سلسله بحث هائی در باب سوسیالیسم – بخش نه

سوسیالیسم تولیدی بستر سوسیالیسم توزیعی :

1 - پایه های تکوین سوسیالیسم: از اصول اولیه مبانی سوسیالیسم اعتقاد به انسان حقی است: موضوع سوسیالیسم در بستر تاریخ که پیوسته هم زاد موضوع عدالت بوده است عبارت است از انسان حقی بعبارت دیگر اصل سوسیالیسم و اصل عدالت که هر دو منشاء واحد تاریخی و بستر مشترک تاریخی نیز دارند بر پایه موضوع واحد در عدالت و سوسیالیسم می باشد که در هر دو ،  موضوع واحد را " حق " تشکیل می دهد که منظور از حق در اینجا حقوق طبیعی انسان می باشد که بالفطره انسان است ،

یعنی از لحظه تکوین جنین انسان هم زاد با انسان تکوین می یابد و هیچ قانونی و هیچ مرام و مذهب و مسلکی به هیچ مصلحتی نمی تواند آنرا سلب کند و حق حیات ،حق آزادی و حق مساوات جزو این حقوق بالفطره و طبیعی محسوب می گردد.  بنابراین  موضوع واحد عدالت و سوسیالیسم، انسان محقّ می باشد و تا زمانیکه ما صاحب جامعه محقّ نشویم،  با انسان مکلف و جامعه مکلف نمی توانیم جامعه سوسیالیستی یا جامعه عدالت خواهانه داشته باشیم توضیح آنکه تفاوت جامعه فقاهتی امروزین ما با جامعه عدالتی مفروض که لازمه اول آن  برقراری سوسیالیسم می باشد در سنگ زیر بنای دو نوع جامعه نهفته است.  چراکه سنگ زیربنای جامعه فقاهتی انسان مکلف است در صورتیکه سنگ زیر بنای جامعه سوسیالیستی انسان محقّ می باشد و منظور از انسان محقّ  عبارت است  انسانی است که به خاطر انسان بودنش دارای  یک سلسله حقوق ذاتی و طبیعی و بالفطره و تکوینی است و نه بخاطر مسلمان بودنش ، مرد بودنش و یا ایرانی بودنش و  هیچ قدرتی در جهان این حقوق را به او نداده است و تنها و تنها بعلت انسان بودنش او صاحب این حقوق طبیعی شده است و هیچ قدرتی را هم در جهان و وجود یارای آن نیست که این حقوق طبیعی را  تحت هر شکلی و تحت هر عنوانی از او سلب نماید ،  این حقوق را  از لحظه تکوین جنین انسان در رحم مادر صاحب شده است  و تا آخرین لحظه ای که نام انسان را با خود یدک می کشد بعنوان یک طلب خود از جامعه با خود همراه دارد:

مولانا - مثنوی - دفتر پنجم - صفحه 339 از سطر 11 به بعد

هیچ محتاج می گلگون نهای / ترک کن گلگونه تو گلگونهای
ای رخ چون زهرهات شمس الضحی / ای گدای رنگ تو گلگونهها
باده کاندر خنب میجوشد نهان / ز اشتیاق روی تو جوشد چنان
ای همه دریا چه خواهی کرد نم / وی همه هستی چه میجویی عدم
ای مه تابان چه خواهی کرد گرد / ای که مه در پیش رویت رویزرد
تاج کرمناست بر فرق سرت / طوق اعطیناک آویز برت
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی / تو چرا خود منت باده کشی
جوهرست انسان و چرخ او را عرض / جمله فرع و پایهاند و او غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش / چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض / جوهری چون نجده خواهد از عرض
علم جویی از کتبها ای فسوس / ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس
بحر علمی در نمی پنهان شده / در سه گز تن عالمی پنهان شده
می چه باشد یا سماع و یا جماع / تا بجویی زو نشاط و انتفاع
آفتاب از ذرهای شد وام خواه / زهرهای از خمرهای شد جامخواه
جان بیکیفی شده محبوس کیف / آفتابی حبس عقده اینت حیف

در صورتیکه انسان مکلف که موضوع جامعه فقاهتی امروزین ایران می باشد عبارت است از انسانی که معتقد است که خود بخود و فی نفسه بخاطر انسان بودنش مستحق هیچگونه حق و حقوقی نمی باشد و آنچه بعنوان حق در این جامعه به او میرسد هبه ای است از طرف مقام عظمای ولایت مطلقه حاکم که از طرف خداوند و پیامبر و ائمه بر او تفویض شده است بنا براین از دیدگاه انسان فقاهتی یا انسان مکلف امروزین جامعه ایران تمامی حقوق از آن خداوند است که از طریق پیامبر و ائمه این حقوق به مقام عظمای ولایت حاکم تفویض شده است و خود انسانها ی جامعه ایران فی نفسه و بالفطره مستحق هیچگونه حق و حقوقی طبیعی و ذاتی و تکوینی و فطری بخاطر انسان بودن شان نمی باشند و آنچه بنام حق به آنها داده می شود نه بخاطر انسان بودن شان است بلکه بخاطر مسلمان بودن شان است که این مسلمان بودن شان افضل است بر انسان بودن شان و مسلمان مکلف بودن شان افضل است بر مسلمان غیر مکلف بودن شان است و مسلمان مکلف پیرو مقام عظمای فقاهت حاکم بودنش افضل است بر دیگر مسلمانان مکلف پیرو فقهای دیگر حوزه و همین شاخصه آخر (یعنی مسلمان بودن فقاهتی آنهم مسلمان بودن فقاهتی مکلف آنهم مسلمان فقاهتی مکلف مطیع ولایت امر مطلقه فقاهتی حاکم ) است که او را مستحق حقوق اعطائی آنهم بشکل عاریه تی از جانب مقام عظمای ولایت مطلقه فقاهتی می کند که هر زمان که این مقام عظمای ولایت مطلقه فقاهتی اراده کند می تواند این حقوق را از فرد و جامعه سلب نماید و کسی راهم یارای چون و چرا در برابر آن نمی باشد ، بهمین علت است که اگر مسلمانی مکلف در جامعه فقاهتی ایران به اراده و اختیار و انتخاب و شناخت خود دست از مسلمان مکلف بودنش بر دارد و به مذهب یا مسلک یا مکتب دیگری روی آورد از دیدگاه تمامی فقهای تاریخ اسلام فقاهتی مرتد می باشد و حق حیات که نخستین حقوق طبیعی انسان می باشد از او سلب می گردد و اگر مرد باشد باید اعدام شود و اگر زن است باید تا ابد در زندان بماند البته این کفاره فقط برای آن شخصی مسلمانی است که بدون هیچگونه تعرض و مخالفتی فقط بصورت بسیار مسالمت آمیز مسلمانی تکلیفی فقاهتی خود را کنار بگذارد و مذهب و مکتب و مسلک دیگری انتخاب کند و اگرنه اگر همین فرد رها شده دست به انتقاد و تعرض به مقام عظمای ولایت مطلقه هم بزند جدای از ارتداد،  به جرم باغی و مفسد فی الارض و محاربه با خدا و ... باید عقوبت های دیگری نیز متحمل گردد که لا تعد و لا تحصی تفاوت این دو نوع انسان که تعیین کننده دو نوع جامعه می باشد عبارتند از:

الف: انسان محقّ معتقد به یک سلسله حقوق طبیعی و تکوینی و فطری و تکوینی برای خود می باشد که فقط بخاطر انسان بودنش است صاحب آن شده است نه هیچ چیز دیگر:


مولانا - دفتر چهارم -صفحه 239 از سطر 39 به بعد:

در حدیثآمد که یزدان مجید / خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گره را جمله عقل و علم و جود   /   آن فرشته‌ست او نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا   /   نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی /   هم‌چو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف   /   از شقاوت غافلست و از شرف

این سوم هست آدمیزاد و بشر   /   نیم او ز افرشته و نیمش خر

نیم خر خود مایل سفلی بود   /   نیم دیگر مایل عقلی بود

آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب   /   وین بشر با دو مخالف در عذاب

در صورتیکه انسان مقلد و مکلف فقاهتی معتقد به هیچ گونه حقوقی بخاطر انسان بودن خود نیست و هر گونه حقی برای خویش بعلت مسلمانی و عاریه تی و اهدائی و موقت و فقاهتی و تفویضی می داند:

مولانا - دفتر دوم مثنوی - صفحه 309 - سطر یک به بعد

علم تقلیدی بود بهر فروخت   /   چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
مشتری علم تحقیقی حق است   /   دائما بازار او با رونق است
گرچه عقلت سوی بالا می پرد   /   مرغ تقلیدت به پستی می چرد
علم تقلیدی وبال جان ماست   /   عاریه است و ما نشسته کان ماست
زین خرد جاهل همی باید شدن   /   دست در دیوانگی باید زدن
هرچه بینی سود خود زان می گریز  /   زهر نوش و آب حیوان بریز
هرکه بستاند ترا دشنام ده   /   سود و سرمایه بمفلس وام ده
ایمنی بگذار جای خوف باش   /   بگذر از ناموس رسوا باش فاش
آزمودم عقل دور اندیش را   /   بعد از این دیوانه سازم خویش را

ب: انسان محقّ بخاطر اینکه حقوق خود را طبیعی می داند نه تفویضی لذا آنرا ثابت و دائمی می داند و هیچ نیرویی را یارای آن نمی داند که بتواند تحت هر محملی آن را سلب نماید در صورتیکه انسان تقلیدی و مکلف حقوق خود را عاریه تی و تفویضی می داند و آنرا بخاطر مسلمان بودند و مقلد بودن و فقاهتی بودن و اهدائی از طرف ولی فقیه می داند لذا آنرا دائمی و ثابت نمی داند و هر زمان ممکن است بنا به اراده ولایت مطلقه فقاهتی این حقوق حتی حق حیات که ابتدائی ترینش می باشد از او سلب گردد ( آنچنانکه در تابستان سال 67 دیدیم ) و هیچکس را یارای چون و چرا در برابر آن مقام عظمای ولایت مطلقه نمی باشد چراکه نماینده امام و رسول و خدا در زمین می باشد.

ج: انسان محقّ طلبکار بدنیا می آید و پیوسته خود را در برابر جامعه و حاکمیت بر پایه حقوق طبیعی خود محقّ می داند در صورتیکه انسان تقلیدی و مکلف جامعه فقاهتی از لحظه تولد خود را انسان بدهکاری می داند که جهت پرداخت بدهی خویش به این جهان هبوط کرده است و لذا در این دنیا سرنوشت از پیش تعیین شده او کشیدن درد و رنج است و هرچه در این دنیا بیشتر درد و رنج و محرومیت بکشد بیشتر توانسته است نسبت به پرداخت بدهی های خود موفق گردد.

د: انسان محقّ آزادی و مساوات را جزو حقوق طبیعی و اولیه خود می داند و لذا دو دیسیپلین سوسیالیسم و دمکراسی را که پایه های عدالت اجتماعی می باشند بعنوان بستر تحقق حقوق طبیعی خود می داند و لذا با این دو دیسیپلین پیوند وجودی دارد در صورتیکه انسان تقلیدی و مکلف فقاهتی از آنجائیکه هیچ پیوند ذاتی بین حقوق خود با آزادی و مساوات احساس نمی کند با دو دیسیپلین دموکراسی و سوسیالیسم کاملا بیگانه و اجنبی است و آن را امر وارداتی می داند و لذا هیچگونه تلاشی جهت تحقق آن از خود نشان نمی دهد.

ه: از نظر انسان محقّ عدالت و دمکراسی و سوسیالیسم هیچکدام بهره ای نیست که آدمی بخواهد از چیزی نصیبش شود بلکه بالعکس سوسیالیسم و دمکراسی و عدالت برای انسان محقّ بهره ای است که از حق خودش نصیب خودش می شود در صورتیکه برای انسان مکلف و مقلد فقاهتی در حد اعلای آگاهی اگر وجود داشته باشد که نیست دمکراسی و سوسیالیسم و عدالت ساختارهای برونی هستند که او از آنها بهره می برد

و- مبنای حقوق طبیعی در انسان محقّ انسانیت است در صورتیکه مبنای حقوق غیر طبیعی انسان مقلد و مکلف مسلمان فقاهتی بودن است.

ز: بنابراین فوندانسیون سوسیالیسم بر دو پایه قراردارد:

اول - پایه سوبژکتیو سوسیالیسم است که عقلانیت نقدی سوسیالیسم می باشد و بر پایه ایجاد انسان حقی و جامعه حقی می باشد.

دوم - عقلانیت ابزاری سوسیالیسم می باشد که بر پایه پیدایش ماشین بعنوان ابزار تولید می باشد که زمینه تولید جمعی را فراهم می کند.

2 - عدالت و سوسیالیسم: بر مبنای آنچه قبلا گفته شد تعریف عدالت عبارت است از اعطاء حق به ذی حق یا عدم تجاوز به حق ذی حق و تعریف سوسیالیسم عبارت است از اجتماعی شدن حق یا اجتماعی شدن تولید و توزیع و مصرف لذا همین کلمه حق وجه المشترک دو تعریف فوق است که مبنای تمامی تحولات بعدی بشر بوده است بنا براین آنچه مبنا و مقدم بر عدالت و سوسیالیسم است حق آزادی و مساوات است که آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم جزو حقوق طبیعی انسان می باشد یعنی آنچنانکه انسان از بدو تولد برخودار از حق حیات بوده است از همان بدو ورود به این کره خاکی برخوردار از حق آزادی و حق مساوات بوده است که برای مادّیت اجتماعی بخشیدن به این دو اصل برخوردار انسان ابتدا باید در عالم حقوق واقعی که همان حقوق طبیعی است وجود داشته باشد تا تعریف عدالت و سوسیالیسم که عبارت است از اعطای کل ذی حق مادّیت اجتماعی پیدا کند اگر ما برای انسان و اجتماع انسان به حقوق طبیعی معتقد نباشیم عدالت و سوسیالیسم بی موضوع و بی معنی میشود پس آنچه باید بعنوان مقدمه و پیش فرض و رکن و وجه مشترک موضوع عدالت و سوسیالیسم در نظر داشته باشیم اعتقاد به حقوق طبیعی انسان است که تا زمانیکه به حقوق طبیعی انسان اعتقاد نداشته باشیم نه اصل عدالت و نه اصل سوسیالیسم موضوعیت پیدا نمی کند منظور از حقوق طبیعی انسان در اینجا عبارت است از مجموعه ای حقوقی که از طرف خود طبیعت به انسان داده شده است و انسان از زمانی که متولد می شود این حقوق را با خود می آورد و بعنوان طلبکار از بالائی ها این حقوق را طلب می کند پس اگر در اینجا حقوق را طلب هم معنی کنیم معنائی بی مورد نخواهد بود بنا براین موضوع عدالت و سوسیالیسم انسان طلب کار است که دارای حقوق طبیعی می باشد و این حقوق طبیعی کسی به او نداده است بلکه فی نفسه و بالفطره تا انسان شده این حقوق از طرف طبیعت همراه آن بوجود آمده است.

سوره روم آیه 30 - فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا - پس روی آور به دین حنیفی که فطرت خدائی بر پایه فطرت آدمیان ( حقوق طبیعی ) استوار می باشد - بنا براین آنچنانکه فوقاً مطرح شد موضوع اولیه عدالت و سوسیالیسم یکی است و آن عبارت است از انسان محقّ نه انسان مکلف و مقلد فقهی چراکه انسان مکلف و مقلد فقهی انسان بدهکار است و انسان بدهکار نیاز به عدالت و سوسیالیسم ندارد انسان محقّ است که انسان طلبکار می باشد و عدالت و سوسیالیسم می آید تا به طلب او پاسخ مثبت دهد بنابراین کلا دو نظریه عمده در باب انسان وجود دارد:

الف - انسان محقّ
ب - انسان مکلف

برای نمونه انسانی که رژیم مطلقه فقاهتی بر پایه بینش فقاهتی خود به آن اعتقاد داشته و دارد انسان مکلف است این چنین انسانی آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم انسان بدهکار می باشد، بدهکار نسبت به کی؟ بدهکار نسبت به ولایت مطلقه فقیه. لذا هر بخششی که از طرف ولی فقیه به این انسان بشود او آنرا جزو هبه و اهدائی می داند نه جزو حقوق طبیعی و اولیه خود یعنی این ولی فقیه بوده است که این موارد را به افراد بخشیده است اما در انسان محقّ حق بعنوان حقوق طبیعی می باشد که به موازات تکوین وجودی او این حقوق برای او بوجود آمده است و هیچ کس این حقوق به او نداده است و او وام دار هیچ کس نسبت به حقوق خود نمی باشد مثل حق حیات یا حق آزادی و حق مساوات اعتقاد به این حقوق است که اعتقاد به موضوع عدالت و سوسیالیسم نیز می باشد یعنی با قبول حقوق طبیعی است که ما به عدالت و سوسیالیسم موضوعیت می دهیم پس عدالت و سوسیالیسم دو دیسیپلین تاریخی برای پرداخت طلب انسان بما هو انسان است یعنی در جامعه تکلیفی و نظام تکلیفی و انسان تکلیفی مثل نظام فقاهتی حاکم بر ایران که هم بر انسان مکلف بنا شده است و هم بر جامعه تکلیفی استوار می باشد و تنها منبع حقوقی اش ولی فقیه است که تمامی حقوق فردی و اجتماعی ملک او می دانند و بقول مولانا:

از هزارا تن یکی تن صوفیند  /   مابقی در دولت او می زیند

در چنین جامعه ائی دیگر صحبت از عدالت و آزادی و سوسیالیسم کردن امری عبث خواهد بود.

ادامه دارد