیش شخصیت پرستی ما دارد. چون ما هم از نظر تاریخی پایه‏های شخصیت پرستی در ذات فرهنگی مان وجود دارد و هم از نظر مذهبی، شیعه ذات شخصیت پرستی به شکل سنتی در جامعه وجود دارد.

به هر حال آنچه در رابطه با اندیشه شریعتی مطرح بود و مطرح است، این است که این اندیشه در عرصه انسان‌ها باقی مانده و آنچنان که دکتر هم در زمان حیات خودش بارها و بارها می‌گفت، تحلیل‌ها و فحاشی‌هایی که به اندیشه شریعتی حتی به شکل مدرنیته و چپ روانه هم نتوانست گامی این اندیشه را اعتلا بدهد؛ و اگر شریعتی در عرصه حیات خودش اندیشه را و دیدگاه خودش را ارتقاء می‌داد بر مبنای پراکسیس‏های نظری خودش بود، نه برخورد نقادانه دیگران با اندیشه او. این است که اگر در مقدمه این مسئله را طرح کنیم که آنچه نیاز حیاتی اندیشه شریعتی است، نقد این اندیشه است و شاید طرح کلمه نقد اندیشه شریعتی قبل از اینکه سپرها از طرف دوست و دشمن بلند شود از طرف دوستان بلند شود چون ادبیات ما، یک ادبیات نقدپذیر نیست. اندیشه ما، یک اندیشه نقدپذیر نیست. جامعه و فرهنگ ما، یک جامعه نقدپذیر نیست.

ما جامعه و فرهنگی و اندیشه‏ای داریم، که به قول جلال «همیشه در تجلیل از مرد و زن حرکت کردیم و اندیشه‌ها را ساختیم و انسان‌ها را مطلق خوب دانستیم و اندیشه‌ها را، اندیشه مطلق و خوب دانستیم.»

شریعتی می‌گفت «اگر اختیار خودم به دست خودم بود به جای رشته جامعه شناسی، رشته نقد را و فلسفه را انتخاب می‌کردم ولی چون پول مردم بود، رفتم جامعه شناسی را انتخاب کردم.» به هر حال از این حرف هر چی برداشت کنیم، فقط یک استنباط می‌توانیم بکنیم، که ما از نظر تاریخی، اجتماعی، جامعه شناسی، فرهنگی، متدلوژی و آکسیولوژی هم بهایی برای این نقد قائل نیستیم و توانایی نقد را نداریم. بدین خاطر خرداد ماهی است که بیاندیشیم، ماهی است که به جای تجلیل به نقد اصولی این اندیشه بپردازیم. موضوع دیگری که به آن اشاره کنیم که این که این اندیشه تا به امروز زنده مانده و الان هم توفان زا است به خاطر دینامیسم درونی خود اندیشه است، نه به خاطر اینکه اندیشه خودش زندگی می‌کند. اندیشه شریعتی امروزه زندگی نمی‌کند، 32 سال است که این اندیشه خورده و خوابیده و نمی‌تواند زندگی بکند و اگر نگذاریم یک اندیشه زندگی کند این اندیشه هر چقدر هم انقلابی باشد، می‌میرد.

به هر حال حیاتی‌ترین کار در رابطه با خودویژگی‏های اجتماعی که در این شرایط ما قرار داریم، به خصوص وظیفه مان این است که این اندیشه را به نقد بکشانیم. هر وقت سخن از نقد اندیشه شریعتی مطرح می‌شود ذهن‌ها آماده می‌شود که پس از آن فورا سخن از متدلوژی نقد اندیشه شریعتی مطرح بشود. از یک اندیشه تا یک نسل از آن نگذرد، نمی‌شود آن اندیشه را به نقد کشید و شناخت. اگر از یک شخصیتی 30 سال نگذرد، نمی‌توان آن را شناخت. تا یک تاریخ زمانی از یک اندیشه نگذرد، نمی‌توان آن اندیشه را به نقد کشید. چرا که در مدت کمتر از 30 سال، حب‌ها و بغض‌ها جلوی پرده‏های عاطفی می‌شوند و عقده‌هایی می‌شوند که جلوی چشم‌ها را می‌گیرد و انسان را از نگاه با فکر دور می‌کند.

گذشت 32 سال از یک نسل شاید کافی باشد که بتوانیم به اندیشه شریعتی بیاندیشیم و با واقعیت اندیشه شریعتی - همچون مذاب‏هایی است که از دل یک کوه آتشفشان بیرون می‏آید، در این مرحله که کوه، آتشفشان می‌کند تشخیص حرارت آن مذاب امکان پذیر نیست، هر چیزی که در مسیر این مذاب قرار بگیرد، خواهد سوخت. این مذاب سال‌هاست که از کوه به پایین سرازیر شده و باید سال‌ها بگذرد، روزها بگذرد تا این آتشفشان خاموش بشود و این مذاب سرد بشود تا ببینند توی این مذاب طلا وجود دارد، یا مس وجود دارد، یا آهن یا چدن، برخورد کنیم.

به هر حال 32 سال از هجرت و شهادت دکتر گذشت و باید گامی فراپیش نهیم و از این تاریخ به بعد اندیشه شریعتی را با دیدگاه نقادانه نگاه کنیم، آنچنانکه خودش اندیشه خودش را نقد می‌کرد، نقادی می‌کرد. بزرگ‌ترین نقاد اندیشه شریعتی خود شریعتی بود و این درس بزرگی که شریعتی در زمان حیات‏اش به ما آموخت. درس بزرگی که از خود شریعتی، از کتاب و اندیشه شریعتی می‌توان گرفت، متدلوژی شریعتی با اندیشه خودش است.

در اسلام شناسی ارشاد در درس 15 و 16 شریعتی، در رابطه با تبدیل اسلام شناسی مشهد به اسلام شناسی ارشاد چنین مطرح می‌کند که «من گرچه از تمام نقدهایی که از اسلام شنانسی مشهد کردند قبول ندارم و ایمانم نسبت به آن بیشتر شده ولی دیگر آن اسلام شناسی را قبول ندارم و اسلام شناسی جدیدی که می‏گویم اسلام شناسی جدیدی است، متدلوژی جدیدی است که من در عرض این 5 سال فکر کرده‌ام و به این اندیشه‏های نوینی رسیدم» و این یعنی نقد، یعنی نقد اندیشه توسط خود اندیشه. نقد اندیشه توسط خود ایدئولوگ، نقد اندیشه توسط خود صاحب اندیشه، همان چیزی که ما نداریم و صاحب نیستیم.

به هر حال به نقد اندیشه شریعتی می‌پردازیم، نه به خاطر تجلیل از شخصیت شریعتی. به نقد اندیشه شریعتی می‌پردازیم نه به خاطر اندیشه شریعتی، به نقد اندیشه شریعتی می‌پردازیم نه به خاطر اینکه اندیشه شریعتی را در کنار یکی از اندیشه‏های بزرگ بشر قرار بدهیم، بلکه به نقد اندیشه شریعتی می‌پردازیم به خاطر اینکه نیاز به آن داریم تا ره توشه‏ای برای رفتن خودمان فراهم کنیم. اما در رابطه با این نقد همانطوری که عرض کردیم، مهم‌ترین مسئله این است که نقد اندیشه شریعتی از کجا شروع کنیم؟ اقیانوسی پر تلاطم از اندیشه و گوهرهای مختلف به هم ریخته و رفته و طبیعتا در رابطه با هیرارشی این اقیانوس و برخورد با این اقیانوس تا زمانی که مسلح به یک متدلوژی قوی نباشیم امکان برخوردش نیست؛ و هر زمان غریقی بخواهد در این بحر شنا بکند جز نابودی خودش نخواهد بود. این است که برای اینکه آن متدلوژی را داشته باشیم و بتوانیم از این دریا نجات پیدا کنیم، تا از اندیشه شریعتی ره توشه برگیریم و پیش برویم. تنها راه این است که بر مبنای نیاز خودمان و پروسه‏ای که خود شریعتی داشته پیش برویم و متدلوژی را از خود حرکت شریعتی بگیریم و اندیشه‌اش را نقد کنیم.

در رابطه با این نقد برای اینکه ما بتوانیم متدلوژیک و متدیک با آن برخورد کنیم باید بر مبنای نیاز خودمان انجام بدهیم، نیاز خودمان در این شرایط اقدام عملی سازمان‏گرایانه حزبی است. همانطور که اشاره کردیم در رابطه با اقدام عملی سازمان‏گرایانه حزبی برای تشکیل حزب است. همانطوری که قبلا اشاره کردیم حزب آخرین دستاورد و میوه‏ای است که شریعتی در دستاوردهای فکری‌اش و ره آوردهای فکری‌اش به جامعه ما و به شیعه و به بشریت عرضه کرده است. به هر حال اندیشه حزب قبل از شریعتی وجود داشت ولی حزبی که شریعتی بر مبنای اقدام عملی سازمان‏گرایانه حزبی مطرح کرد اندیشه‏ای نو بود که با دستاوردها و جمعبندی‏ها و تبیین‌های تاریخی خودش از سیدجمال تا خودش توانست تجربی کسب کند و تمامی این دستاوردهای شریعتی هم دستاوردهایی که بر مبنای پراکسیس نظری به دست می‏آید، نه بر مبنای تقلید.

شریعتی جمله‏ای زیبا دارد که می‌گوید «من از چند «ت» بدم می‏آید، یکی «ت» ترجمه است، یکی «ت» تواضع، یکی «ت» تقلید، یکی «ت» تقیه و یکی هم «ت» تاریخ است و از این «ت» ها نفرت دارم، یکی از «ت» ها که نفرت دارد، «ت» تقلید است شریعتی نه اهل ترجمه بود و نه اهل تقلید. به هر حال در این عرصه ما بر مبنای نیاز خودمان، دستاوردهای شریعتی را به نقد می‌کشیم. بزرگ‌ترین نیاز ما در عرصه استراتژی‌مان، اقدام عملی سازمان‏گرایانه حزبی و تشکیل حزب است و در رابطه با حزب هم اشاره کردیم که حزب دستاوردی است که شریعتی در آخرین مرحله جنبش علنی خودش به جامعه عرضه کرده است.

برای روشن شدن بیشتر موضوع مجبوریم یک اشاره‏ای به آثار خمسه شریعتی بکنیم که در مراحل آخری حرکت‏اش در مهر ماه و آبان سال 1351 بود، عرضه کرد. پنج کنفرانس شریعتی در مهر و آبان 1351 عرضه کرده این 5 کنفرانس می‌تواند پایه اساسی بشود برای ما که رابطه مان را با اندیشه شریعتی از آنجا شروع کنیم.

همانطور که می‏دانیم در 18 آبان سال 51 حسینیه ارشاد بسته می‌شود، این 5 کنفرانس که شریعتی در آن اصول اندیشه‏های الحاقی خودش را مطرح می‌کند و بعد از زندان هم سخن تازه‏ای در ادامه آن نگفت و نتوانست هم بگوید و شاید یکی از دلایل مهاجرت‏اش هم در 26 اردیبهشت سال 51 همین باشد. این 5 کنفرانس عبارت بود:

اولین کنفرانس که در دانشگاه فرح سابق و الازهرای فعلی که در مهر سال 51 انجام داد تحت عنوان «استحمار نو» بود و در آنجا تز انواع خودآگاهی و پروسه و مقایسه خودآگاهی را مطرح کرد، که عبارت بود از «خودآگاهی اجتماعی، خودآگاهی اعتقادی، خودآگاهی انسانی» و برای اولین بار توانست در عرصه استراتژی شریعتی این پروسه تحقق پیدا کند. چون تلاطم‏هایی که شریعتی در عرصه استراتژی داشت، بیشتر از تلاطم‏هایی بود که در عرصه ایدئولوژی داشت، این بود که توی عرصه تلاطم‏های فکر‏اش اشاره خواهیم کرد که آخرین دستاوردهایش را توی این کنفرانس به نمایش می‌گذارد.

دومین کنفرانس که مطرح کرد، «کنفرانس شیعه یک حزب تمام» است که در حسینیه مطرح می‌کند و 12 روز قبل از بستن حسینیه ارشاد است و در این جا اصل تز شیعه به عنوان یک حزب را مطرح می‌کند و شیعه را تا قبل از آن در «مسئولیت شیعه بودن»، «یادی از یاد آوردان»، «تشیع علوی و صفوی» و «سربداریه» کلا شیعه را از نظر تاریخی و پراکسیسی مطرح کرده بود. ولی برای اولین مرتبه در «شیعه یک حزب تمام» به عنوان پراکسیس حزبی و تشکیلاتی مطرح کرد اگر چه بعد از زندان یک تغییراتی در شعار حزب داد.

شعار شریعتی در سخنرانی «شیعه یک حزب تمام»، بر مبنای «آگاهی، آزادی، برابری و عدالت» بود، ولی بعد از زندان در «خودسازی انقلابی» این شعار را به «عرفان، برابری، آزادی» عوض شد. که در رابطه با «عرفان، برابری، آزادی» شعار، «آگاهی، آزادی و برابری» بیشتر حائز اهمیت بود. بر مبنای شعار استراتژیک «آزادی، آگاهی و برابری» یا «آزادی، آگاهی، عدالت» که گاها در «تفسیر سوره روم» به صورت آزادی قدرت مطرح می‌کند که تفاوت را از لحاظ کیفی و استراتژیک مطرح می‌کند؛ و دلیل این انحراف شعار هم این بود که شریعتی بعد از زندان نتوانست حرکت اجتماعی داشته باشد.

 

ادامه دارد