مانیفست شریعتی - بخش 8
مبانی تئوری سوسیالیسم علمی شریعتی: شریعتی و سوسیالیسم علمی
1 - سوسیالیسم طبقاتی، سوسیالیسم ساختاری، سوسیالیسم برنامهائی شریعتی:
آنچه به طور مشخص در رابطه پروسه شکلگیری اندیشه سوسیالیسم شریعتی میتوانیم در اینجا مطرح کنیم عبارت از اینکه اندیشه سوسیالیستی در شریعتی به صورت بالبداهه شکل نگرفته است. بلکه این اندیشه به موازات زمان و رشد و تحول شریعتی از شریعتی سیاسی به شریعتی جامعه شناس و از شریعتی جامعه شناس به شریعتی تئوریسین یا شریعتی کامل، پروسه سوسیالیسم هم در اندیشه شریعتی دچار تحول و تکامل شده است که فرایند این تحول را میتوان به سه مرحله سوسیالیسم طبقاتی و سوسیالیسم ساختاری و سوسیالیسم بر نامهائی تقسیم کرد.
الف - سوسیالیسم طبقاتی شریعتی: منظور از سوسیالیسم طبقاتی شریعتی تضادمند دیدن جامعه و تاریخ و انسان میباشد که پایه این تضادها تضاد طبقاتی بین طبقه حاکم و طبقه محکوم در جامعه میباشد که مطابق این نگرش دیالکتیکی است که شخص دارای بینش سوسیالیستی طبقاتی میگردد. در این رابطه بود که شریعتی جوان با ترجمه کتاب ابوذر غفاری جوده السحار و همکاری با سوسیالیستهای خداپرست محمد نخشب و با توجه به آنکه از همان آغاز مسلح به متدلوژی دیالکتیک بود، لذا داری بینش ضد طبقاتی گردید و همین موضوع بود که باعث گردید تا شریعتی صاحب بینش سوسیالیسم طبقاتی بشود. پر واضح است که در مرحله سوسیالیسم طبقاتی اگرچه شریعتی بر پایه متدولوژی دیالکتیکی تمامی سوژههای انسانی و اجتماعی و تاریخی به صورت تاریخی تبین مینماید، ولی این بینش طبقاتی در عرصه سوسیالیسم طبقاتی توسط شریعتی سیاسی جوان نمیتواند پتانسیل سوسیالیسم تاریخی و سوسیالیسم برنامهائی داشته باشد. در این مرحله تنها چیزی که شریعتی صاحب آن میگردد پیدا کردن عینک طبقاتی است که توسط این عینک طبقاتی شریعتی فقط میتواند تمامی امور انسانی و تاریخی و اجتماعی توسط بینش طبقاتی خود تبین طبقاتی کند. ولی برنامه عملی و نظری برای مقابله کردن به این جامعه طبقاتی ندارد. البته آنچه شریعتی جوان در عرصه سوسیالیسم تاریخی طرح میکند، فقط و فقط صیقلورزی مفاهیم کلان توسط شریعتی بود که در این مرحله تمامی مفاهیم را زیر ذره بین تشریح مبارزه طبقاتی قرار میدهد و از خدا گرفته تا توحید و امامت و انواع اسلام و... همگی توسط شریعتی بر پایه کانتکس مبارزه طبقاتی به صیقلزدائی طبقاتی کشیده میشود. البته رفته رفته با رشد معرفتی شریعتی این صیقل زدگی شریعتی عمق بیشتری پیدا میکند. لذا در این راستا بود که ابوذر سوسیالیسم در دامن شریعتی زائیده میشود و به موازات آن امام علی ضد طبقه و خود اسلام ضد طبقه و پیغمبر ضد طبقه و... متولد میگردد.
ب - سوسیالیسم ساختاری شریعتی: رفته رفته آنچنانکه به اشاره رفت مفاهیم کلان مذهبی توسط شریعتی صیقل زدائی ضد طبقاتی میشوند که این امر باعث رشد اندیشه سوسیالیستی در شریعتی میگردد که حاصل این پروسه در اندیشه شریعتی، زایش سوسیالیسم ساختاری بود. در عرصه سوسیالیسم ساختاری بود که شریعتی معتقد به نقش محوری جامعه گردید و بر پایه حرکت جامعه بود که شریعتی حتی کاراکترهای فردی را توسط جامعه تبیين میکرد. پیوند بین سوسیالیسم ساختاری و سوسیالیسم طبقاتی در این مرحله باعث گردید تا رفته رفته اندیشه تاریخی و سوسیالیسم تاریخی از دل آن اندیشه شروع به زایش کند. که مطابق آن سوسیالیسم تاریخی شریعتی متولد شد که تولد این سوسیالیسم تاریخی باعث گردید تا شریعتی جامعه طبقاتی را در عرصه زمان مورد تبیين و مطالعه قرار دهد و همین امر باعث گردید تا شریعتی تمامی مفاهیم و امور را به صورت تاریخی و طبقاتی مورد مطالعه قرار دهد و یک تبین کلی طبقاتی از امور بدست آورد و رفته رفته شریعتی را آبستن زایش سوسیالیسم برنامهائی بکند.
ج- سوسیالیسم برنامهائی شریعتی: در عرصه سوسیالیسم بر نامهائی است که شریعتی معتقد به اجتماعی شدن تولید و توزیع و خدمات به عنوان راه حل مقابله با نظام طبقاتی جامعه سرمایهداری میگردد و باز در مرحله سوسیالیسم برنامهائی است که شریعتی معتقد به اقدام عملی سازمانگرایانه حزبی میشود.
2 - توحید فلسفی، توحید انسانی، توحید اجتماعی، توحید تاریخی: برخلاف بنیانگذاران سوسیالیسم علمی قرن نوزدهم که از طریق بینش اقتصادی و نگاه تحلیل گرانه اقتصادی به نقد سرمایهداری صنعتی اروپا میپرداختند و از طریق این نقد علمی سرمایهداری و کاپیتالیسم به کشف سوسیالیسم علمی دست یافتند، بطوریکه مثلا در اثر بزرگی مانند کاپیتال هدف نویسنده این اثر بزرگ و عمیق و علمی که خود از بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در نیمه دوم قرن نوزدهم میباشد، در تمامی مراحل این کتاب آن است که با آنالیز دقیق علمی اقتصادی تمامی تضادها و بحرانهای و پیچ و خمهای مناسبات سرمایهداری را به نمایش بگذارد تا توسط آن به این اصل علمی برسد که نظام سرمایهداری از درون در حال اضمحلال است. زیرا پیدایش ماشین رشد تولید رقابت سرمایهدارها در عرصه توزیع و بازار که باعث کاهش قیمت میگردد. همگی زمینه افزایش استثمار هر چه بیشتر طبقه پرولتاریای صنعتی که تنها بازوی تولید نظام سرمایهداری میباشند، فراهم میکند. که به موازات افزایش استثمار این طبقه با توجه به پتانسیل طبقه پرولتاریای صنعتی در نظام سرمایهداری، این طبقه که در مبارزه با سرمایهداری چیزی برای از دست دادن ندارد جز زنجیرهای مزدوری و استثماری که بر دست و پای او بستهاند، بر علیه نظام سرمایهداری دست به انقلاب میزند و نظام سوسیالیسم که آلترناتیو مثبت نظام سرمایهداری میباشد بر پایه نفی مالکیت انحصاری بورژوازی نظام سرمایهداری از ابزار تولید و بازارهای توزیع مالکیت ابزار تولید را در اختیار خود در میآورد و آنرا از انحصار مالکیت طبقه بورژوازی خارج میکند و معیار توزیع بجای سرمایه کار قرار میگیرد. اینجا است که رفته رفته نظام سوسیالیسم علمی مادّیت خارجی پیدا میکنند. بنابراین بنیانگذاران قرن نوزدهم سوسیالیسم علمی از طریق آنالیز علمی نظام سرمایهداری اروپا به سوسیالیسم علمی دست پیدا کردند. در صورتیکه شریعتی از طریق نقد اقتصاد علمی سرمایهداری ایران به سوسیالیسم علمی خود دست پیدا نکرد. دلیل آنهم این بود که اصلا در این رابطه سررشته علمی نداشت. سر رشته علمی شریعتی تاریخ و جامعه شناسی بود و توسط این دو عصا بود که شریعتی توانست به نقد سرمایهداری جهان و بالطبع نقد سرمایهداری ایران بپردازد. بنابراین آنچه که در نخسین قدم در رابطه با سوسیالیسم علمی شریعتی باید مد نظر قرار گیرد، عبارت است از این حقیقت است که شریعتی از طریق نقد اقتصادی سرمایهداری ایران به سوسیالیسم علمی نرسیده است. (اگرچه در این رابطه دارای بینش اقتصادی بوده است ولی در رابطه با بینش اقتصادی شریعتی اولا باید توجه داشته باشیم که بینش اقتصادی با علم اقتصاد متفاوت میباشد در ثانی خود همین بینش اقتصادی شریعتی هم محصول پتانسیل علمی جامعه شناسانه و تاریخی او بوده است). پس تا اینجا دریافتیم که شریعتی از طریق نقد جامعه شناسانه و تاریخی نظام سرمایهداری توانست به سوسیالیسم علمی دست پیدا کند نه از طریق نقد اقتصادی نظام کاپیتالیسم. اما سوالی که بلافاصله در اینجا مطرح میشود عبارت از اینکه چگونه شریعتی توانست از طریق نقد جامعه شناسانه و تاریخی سرمایهداری به سوسیالیسم علمی و بر نامهائی دست پیدا کند؟
برای پاسخ به این سوال باید در کادر یک پاسخ اجمالی بگوئیم که شریعتی از طریق فلسفه تاریخ به توحید رسید و از طریق توحید فلسفی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی بود که به سوسیالیسم علمی دست پیدا کرد. البته آنچنانکه فوقاً هم به صورت تلویحی مطرح کردیم منظور ما از سوسیالیسم شریعتی در اینجا فرایند سوسیالیسم علمی شریعتی میباشد و گرنه در عرصه بینش سوسیالیسم طبقاتی و سوسیالیسم ساختاری شریعتی از همان مرحله آغاز حرکت خود یعنی شریعتی جوان دارای بینش سوسیالیسم طبقاتی بود که ترجمه کتاب جودهاسحار و انتخاب عنوان ابوذر سوسیالیسم خدا پرست و همکاری با گروه محمد نخشب که خود داری بینش سوسیالیسم طبقاتی بودند، همگی دلالت بر این امر میکند. اما اینکه شریعتی از چه طریق توانست دارای بینش سوسیالیسم طبقاتی بشود، البته خود موضوع پیچیدهائی میباشد. چرا که در این رابطه (با توجه به اینکه شریعتی قبل از شریعتی جامعه شناس یعنی زمانی که حتی هنوز دیپلم هم نگرفته بود) فرضیههای متفاوتی مطرح میگردد. که از جمله آن یکی همان آشنائی تصادفی او با ابوذر بود (که به پیشنهاد پدرش و به دلیل مشغله کاری پدرش و عدم امکان ترجمه کتاب فوق توسط پدرش پیشنهاد ترجمه را به شریعتی میدهد که شریعتی هم قبول میکند) اما این امر تصادفی زمینهائی میشود تا شریعتی صاحب بینش سوسیالیستی شود و به همین دلیل هم بود که شریعتی تا آخر عمر در این رابطه خود را وام دار ابوذر میدانست و رابطهاش با ابوذر در میان تمامی صحابه پیامبر صورتی برجسته داشت. بطوریکه میتوان گفت که این رابطه صورت معلم و شاگردی نداشت بلکه رابطه مرید و مرادی بود. آنچنانکه شریعتی بیش از دو بار به علت حمله دانشگاه الازهرا مصر به ابوذر این دانشگاه را به چالش کلامی کشید. اما فریضه دومی که در این رابطه مطرح میباشد عبارت از اینکه علت بینش سوسیالیستی طبقاتی شریعتی پیوند و رابطه شریعتی با گروه سوسیالیستهای خداپرست محمد نخشب بود . بهر حال آنچه در رابطه با بینش سوسیالیست طبقاتی شریعتی حائز اهمیت میباشد، فرضیههای شکلگیری آن در شریعتی نیست بلکه توجه به این حقیقت است که در پروسه شکلگیری اندیشه سوسیالیسم علمی در شریعتی سوسیالیسم علمی آخرین فرایند این پروسه بوده است که قبل از آن از آغاز جوانی شریعتی دو فرایند سوسیالیسم طبقاتی و سوسیالیسم ساختاری طی کرده است. البته سوسیالیسم ساختاری شریعتی مختص مرحله شریعتی جامعه شناسی میباشد که به صورت مشخص با اندیشههای سوسیالوژیستی دورکهیمی و گورویچ و سن سیمون و فوریه و... آشنا بوده است. که توسط این آشنائی معرفتی بوده است که شریعتی در این مرحله توانست توسط جوهر اجتماعی انسان را کشف نماید و بر پایه محوریت جامعه و پراکسیس اجتماعی به کشف تاریخ برسد و تاریخ را علم شدن انسان تعریف کند. آنچنانکه جامعه را مهد شدن انسان تعریف کرده بود و پراکسیس اجتماعی را به عنوان موتور شدن جامعه بداند. در این رابطه بود که شریعتی پس از سپری کردن دو فرایند سوسیالیسم طبقاتی و سوسیالیسم ساختاری به مرز سوسیالیسم علمی رسید. اما در مرز سوسیالیسم علمی شریعتی با عصای توحید فلسفی و توحید تاریخی بود که وارد عرصه سوسیالیسم علمی گردید. پس شریعتی از طریق جامعه انسان را شناخت و از طریق انسان تاریخ را تعریف کرد و از طریق تاریخ به توحید تاریخی و فلسفی و اجتماعی و اخلاقی رسید و از اینجا بود که مرزهای سوسیالیسم بر او هویدا گشت. طبیعی است که سوسیالیسم علمی شریعتی با چنین پروسهائی ماهیت تاریخی دارد تا ماهیت اقتصادی، آنچنانکه سوسیالیستهای علمی قرن نوزدهم اروپا ماهیت اقتصادی داشتند تا ماهیت جامعه شناسانه و تاریخی . به این دلیل است که هر چند سوسیالیسم علمی شریعتی در مدت آخر حیات شریعتی توانست در عرصه تاریخ و جامعه و انسان ورز بخورد اما در عرصه اقتصاد این سوسیالیسم دچار ورز نشد و از این رابطه این سوسیالیسم هنوز دوران خامی طی میکند و به این دلیل است که نئولیبرالیستهای مذهبی برای اینکه بتوانند زیر علم شریعتی تحت عنوان ارشاد و... دروازههای لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و معرفتی بر اندیشه شریعتی را باز کنند، اولین سنگری از اندیشه شریعتی که تسلیم لیبرالیسم اقتصادی و معرفتی و سیاسی کردند، سنگر سوسیالیسم شریعتی بود و بعد از تسلیم سنگر سوسیالیسم شریعتی بود که سنگر رادیکالیسم شریعتی را تسلیم لیبرالیسم معرفتی و سیاسی و اقتصادی کردند و... اما باز سوالی که در این رابطه هنوز پاسخ داده نشده است اینکه شریعتی چگونه در این رابطه توانست به توحید تاریخ که سر پل انتقال به سوسیالیسم علمی بود دست پیدا کند که برای پاسخ به این سوال باید به این حقیقت توجه داشته باشیم که شریعتی بر مبنای بینش جامعه شناسانهائی که داشت ابتدا به شرک اجتماعی در نظام سرمایهداری پی برد و سپس از طریق شرک اجتماعی بود که به کشف توحید اجتماعی دست پیدا کرد و از طریق توحید اجتماعی بود که به توحید فلسفی رسید و از طریق توحید فلسفی به توحید تاریخی و بالاخره به سوسیالیسم علمی هدایت شد.
3- تقدم توحید اجتماعی بر توحید فلسفی مبنای فلسفی سوسیالیسم علمی شریعتی میباشد: آنچه در اندیشه سوسیالیستی شریعتی مبنای فلسفی تئوری سوسیالیستی شریعتی گردید، تقدم توحید اجتماعی بر توحید فلسفی بود. یعنی شریعتی در پروسه کشف توحید خود آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم، از آنجائیکه از طریق شرک اجتماعی (که در جامعه ما و در عصر ما مادّیت این شرک اجتماعی مناسبات سرمایهداری میباشد) به جایگاه توحید اجتماعی (که از دیدگاه شریعتی انجام توحید اجتماعی در جامعهائی که شرک اجتماعیاش مناسبات سرمایهداری تشکیل میدهد، فقط توسط سوسیالیسم امکانپذیر میباشد و هرگونه راه حل غیر سوسیالیستی جهت بر خورد با مناسبات سرمایهداری آفتابه خرج لحیم کردند میباشد) رسید و در همین رابطه بود که از طریق توحید اجتماعی معتقد به تحقق توحید فلسفی گردید چراکه از دیدگاه شریعتی تا زمانیکه در یک جامعه توحید اجتماعی تحقق پیدا نکند صحبت از توحید فلسفی کردن امری ذهنی و خیالی میباشد و اندیشهائی ارسطوئی میباشد که بر پایه منطق صوری ابتدا کلی در شکل ذهنی تعریف میکنند و بعد بر پایه آن تعریف کلی به تعریف مصداق میپردازند و این موضوع کلید رمز انحراف اپیستمولوژی فهم توحید در طول چهارده قرن گذشته مسلمانان بوده است چراکه در طول چهارده قرن گذشته یعنی از زمانیکه بنی عباس بر سرنوشت مسلمانان مسلط گردیدند بنی عباس برعکس بنیامیه (که کوشیدند بر پایه گسترش نحله اشعری گری و مذهب جبر فلسفی و اجتماعی و انسانی و... تودههای سیاسی را دپلیزه کنند) بجای تکیه بر اشعری گری به فلسفه یونانی و منطق ارسطوئی روی آوردند و با تکیه بر مذهب اعتزالیگری و جایگزین کردن آن بجای مذهب اشعری گری بنی عباس شرایط را جهت گسترش نظری اندیشه یونانی فراهم ساختند و از آنجائیکه پایه اندیشه یونانی بر مبنای منطق صوری قرار داشت و منطق صوری بر عکس منطق دیالکتیکی که بر مصداقها و واقعیتها و عمل محسوس تکیه میکرد بر تصورات کلی نظری بدون در نظر گرفتن مصداقهای عینی آنها بود، این امر باعث گردید که در نخستین خاکریز اصل اساسی توحید که زیر بنای تمامی اصول اسلام میباشد، از صورت مشخص اجتماعی خارج گردد و جنبه نظری و ذهنی به خود بگیرد. اینجا بود که اشکال توحید قرآن که عبارت بود از توحید اجتماعی و توحید انسانی و توحید تاریخی و توحید فلسفی با انتقال پیدا کردن از عرصه کنکریت به ذهنیت و کلت نظری بدل به توحید افعالی و توحید صفاتی و توحید ذاتی و... گردید. که عبارت بودند از یک سلسله امور نظری و ذهنی و کلی مجرد کلامی و... و همین تند پیچ انحراف بود، که برای چهارده قرن مسلمانان را در خواب جهل و بی عملی و بی مسئولیتی فرو برد که حاصل آن جدای از آنکه باعث دپلیزه شدن مسلمانان شد کلا انحطاط مسلمین را باعث گردید. چراکه همان مسلمانانی که توحید را آنچنان میفهمیدند که آن سرباز عرب در زمان حمله به ایران به فرمانده لشکر ایران رستم فرخ زادمی گفت که: "بعثت لنخرج العباد من عبادت العباد الی عبادت الله و من جور الادیان الی عدل الاسلام و من ذل ارض الی عز السماء - ما آمادهایم تا شما را از استبداد سیاسی که معلول بندگی نسبت به یکدیگر میباشد و از استثمار اقتصادی که با جایگزینی عدالت اسلامی بجای جور ادیان حاصل شده است و از استحمار مذهبی که عاملی شده است تا شما از عز ت آسمانی به ذلت زمین باز گردید نجات دهیم". یک مرتبه بحث توحید را از عرصه جامعه و تاریخ و انسان و وجود خارج کردند و به عرصه کلام کشانیدند که اگر هزار سال هم به طرح و بحث آن میپرداختیم کوچکترین فونکسیونی در زندگی اجتماعی ما نداشت و این درست همان هدفی بود که بنی عباس دنبال میکردند تا توحید اجتماعی را بدل به توحید کلامی کند اما شریعتی اگرچه حتی تا سال 1347 که اسلام شناسی مشهد مطرح میکرد به جایگاه توحید در عرصه اندیشه اسلامی پی نبرده بود و تنها به توحید اخلاقی آنهم نه در متن بلکه در حاشیه اندیشه فرید وجدی اعتقاد داشت به یکباره در سال 1348در ضمن اولین سفر حج خود به جایگاه توحید در اندیشه اسلامی پی برد و در این رابطه بود که سال 1348 سال تولد شریعتی کامل گردید و شریعتی با شناخت و کشف توحید از مرحله شریعتی جامعه شناس وارد مرحله شریعتی کامل گردید و یا از مرحله شریعتی انطباقی وارد مرحله شریعتی تطبیقی گردید و بدین علت بود که از این تاریخ تا زمان مرگش شریعتی هرچه گفت در توضیح و تبین و تدوین و تشریح این کشف بزرگ خود یعنی توحید بود. شریعتی با توحید شریعتی شد و با کشف توحید بود که شریعتی با همه گذشته خود خداحافظی کرد و مانند چاه زمزم توحید ابراهیمی بر نسلهای آینده جاری و ساری گردید. پس بدون شناخت توحید هرگزنمی توان شریعتی را شناخت و بدون شناخت توحید شریعتی هر گزنمی توان به جوهر نهضت ابراهیمی شریعتی پی برد و بی شناخت توحید شریعتی هرگزنمی توان به جوهره سوسیالیست تطبیقی و علمی شریعتی اگاه گردید. با کشف توحید توسط شریعتی بود که اندیشه شریعتی حالت منشوری پیدا کرد. که از هر وجهی از آن چشمه زمزم ابراهیمی جاری میباشد. با توحید است که انسان شناسی شریعتی معنی پیدا میکند با توحید است که جامعه شناسی شریعتی معنی پیدا میکند با توحید است که تاریخ از دیدگاه شریعتی معنی پیدا میکند با توحید است که هستی شناسی از منظر شریعتی معنی پیدا میکند. قبل از کشف توحید شریعتی هم انسان شناسی داشت هم جامعه شناسی و هم تاریخ و هم هستی شناسی ولی تمامی این اندیشهها به صورت یک مجموعه ناهماهنگ و کلی و لش و ذهنی و مجرد مطرح بودند که توانائی هیچگونه ارزش و حرکت آفریدن نداشتند. آنچه به اندیشههای پراکنده و مکانیکی شریعتی از سال 1348 حیات ارگانیک بخشید توحید بود. لذا در این رابطه است که بدون شناخت توحید هرگزنمی توان جز استفاده اکادمیک از اندیشه شریعتی به عنوان راهنمای عمل استفاده کرد . حاصل همه اینها آن گردید که فونکسیون این کشف تاریخی شریعتی در سال 1348 باعث شد تا اولا توحید از عرصه نظری و ذهنی و کلی منطق و فلسفه ارسطوئی پس از چهارده قرن آزاد گردد. در ثانی پس از رهائی توحید از عرصه توحید کلامی و توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی و ورود توحید به واقعیتها و مصداقها و عرصههای کنکریت انسان و هستی و جامعه و تاریخ سرنوشت و حیات منحط مسلمانان را به چالش بکشد، بدین سبب بود که شریعتی از توحید اجتماعی آغاز کرد و از توحید اجتماعی به توحید فلسفی رسید و اگر در این راستا شریعتی مانند نویسنده کتاب راه طی شده از توحید فلسفی میخواست به توحید اجتماعی برسد در همان ورطه هولناکی میافتاد که نویسنده کتاب راه طی شده گرفتار آن گردید و هرگز نتوانست از توحید فلسفی خود را نجات دهد و تا آخر عمر در همان توحید انطباقی فلسفی باقی ماند و حتی برای یک لحظه هم نتوانست این توحید فلسفی خود را به جامعه بکشاند و لذا تا آخر عمر در عین اعتقاد به توحید فلسفی در عرصه جامعه ستایشگر نظام سرمایهداری غرب بزرگترین شرک اجتماعی عصر که همان لیبرالیسم اقتصادی بود باقی ماند. تازه در آخر عمر هم وقتی که در یافت که این توحید فلسفی او هیچ فونکسیون اجتماعی به رایش جز خدمت گذاری استانه ولایت مطلقه فقاهتی نداشته است، بجای تجدید نظر در اندیشه گذشته خود همین توحید فلسفی را مانند بنی عباس خرج آخرت و علم کلام کرد تا نکند تودههای در بند مسلمان از این توشه ره آوردی نصیب خود سازند . آنچنانکه نائینی در آخر عمر برای اینکه بتواند مسند از دست رفته مرجعیت خود را که بر پایه نوشتن کتاب تنبیه امه و تنزیه مله خود از دست داده بود (و توسط این کتاب به صورت فقهی از مشروطیت حمایت کرده بود) دستور داد تا کتاب تنبیه امه و تنزیه مله او را جمع کنند و به دجله بریزند تا اگر برای میرزا آقاسی آبی فراهم نشد برای مقنیهای میرزا آقاسی هم نانی نصیب نگردد بهر حال آنچه از کشف توحید شریعتی مهمتر بود هیرارشی و آرایش و متدولوژی توحید شناسی شریعتی بود و آن اینکه شریعتی حفاری معدن توحید را از توحید اجتماعی شروع کرد نه توحید فلسفی و نه توحید انسانی و نه حتی توحید تاریخی چراکه اگر شریعتی این حفاری را از توحید فلسفی شروع میکرد آنچنانکه فوقاً در باب نویسنده کتاب راه طی شده گفتیم شریعتی گرفتار ورطه بازرگان میشد و هر گزنمی توانست از توحید فلسفی به عرصه توحید اجتماعی پا بگذارد و باز اگر بجای توحید اجتماعی شریعتی حفاری معدن توحید را از توحید انسانی شروع میکرد گرفتار ورطه هولناکی میشد که نویسنده مثنوی و دیوان شمس گرفتار آن گردید و هرگز نتوانست از عرصه توحید انسانی خود خارج شود و نگاهی به جامعه خود که در زیر حمله بیامان مغولها نابود میشدند بیندازد و حتی اگر از توحید تاریخی هم آغاز میکرد باز گرفتار همان ورطه هولناکی میشد که هگل گرفتار آن گردید و با تاریخی کردن همه چیز حتی خدا در نهایت سیستم تاریخی او دستگاهی گردید جهت نژادپرستی و دولت پرستی آلمان و... بنابراین همین آرایش مراتب توحید توسط شریعتی بود که توحید شریعتی (برعکس توحید صاحب کتاب راه طی شده که به علت شروع از توحید فلسفی توحید انطباقی بود) را توحید تطبیقی کرد بنابراین علت تطبیقی شدن توحید شریعتی آغاز حفاری او از توحید اجتماعی بود و به علت اینکه شریعتی شرک اجتماعی را در این عصر مناسبات سرمایهداری تشخیص میداد (همانی که بازرگان در کادر نمونههای سوئدی و دانمارکی و... تحت اتوپیای نظریاش ستایش میکرد) لذا خود به خود شریعتی از توحید اجتماعی به سوسیالیسم علمی رسید. بنابراین ماحصل همه این تقریرات آنکه شریعتی در سال 1348 در ضمن اولین سفر حج خود به بزرگترین کشف خود دست یافت و آن عبارت بود از توجه به توحید به عنوان سنگ زیربنای تمامی اعتقادات و احکام و عبادات اسلام و متدی که شریعتی جهت آرایش این کشف بزرگ خود در نظر گرفت شروع از توحید اجتماعی بود بطوریکه به صراحت معتقد گردید که توحیدی که بدرد اجتماعی مسلمانان نخورد و توانائی تغییر در جامعه مسلمانان را نداشته باشد هر قدر هم که در عرصه فلسفی فربه گرددنمی تواند توحید محمد باشد. اینجا بود که توحید در اندیشه سوسیالیستی شریعتی به عنوان زیر بنای فلسفی این اندیشه مطرح گردید. بنابراین برعکس توحید دگماتیسم حوزه که توحید را اسیر کلام در عرصههای افعال و ذات و صفات ساخته بود و هیچ فونکسیون اجتماعی برای توحید قائل نبودند و برعکس توحید انطباقی بازرگان و مجاهدین خلق و... که توحید را اسیر توحید فلسفی کرده بودند و هرگز نتوانستند دامن خود را از عرصه توحید فلسفی نجات دهد، توحید شریعتی به علت اینکه ریشه اجتماعی داشت یک توحید تطبیقی و کنکریت و ابژکتیو گردید. از اینجا است که میتوانیم به تمایز سوسیالیسم شریعتی با سوسیالیسم مجاهدین خلق پی ببریم چرا که سوسیالیسم مجاهدین خلق به علت اینکه زائیده توحید اجتماعی و بینش فلسفی توحیدی آنها نبود (بطوریکه این موضوع در جلسات کنفرانس تبین جهان مسعود رجوی در دانشگاه شریف دیدیم که هرچند کوشید که دامنه تبینات توحیدی خود را به عرصه توحید انسانی و اجتماعی بکشاند نتوانست و حاصل آن شد که پس از سی سال هنوز تبیين جهان مسعود در همان دایره فلسفی باقی مانده است و هنوز نتوانسته گامی به سوی توحید اجتماعی یا توحید تاریخی بردارد و مانند کتاب راه طی شده پشت دیوار توحید فلسفی به گل نشسته است) یک سوسیالیسم انطباقی میباشد آنچنانکه اعتقاد به سرمایهداری بازرگان هم یک اعتقاد انطباقی میباشد اما سوسیالیسم شریعتی به علت اینکه پایه فلسفی توحید دارد یک سوسیالیسم تطبیقی میباشد که هم با سوسیالیسم انطباقی مجاهدین خلق دارای مرزبندی تئوریک میباشد و هم با سوسیالیسم دگماتیسم حزب توده.
ادامه دارد