پلورالیسم معرفتی و پلورالیسم فکری و پلورالیسم اعتقادی و پلورالیسم اجتماعی و پلورالیسم سیاسی و پلورالیسم اقتصادی و پلورالیسم اطلاعاتی و ... بستر ساز تحقق شعار:

آگاهی - آزادی - برابری

نفی: زر - زور - تزویر

استقرار: پلورالیسم - دموکراسی - سوسیالیسم می باشد – بخش سوم

 

مولانا و پروژه پلورالیسم: البته اگرچه مولانا با توجه به عصری که می زيسته است نتوانسته به اندازه کافی  با پروژه پلورالیسم پراتیک نماید ولی بهر حال در عرصه دیسکورس صوفیانه و فردی خویش از زوایائی با پروژه پلورالیسم بر خورد کرده است که شناخت آن برای ما می تواند دارای ارزش نظری باشد.  مبانی که مولانا در مثنوی بر پایه نگاه پلورالیستیکی خویش به آن نگاه می کند در جاهای مختلف مثنوی به اشکال مختلفی مطرح گردیده است که از جمله:

 

1-     پلورالیسم معرفتی که معلول تفاوت نگاههای مختلف افراد و تفاوت در فهم افراد می باشد که مطابق آن هر کسی جهان را به شکلی فهم می کند که با فهم دیگری از جهان متفاوت می باشد و همین تفاوت فهم ها است که از نگاه مولانا باعث شکل گیری پلورالیسم معرفتی و پلورالیسم افراد و پلورالیسم ادیان و پلورالیسم فکری در جامعه می شود بطوریکه مولانا در داستان فیل و تاریکی و تلاش مردم برای دیدن فیل قصه تکوین پلورالیسم معرفتی که از حقیقت واحد ابژکتیو سرچشمه می گیرد مطرح می کند مطابق آنچه مولانا در داستان پیل مطرح می کند یک جهان واحد و یک حقیقت واحد هستی وجود دارد اما از آنجائیکه که هر کس بر اساس دستگاه فهم و دراکه خود با این حقیقت واحد روبرو می گردد لذا با توجه به اینکه فهم این حقیقت واحد با خود حقیقت واحد متفاوت می باشد و از آنجائیکه هر کس بر پایه دستگاه دراکه خود جهان را فهم می کند ماحصل آن میشود که به تعداد افراد فهم جهان از وجود واحد شکل گیرد که تمامی این فهم های متفاوت عاملش خود خداوند می باشد چراکه بشر را او این جور آفریده است که توانائی فهم حقیقت بوسیله خود حقیقت نداشته باشد بلکه بالعکس فهم وجود بواسطه عمل فهم و شناخت انجام گیرد ( به این دعای محمد توجه کنید که اقبال لاهوری در فراز اول احیای تفکر دینی خود آورده است که مطابق بیان اقبال محمد پیوسته از خدا می خواست که رب ارنی الاشیاء کما هی - خدایا اشیا آنچنانکه هستند به من بشناسان ) اینجا است که دیدگاههای متفاوت مطرح می گردد و چون عامل این دیدگاههای مختلف فهم متفاوت نسبی انسان ها می باشد و از آنجائیکه فهم متفاوت پدیده ها توسط انسانهای متفاوت عامل تضارب اندیشه می گردد لذا این مؤلفه ها باعث میگردد تا:

اولا: این فهم ها نسبت به یکدیگر نسبی باشند و هیچکس مدعی فهم مطلق نداشته باشد و در نتیجه بشریت در عرصه شناخت به یکدیگر وابسته باشند و خرد جمعی در عرصه تفاهم بین فهم های مختلف حاصل گردد بنابراین مطابق این دیدگاه مولانا فهم مطلق در جلیقه هیچ کسی وجود ندارد.

ثانیا: فهم های افراد در بر خورد با یک حقیقت واحد متفاوت می باشد.

ثالثا: افراد بر پایه فهم نسبی خود حقایق و واقعیتها را فهم می کند.

رابعا: بخاطر نسبی بودن دستگاه فهم انسانها فهم های انسانها هم نسبی می باشند.

خامساً: همه انسانها در فهم اشیا جایزالخطا می باشند چراکه حقیقت بوسیله خود حقیقت شناخته نمی شوند بلکه حقیقت بوسیله دستگاه دراکه و فهم انسان ها شناخته می شود که این عمل باعث میگردد تا فهم های مختلف بوجود آید.

سادسا: فهم برتر مولود خرد جمعی است که خرد جمعی بر پایه پذیرش پلورالیسم معرفتی یا پلورالیسم فهم های مختلف بوجود می آید و تا زمانیکه این فهم ها در محیط آزاد نتوانند با یکدیگر تضارب آزاد داشته باشند امکان دست یابی به فهم بر تر یا خرد جمعی وجود نخواهد داشت.

حال بر پایه این تبیین می پردازیم به اصل داستان پیل که در دفتر سوم مثنوی چاپ نیکلسون صفحه 157 از سطر 14 به بعد به این شکل مطرح شده است:

پیل اندر خانه تاریک بود   /   عرضه را آورده بودندش از هنود
از برای دیدنش مردم بسی   /   اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود   /   اندر آن تاریکیش کف می بسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد   /   گفت همچون ناو دانستش نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید   /  آن بر او چون باد بیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود   /   گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست   /   گفت خود این پیل چون تختی بده است
همچنین هریک به جزوی چون رسید   /   فهم آن می کرد هر جا می شنید
از نظر گه گفتشان بد مختلف   /   آن یکی دالش لقب داد آن الف
در کف هریک اگر شمعی بدی   /   اختلاف از گفتاشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دست است و بس   /   نیست کف را بر همه آن دسترس

بنا براین در این داستان مولانا پیل را کلیت جهان و وجود می داند که در برابر انسان قرار گرفته است و از آنجائیکه انسان نمی تواند بدون واسطه جهان و کلیت آنرا فهم کند و حتما بآید توسط حواس خود این حقیقت واحد و کلیت جهان را فهم کند لذا کلیت جهان در برابر در تاریکی و محاق قرار می گیرد که در این تاریکی آدمی توسط حواس مختلف خود باید آنرا فهم کند ولی چون حواس انسانها در کانتکس شخصیت متفاوت انسان متفاوت فهم می کند در نتیجه فهم های گوناگون انسان بوجود می آید که این فهم های متفاوت آدمی زمینه نسبی شدن فهم ها و جایزالخطا بودن انسان و بستر لازم جهت تضارب آرا را در انسان فراهم میسازد این پلورالیسم، پلورالیسم معرفتی می باشد که خود بخود باعث شکل گیری پلورالیسم دیگری فراهم می کند که عبارت است از پلورالیسم اعتقادی که باز این پلورالیسم هم مانند پلورالیسم اولی فردی می باشد چراکه زمانیکه فهم ها از یک حقیقت واحد متفاوت گردید از آنجائیکه این فهم ها در افراد مختلف مادّیت پیدا می کند و این فهم های مختلف توسط افراد مختلف در جامعه جاری و ساری می گردد لذا توسط این جریان است که پلورالیسم فهم ها باعث شکل گیری پلورالیسم عقاید و افکار و اندیشه های و اعتقادات در جامعه می شود که مولانا این پلورالیسم را در داستان موسی و شبان در دفتر دوم مثنوی مطرح می کند.

2-     در این داستان مولانا در عرصه یک دیالوگ نقدی که بین دو نفر یکی موسی نماینده یک نگاه پیامبرانه به وجود و دیگری یک شبان نماینده یک نگاه عامیانه به وجود به تبیین پلورالیسم تفسیری می پردازد بطوریکه مولانا مطرح می کند قصه از آنجا آغاز میشود که روزی موسی در بیابانی از مسیری می گذشت که تصادفا با چوپانی که مشغول عبادت بود بر خورد می کند از آنجائیکه این چوپان با آن نگاه عامیانه اش به وجود با خدا راز و نیاز می کرد از دیسکورسی در کلام استفاده می کرد که با نگاه متعالی پیامبرانه موسی قابل قبول نبود لذا بعلت اینکه موسی بر پایه آن جهان بینی پیامبرانه ائی که داشت یک اعتماد یقینی به نگاه خود داشت لذا در این رابطه تاب تحمل دیدگاه عامیانه شبان را به خود راه نداد و جهت تصحیح دیدگاه شبان بر پایه دیدگاه خودش با آن شبان وارد دیالوگ عقیدتی شد البته این متد موسی بر پایه نفی دیدگاه چوپان جهت جایگزین کردن دیدگاه خود در ضمیر چوپان استوار بود.

مثنوی - چاپ نیکلسون - دفتر سوم - صفحه 157 از سطر چهاردهم به بعد :

دید موسی یک شبانی را به راه   /   کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجائی تا شوم من چاکرت   /   چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه ات شویم شپشهایت کشم   /   شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت   /   وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من   /   ای بیادت هی هی و هیهای من
زاین نمط بیهوده می گفت آن شبان   /   گفت موسی با که هستی ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید   /   این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی   /   خود مسلمان نا شده کافر شدی
این چه ژاژ ست و چه کفر است و فشار   /   پنبه اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد   /   کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تورا ست   /   آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زاین سخن تو حلق را   /   آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیست ؟   /   جان سیه گشته روان مردود چیست ؟
با که می گوئی تو این با عم و خال   /   جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نما ست   /   چارق او پوشد که او محتاج پا است
دست و پا در حق ما استایش است   /   در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد و لم یولد او را لایق است   /   والد و مولود را او خالق است
زانک از کون و فسادست و مهین   /   حادثست و محدثی خواهد یقین
گفت ای موسی دهانم دوختی   /   وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامعه را بدرید و آهی کرد تفت   /   سر نهاد اندر بیابان و برفت

خوب تا اینجا مولانا سعی کرده بعنوان یک تماشاگر از مشاهده خود رپورت یا گزارش نماید و در این گزارش بر پایه دو دیدگاه عامیانه و پیامبرانه به طرح گزارش بپردازد اما از این مرحله به بعد مولانا حالت تماشاگری خود را رها می کند و بصورت بازیگر وارد صحنه دیالوگ این دو نفر می شود و سعی می کند با یک نگاه پلورالیستیکی با هر دو اندیشه عامیانه و پیامبرانه برخورد نماید البته با برخورد پلورالیستیکی که در برخورد پلورالیستیکی با نگاه پیامبرانه موسی مولانا به موسی آموزش می دهد که نگاه هر کس به وجود بر پایه نوع زندگیش شکل می گیرد کسی که چوپانی زندگی می کند نگاه چوپانی دارد و کسی که پیامبری زندگی می کند نگاه پیامبری دارد البته این موضوع مولانا در دفتر چهارم صفحه 253 از سطر 29 به بعد به این شکل مطرح می کند:

چون تو بر گردی و بر گردت سرت   /   خانه را گردنده بیند منظرت
ور تو بر کشتی روی بریم روان   /   ساحل یم را چو خود بینی دوان
ور تو خوش باشی بکام دوستان   /   این جهان بنمایدت چون بوستان
ور تو باشی تنگ دل از ملهمه تنگ بینی کل عالم را همه
چون تو جزو عالمی ای خوش مهین   /   کل آنرا همچو خود دانی یقین

ماحصل اینکه مولانا می خواهد برپایه نگرش الطرق الی الله بعدد انفس الخلایق راه بطرف الله در بستر پلورالیسم بصورت کثرت نفس های افراد متفاوت می باشد اینچنین مطرح کند که هر کس خدا را بر مبنای نگاه و جهان بینی و زندگیش تجربه می کند و در جهان هیچ دو انسانی وجود ندارد که خدا را بصورت مجرد از زندگی و جهان بینی خود خدا را تجربه نمایند و دارای تجربه واحدی از خدا باشند اینجا است که مولانا با زبان خدا به جان موسی می افتد و اصل پلورالیسم معرفتی را برای موسی تبیین می نماید و این در حالی است که برای تبیین اصل پلورالیسم در رابطه با چوپان هم مولانا در ملاقات دو باره ایی که بین موسی و آن شبان بوجود می آید دوباره این قضیه را برای چوپان مطرح می کند و در آنجا از زبان موسی به شبان می گوید حتی اگر دیدگاه تو برای من کفر هم باشد آزادی چراکه جهان از تو در امان می باشد لذا در این مناظره پلورالیسم فقط برای موسی تبیین می گردد چراکه در برخورد این دو نفر در بیابان این موسی بود که تحمل عقیده مخالف را نداشت و لذا بر آن شبان بر شورید :

وحی آمد سوی موسی از خدا   /   بنده ما را چرا کردی جدا؟
تو برای وصل کردن آمدی   /   نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پامنه اندر فراق   /   ابغض الاشیا ء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ام   /   هر کسی را اصطلاحی داده ام
در حق اومدح و در حق تو ذم   /   در حق او شهد و در حق توسم
ما بری از پاک و ناپاکی همه از    /   گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم   /   بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح   /   سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان   /   پاک هم ایشان شوند و در فشان
ما زبانرا ننگریم و قال را   /   ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود   /   گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
چند زین الفاظ و اضمار و مجاز   /   سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

بنابراین قصه تفاوت فهم ها ی داستان فیل مولانا منتهی شد به تفاوت تفسیرهای متفاوت یا تفاوت عقاید متفاوت یا تفاوت اندیشه های متفاوت اما قصه پلورالیسم فهمی و پلورالیسم فکری و پلورالیسم اعتقادی و دینی مولانا بهمین جا خاتمه پیدا می کند چراکه از آنجائیکه پلورالیسم مولانا برپایه جهان بینی تصوف استوار می باشد و جهان بینی تصوف بر پایه بی اختیاری انسان و بی مقداری دنیا و فردیت و اندیویدالیسم استوار است و هیچگونه سمت گیری اجتماعی و تاریخی ندارد لذا مولانا توانائی اینکه بتواند در عرصه تفسیر و تبیین پلورالیسم معرفتی و فردی خود دامنه پلورالیسم خود را از فردیت و اندیشه خارج کند و به عرصه اجتماع و تاریخ بکشاند نداشته و ندارد و همین عامل باعث میگردد تا پلورالیسم اجتماعی را نفی کند و آنرا با تفسیرهائی سخیفی منفی جلوه دهد مثلا در داستان درم و انگور و آن چهار نفر ترک و فارس و عرب و رومی با اینکه مولانا می داند که پلورالیسم فرهنگی و نژادی و جنسیت یکی از مهمترین پلورالیسم هائی است که قرآن در سوره الحجرات آیه 13 بصورت شفاف و عریان مورد تائید قرار داده است که:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ - ای مردم ما شمارا( در فردیت ) از نر و ماده خلق کردیم ( و زمانیکه شما از فردیت خارج شدید و جامعه تشکیل دادید تکثر و پلورالیسم در جامعه بر پایه فرهنگ و نژاد و زبان بوجود امد لذا پس از اینکه شما را در فرایند فردیت از زن و مرد خلق کردیم در فرایند اجتماعی ) ما شما را به شعوب و قبائل تغییر دادیم ( پلورالیسم اجتماعی ) اما غرض از این پلورالیسم اجتماعی لتعارفوا برای این بوده است تا شما همدیگر را بهتر بشناسید پس از زاویه نگاه قران پلورالیسم اجتماعی نه تنها منفی نیست بلکه بالعکس بدون پلورالیسم اجتماعی امکان شناخت جامعه یا دیالکتیک اجتماعی از بین میرود ) با این تفاسیر مولانا در این داستان پلورالیسم اجتماعی فرهنگی و نژادی را نفی می کند و آنرا معلول جهل و نادانی جامعه می داند.

مثنوی چاپ نیکلسون دفتر دوم صفحه 374 از سطر 18 به بعد
چارکس داد فردی یک درم   /   هریکی از شهری افتاده بهم
فارسی و ترک و رومی وعرب   /   جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسی گفتا از این چون وارهیم   /   هم بیا کین را به انگوری دهیم
ان عرب گفتا معاذالله لا   /   من عنب خواهم نه انگور ای دغا
ان یکی ترک بد گفت ای گوزوم   /   من نمی خواهم عنب خواهم اوزوم
آنکه رومی بود گفت این قیل را   /   ترک کن خواهم من استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند   /   که زسر نامها غافل بدند
مشت برهم میزدند از ابلهی   /   پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سر عزیزی صد زبان   /   گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یکدرم   /   آرزوی جمله تان را میخرم
چونکه بسپارید دل را بی دغل   /   این درمتان می کند چندین عمل
یک درمتان میشود جار المراد   /   چار دشمن میشود یک زاتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ فراق   /   گفت من آرد شما را اتفاق


ادامه دارد