مبانی فلسفی اندیشه ما - مقوله اول - وحی

 

دینامیزم قرآن و وحی و اسلام - 1

قسمت اول: راه عقل - راه وحی، راه بشر - راه انبیاء، راه علم - راه دین

 

1- رابطه عقل و وحی از نظر علامه اقبال لاهوری: ازجمله مسائل فربه و مهمی که علامه اقبال لاهوری در کتاب بازسازی تفکر دینی خود مطرح کرده است، موضوع ختمیت نبوت پیامبر اسلام است. البته علامه اقبال لاهوری در طرح و تبیین این موضوع هدفی اساسی را دنبال می‌نماید، که راه گشائی برای پاسخی به موضوعی می‌باشد، که ما آنچنانکه در عنوان این مقاله مشاهده کردید دنبال می‌نمائیم و آن موضوع طرح دینامیزم قرآن و اسلام و وحی است.

مکانیزمی که علامه اقبال لاهوری در رابطه با تبین این موضوع بکار می‌گیرد، بر پایه طرح رابطه علم و عقل با وحی استوار می‌باشد. اقبال در آنجا وحی را در کادر غریزه مطرح می‌نماید و علم را تحت عنوان عقل و عقلانیت (عقل عبارت است از اندوخته تاریخی عقلانیت بشر از آغاز تا کنون ) مشخص می‌سازد. اقبال همین دو عنوان را برای نام گذاری دوران تکامل ذهنی بشر نیز بکار می‌گیرد. چراکه از نظر محمد اقبال پروسس رشد ذهنی بشر از آغاز تا کنون (بر عکس اگوست کنت که به سه مرحله ربانی فلسفی و علمی تقسیم می‌نماید ) در دو دوران خلاصه می‌شود که این دو دوران عبارت است از:

 

1- دوران غریزه
2- دوران عقلانیت

اقبال وحی را از جنس غریزه می‌داند و رسالت انبیاء را مربوط به دوران اولیه آگاهی بشر که همان دوران غریزه می‌باشد تبین می‌نماید. اقبال جدای از همه رسالتی که ما برای پیامبر اسلام قائل هستیم یک رسالت عظیم تری برای پیامبر اسلام قائل است، که آن رسالت انتقال بشریت از مرحله غریزه به مرحله عقلانیت می‌باشد. (‌که اقبال نام این رسالت محمد را انتقال از دوران و دنیای کهن به دوران و دنیای مدرن و نو می‌گذارد ). اقبال این رسالت سترگ و عظیم محمد را در بحث ختمیت نبوت محمد تبیین می‌نماید. از دیدگاه اقبال محمد برای اینکه بشریت را از دوران غریزه به دوران عقلانیت هدایت نماید، سه دستور العمل تاریخی در دستور کار خود قرار داد:

1- انتقال بشریت از مرحله شناخت سمعی به شناخت قلمی و بصری و نوشتاری (‌‌با بیان سوره القلم – آیه 1 - ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ - سوره العلق – آیات 1 تا 5 - اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ - خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ - الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ )

2- انتقال بشریت از شناخت تک منبعی به شناخت سه منبعی، از نظر علامه اقبال تا قبل از پیامبر اسلام تنها منبع شناخت و اپیستمولوژی بشریت در دوران غریزه و وحی منبع وحی بود. اما بزرگترین تحولی که پیامبر اسلام در عرصه اپیستمولوژی بشریت ایجاد کرد، سه منبعی منابع شناخت بشریت بود چراکه از نظر اقبال این پیامبر اسلام بود که در کنار منبع وحی دو منبع طبیعت و تاریخ نیز قرارداد و دست بشریت را گرفت و از عرصه محدود غریزه و وحی به عرصه طبیعت و تاریخ کشانید تا چشم بشریت در برابر این دو منبع عظیم شناخت بازگردد. اقبال لاهوری معتقد است که از بعد از این تحول عظیم اپیستمولوژی توسط محمد بود که چشم بشریت بر طبیعت و تاریخ باز شد و راه بشر بر پایه عقلانیت که محصول سیر در طبیعت و تاریخ بود آغاز گردید.

3- طرح اصل اجتهاد در اسلام که از نظر علامه اقبال بزرگترین عامل دینامیزم اسلام و قرآن و وحی همین اصل اجتهاد می‌باشد. چراکه اقبال معتقد است که این کمال حرکت محمد بود که با اعلام ختم نبوت پایان دوران وحی و غریزه را اعلام کرد (در آیه 40 - سوره احزاب که تنها آیه‌ای است که در کل قرآن محمد خود را خاتم تبیین می‌نامد و با این آیه ختم وحی و نبوت را بر بشریت اعلام می‌کند و پایان دوران وحی و غریزه بشریت را مطرح می‌نماید . با این آیه محمد سر آغاز دوران عقلانیت بشریت را هم مشخص می‌سازد - مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ... ) اقبال بر پایه تبیین موضوع خاتمیت نبوت محمد، بزرگترین عامل ختم نبوت محمد انتقال بشریت بدوران عقلانیت توسط محمد می‌داند. البته علامه اقبال فونکسیون حرکت محمد با عقل و عقلا نیت بشریت در دو مؤلفه مطرح می‌کند . یکی زنده کردن عقلانیت انسان توسط محمد بر پایه همان تحول اپیستمولوژیک چند منبعی کردن شناخت، دیگر ورود عقل و عقلانیت انسان به عرصه وحی که اقبال نام این ورود عقلانیت انسان به عرصه وحی را اجتهاد می‌گذارد (‌اقبال حرکت محمد را در کانتکس بشریت و تاریخ بشریت از آغاز تا پایان تاریخ تبیین می‌نماید نه در عرصه محدود تاریخ مسلمانان و قرن 6 میلادی تا کنون ) از نظر اقبال همین ورود عقل به صفحه قرآن و اسلام و وحی، پایه دینامیزم قرآن و وحی و اسلام را تشکیل می‌دهد. در این رابطه است که اقبال معترف است که ما مسلمانان آزادترین ملت های جهان هستیم. چرا که هیچگونه مانع و سدی از بعد ختم نبوت محمد در سر راه تکامل اندیشه و عقلانیت ما وجود ندارد و محمد تمامی این موانع تاریخی که بر سر راه اندیشه بشریت بود از میان بر داشت، تا بشریت را وادار کند که خود بیاندیشید و خود پیش رود اقبال عرصه اجتهاد اسلام را (‌نه آنچنانکه اسلام دگماتیسم در گورستان فقاهت نابود کرد) به تمامی عرصه های اعتقادی و اخلاقی و عملی و نظری گسترش می‌دهد. از آنجائیکه اقبال کلیت وجود را در ظرف تکامل حیات مورد مطالعه و تبي ین قرار می‌دهد، وحی و غریزه را بر پایه اصل هدفداری تکامل وجود می‌نگرد و به این می‌اندیشد که حیات و تکامل از آغاز شکل گیری وجود بر هستی و وجود حاکم بوده است . اما آنچه این حیات و تکامل را در بستر وجود جهت و معنا می‌بخشیده اصل هدفداری تکامل بوده که اقبال اصل هدفداری تکامل وجود را بر پایه وحی انبیاء و غریزه ذاتی موجودات و فطرت انسانی و در نهایت عقل و عقلانیت بشریت تبیین می‌نماید و بدین مبنا است که اقبال دینامیزم قرآن و اسلام و وحی را بر پایه عقلانیت و قرآن و اجتهاد و چند منبعی شدن شناخت بشر توسط محمد تبیین می‌نماید. اقبال در اینجا تبیین راه بشر که همان راه عقلانیت و علم می‌باشد، با راه انبیا که همان راه وحی است مانند مهندس مهدی بازرگان (‌در کتاب راه طی شده ) و شهید محمد حنیف نژاد (‌در کتاب راه انبیا ء و راه بشر ) هم عرض نمی داند بلکه آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی می‌گوید اقبال معتقد است که راه انبیا و راه بشر در طول یکدیگر قرارداد و این از زمان محمد بود که راه عقل در بستر قرآن و وحی در عرض راه وحی و راه انبیاء قرار گرفت چراکه اصل اجتهاد در اسلام از نظر اقبال قرارداد ن عقل بشریت در کنار وحی است بعبارت دیگر از نظر اقبال اجتهاد در اسلام مبین رابطه میان وحی و علم و عقل است اقبال اجتهاد را یک اصل اسلامی می‌داند نه یک اصل فقهی آنچنانکه مطهری مطرح می‌کند اقبال عقلانیت بشری را محدود به عقلانیت تنهای فقهی و فلسفی نمی کند بلکه در کنار عقلانیت فقهی و عقلانیت فلسفی بشر عقلانیت تجربی عقل استقرائی و عقلانیت کلامی و‌... نیز قرار می‌دهد. از نظر اقبال اگرچه عقلانیت فلسفی بشر از نظر تکوین ریشه یونانی دارد ولی عقلانیت محمد عقلانیت تجربی استقرائی می‌باشد که اقبال بجای اینکه منشا عقلانیت تجربی استقرائی را به فرانسیس بیکن و راجرز بیکن بدهد معتقد است که این تحول اپیستمولوژیک بشریت بر پایه وحی محمد توسط چند منبعی کردن شناخت بود که باعث دست یابی بشریت به عقلانیت تجربی استقرائی شد.

2- رابطه عقل و وحی از نظر مهندس مهدی بازرگان: از مهمترین سوال هائی که از بعد از شهریور 20 همراه با فرو ریختن دوران دیکتاتوری بیست ساله رضا خانی در جامعه اندیشمندان و روشنفکران ما مطرح گردید، این بود که آیا برای استمرار حیات بشریت در عصر مدرنیته و عقلانیت علمی دیگر نیازمند به دین و حی و راه انبیاء هم هستیم؟ آیا بشریت نمی تواند با چراغ عقل در این مسیری که تا کنون توسط عقل پیموده است ادامه دهد؟ آیا اگر در عصر مادون مدرن بشریت نیازمند به راه و حرکت انبیاء برای رفتن بود در دوران مدرنیته هم دیگر بحرکت انبیاء نیازی است؟ اینها سوالهای کلیدی بود که از بعد از شهریور 20بموازات باز شدن فضای سیاسی و فضای اجتماعی و فضای علمی برای جامعه اندیشمند ما مطرح گردید. البته طرح این سوال از بعد از پیدایش دوران مدرنیته در جوامع مختلف بشری توسط اندیشمندان و متفکرین آن جوامع که تحت تاثیر مدرنیته بودند، امری طبیعی بود. در کشور خودمان بعد از شهریور20  اولین کسی که این سوال را مطرح کرد و به طرح پاسخ آن پرداخت مهندس مهدی بازرگان بود که کتاب راه طی شده او که شاهکار علمی و دینی بازرگان می‌باشد در این رابطه تنظیم یافته است. پاسخی که مهندس مهدی بازرگان در کتاب راه طی شده خود بعد از شهریور 20به این سوال کلیدی می‌دهد عبارت از اینکه:

اولا: در این کتاب بازرگان راه انبیا و راه بشر را از آغاز از هم جدا می‌کند و بصورت یک حرکت موازی و پارالل این دو راه را مورد مطالعه قرار می‌دهد.

ثانیا: بازرگان پس از جدا سازی راه انبیاء و راه بشر به تبین جداگانه هر کدام از این دو راه می‌پردازد.

ثالثاً: بازرگان در پایان پس از تبین جداگانه این دو راه موازی به مرحله نتیجه گیری که می‌رسد معتقد می‌شود که هر دو راه جداگانه در پایان دستاورد و فونکسیون واحدی داشته اند، که از نظر بازرگان این نتیجه واحد همان توحید و نبوت و معاد می‌باشد. بنا براین بازرگان نتیجه می‌گیرد که : "آری بشر در سیر تکاملی خود راهی جز راه انبیاء نپیموده است و روز بروز به مقصد آنها نزدیک می‌شود اما خواهید دید فاصله بقدری زیاد است و انبیاء آنقدر جلوتر از مردم و بزرگتر ین نوابغ دنیا رفته اند، که بشریت سالهای سال باید رنج ببیند و پیس برود تا رشد کافی برای درک صحیح معانی و اجرای درست مقاصد آنها احراز نماید ". مقدمه راه طی شده - صفحه 3

بعبارت دیگر از نظر بازرگان اگرچه راه انبیاء با راه بشر جدا می‌باشد، ولی این دو راه در حال طی کردن یک مسیر واحد هستند و با یک فاصله زمانی به یک مقصد می‌رسند و هرگز تضاد و تناقضی در ماهیت مسیر و حرکت آنها وجود ندارد و هر دو راه نهایت یک هدف را دنبال می‌کنند که از نظر بازرگان آنچنانکه گفته شد آن هدف عبارت است از توحید و معاد و نبوت. در رابطه با این دیدگاه بازرگان آنچنانکه فوقاً به اشاره رفت، اشکال بازرگان در متدولوژی نگرش به موضوع است و اگر نه از نظر طرح سوال و زمان طرح سوال که اکنون نزدیک به 70 سال از طرح و پاسخ به آن سوال می‌گذرد جای هیچگونه حرفی جز تجلیل ندارد. اما آنچه در این رابطه جای نقد و بررسی دارد متدولوژی بازرگان به موضوع است که آنچنانکه مطرح کردیم بازرگان در اینجا بر پایه متدولوژی عرضی به راه بشر و راه انبیاء می‌نگرد نه آنچنانکه شریعتی و اقبال مطرح می‌کردند بر پایه متدولوژی طولی دو راه انبیاء و بشر توضیح آنکه از نگاه اقبال و شریعتی اگر ما بر پایه نگاه عرضی آنچنانکه بازرگان به موضوع راه انبیاء و راه بشر می‌نگرد، این دو حرکت عقل و وحی را مطالعه و تبین نمائیم، دیگر نیازی برای راه بشر به راه انبیاء باقی نمی ماند، چرا که بشر با این تبین می‌تواند مستقل از حرکت انبیاء حرکت کند و تازه بهمان نتیجه واحد هم برسد. در صورتیکه از نگاه اقبال و شریعتی راه بشر که همان راه عقل و عقلانیت علم می‌باشد خود محصول مرحله ائی راه انبیاء بوده و بشر هرگز مستقل از انبیاء توان پیمودن این راه را نداشته است.

3- رابطه عقل و وحی از نظر مهندس حنیف نژاد: بعد از بازرگان دومین جریانی که این سوال را در جامعه ما مطرح کردند بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق که در راس آنها شهید محمد حنیف نژاد می‌باشد بودند، که آنها در ادامه حرکت بازرگان برای اینکه در جهت اتخاذ استراتژی مبارزه و استفاده از علوم و دست‌آوردهای علمی بشر و در راس آنها استفاده از دست آورده‌ای علمی مکتب مارکسیسم نیازمند تبین علمی رابطه بین وحی و علم یا راه انبیاء و راه بشر بودند، تا توسط آن بتوانند اصل وحدت ایدئولوژیک و استراتژی و تشکیلات که منشور اساسی سازمانی آنها بود، تحقق عینی بخشند لذا کلیدی ترین مشکلی که در این راه برای آنها وجود داشت پاسخ به این سوال بود چراکه تا زمانیکه برای این سوال نمی‌توانستند پاسخی قانع کننده تبین نمایند، امکان اتخاذ استراتژی علمی برایشان وجود نداشت زیرا از آنجائیکه مجاهدین یک جریان مکتبی و مذهبی بودند، طبیعتاً اصل وحدت ایدولوژیک و استراتژیک و تشکیلاتی بعنوان اصل اول منشور سازمانی آنها بود، که در صورت خدشه به این اصل طبیعتاً تشکیلات آنها آنچنانکه در سال 53 تا 55 دیدیم متلاشی می‌گردید. بنابراین مجاهدین و در راس آنها مرحوم شهید محمد حنیف نژاد جهت نیل و تحقق اصل وحدت ایدولوژیک و استراتژیک و تشکیلاتی خود را ملتزم به تبیین یک پاسخ علمی به این سوال فربه می‌دید و از آنجائیکه مرحوم حنیف نژاد در آن شرایط بجز کتاب راه طی شده بازرگان در دسترس نداشت لذا او کتاب راه طی شده بازرگان بعنوان اساسی ترین منبع آموزش ایدئولوژیکی و تئوریک خود در سطح تشکیلات و سازماندهی جهت پاسخ به این سوال فربه و سترگ در آورد. البته متدولوژی محمد حنیف نژاد جهت آموزش کتاب راه طی شده برای کادر سازی به این شکل بود که مهندس حنیف نژاد کتاب راه طی شده بازرگان را بصورت یک سلسله سوال های دسته بندی شده در آورده بود، این دسته بندی در سه مرتبه بود. که افراد برحسب سطح تشکیلات و سطح آموزش این سوالها در اختیار آنها قرار می‌گرفت. آنچه در پروسس آموزش کتاب راه طی شده برای مرحوم حنیف نژاد مطرح گردید، این بود که اگرچه کتاب راه طی شده بازرگان تا سطح علوم طبیعی می‌تواند راه گشای استراتژیک سازمان جهت استفاده از علوم طبیعی بموازات وحی باشد، ولی بعلت اینکه بازرگان بیشتر از علوم طبیعی نتوانسته است در پروژه تبیین راه بشر خود پیش برود، از آنجائیکه نیاز سازمان به تبین وحدت علوم انسانی (و در راس آنها مارکسیسم بعنوان علم مبارزه است ) با وحی بود لذا حنیف نژاد در راستای پرکردن این خلاء تصمیم به تدوین کتاب راه انبیاء و راه بشر گرفت که بعنوان یکی از کتابهای کلیدی آموزشی در سازمان برای نیل به آن منشور سازمانی مجاهدین که وحدت ایدولوژیک و استراتژیک و تشکیلاتی بود استفاده می‌شد آنچه مهندس حنیف نژاد در کتاب راه انبیاء و راه بشر دنبال می‌کرد پرکردن آن خلاء پروژه بازرگان بود نه نقد متدولوژی بازرگان بعبارت دیگر حنیف نژاد می‌خواست آن پروژه بازرگان را جلوتر ببرد لذا دیگر نیازی به آن نمی دید تا خود متدولوژی بازرگان را مورد چکش کاری قراردهد در همین رابطه بود که حنیف نژاد در کتاب راه انبیاء و راه بشر خود برپایه همان متدولوژی بازرگان توانست پروژه بازرگان را از سطح علوم طبیعی به سطح علوم انسانی برساند تا توسط آن مجوز برای استفاده از مارکسیسم بعنوان علم مبارزه برای مجاهدین مهیا گردد و امکان تحقق وحدت ایدولوژیک و استراتژیک و تشکیلات مجاهدین فراهم گردد. البته لازم به تذکر و تاکید است که انگیزه طرح موضوع و سوال برای مهندس بازرگان و مهندس حنیف نژاد از نظر شرایط تاریخی کاملا متفاوت بوده است چراکه از نظر ظرف تاریخی طرح موضوع برای بازرگان در دوران بعد از شهریور 20بازرگان تنها بخاطر جلوگیری از فرار نیروهای روشنفکر از دین بود، که تلاش می‌کرد برای این سوال یک پاسخ علمی و مناسب پیدا کند در صورتیکه انگیزه طرح موضوع از جانب مهندس حنیف نژاد ضرورت اتخاذ استراتژی علمی و حفظ وحدت تشکیلاتی بود که عظمت این فاصله برای مخاطبین قابل فهم است مهندس حنیف نژاد در شرایطی قرار داشت که از یکطرف تشخیص داده بود که باید مبارزه علمی و تشکیلاتی و مکتبی و حرفه‌ائی بکند و از طرف دیگر تمامی تجربیات مبارزه و علم مبارزه در کشکول حریف که همان مکتب مارکسیسم بود قرار داشت. لذا در این رابطه بود که پاسخ به این سوال برایش مانند مرگ و حیات بود چراکه نه می‌توانست برای اتخاذ تاکتیک و استراتژی و تشکیلات خود از کنار دستاوردهای انقلابی آنها بی تفاوت رد بشود چراکه چیزی در جلیقه خود نداشت و نه میتوانست گتره‌ائی دروازه تشکیلات خود را بدون تبین پایه فلسفی و ایدئولوژیک بر روی مارکسیسم باز کند چراکه مارکسیسم یک مکتب و یک ایدولوژی با جهان بینی فلسفی خاص خود بود اینجا بود که تنها یک راه برایش باقی مانده بود و آن همان استمرار پروژه عرضی بازرگان بود.

 

ادامه دارد