مبانی سوسیالیسم - بخش 7

اصل دوم - عدم وجود یک سوسیالیسم عام و کلی قابل انطباق بر تمامی جوامع بشری:

اصل دوم که از دل اصل اول بیرون می‌آید دلالت بر این حقیقت می‌کند که سوسیالیسم در تعریف علمی آن که علم شدن جامعه انسانی می‌باشد یک حقیقت ذومراتب و مشککه می‌باشد. به موازات خودویژگی‏های شدن جوامع مختلف انسانی، مراتب این حقیقت مشککه شکل می‌گیرد. از این رو، سوسیالیسم تاریخی مانند سرمایه‌داری، در سیاه چال بحران‏های دور‏ه‏ای نخواهد افتاد. چراکه یکی از عواملی که باعث گردیده، سرمایه‌داری جهانی اسیر پریود‏های بحران‏های جهانی بشود، همین صادرات طرح یک نسخه استخراج شده از سرمایه‌داری غرب به کشور‏های پیرامونی می‌باشد؛ و تلاش متروپل‌ها و کشور‏های مرکزی سرمایه‌داری غرب، جهت تعمیم این نسخه از سرمایه‌داری به تمامی کشور‏های پیرامونی، بدون در نظر گرفتن خودویژگی‏های محیطی اجتماعی و تاریخی آن کشورها، از برای ایجاد نظام واحد جهانی سرمایه‌داری می‌باشد. این موضوع یکی از دلایل شکل گیری سرمایه‌داری انطباقی و در نتیجه ایجاد سرمایه‌داری کمپرادور در کشور‏های پیرامونی می‌شود. این بیماری انطباقی علاوه بر اینکه برای کشور‏های پیرامونی آفتی شده است، برای خود کشور‏های متر و پل هم، به صورت یک چاه ویل از بحران در آمده است. آنچنانکه می‌بینیم هرگونه برنامه جهانی متروپل‌‏های سرمایه‌داری که در خود کشور‏های مرکزی سرمایه‌داری، به صورت نسبی پاسخ داده است، همان پلاتفرم و بر نامه در کشور‏های پیرامونی، فونکسیونی عکس آنچه در کشور متروپل داشته، ایجاد کرده است. مثل برنامه بانک جهانی و صندوق بین‏المللی پول در رابطه با سوبسید و بازار یا سیاست تجارت آزاد جهانی و... مواردی مشابه. این امر در رابطه با سوسیالیسم انطباقی اکونومیسم هم صادق می‌باشد. شکست سیاست شوروی در کشور‏های اروپای شرقی (بیش از 50 سال حاکمیت سیاسی نظامی که می‌خواست از نظام سوسیالیسم اکونومیک خود، کپی برداری کرده و عین همان برنامه را در آن کشورها پیاده نماید) یا شکست سیاست سوسیالیسم انطباقی در افغانستان، یمن، اتیوپی، ویتنام و کوبا و... همگی، ریشه در این موضوع داشت. اما در سوسیالیسم علمی، تاریخی و یا تطبیقی (که ما از این پس آن را سوسیالیسم علمی می‌نامیم) با یک شکل عام از پلاتفرم سوسیالیسم (تئوری پنج فرآیندی فلسفه تاریخ مارکس از تاریخ غرب که شامل اشتراک اولیه تا برده‏داری و سرواژی و فئودالیته و بورژوازی و بالاخره کاپیتالیسم می‌شود که تنها قابل تطبیق علمی با جوامع غربی می‌باشد و لا غیر) مانند سرمایه‌داری و سوسیالیسم اکونومیک و... روبرو نیستیم. در هر کشور خاص بر پایه خودویژگی‏های تاریخی - اجتماعی - اقلیمی آن جوامع، سوسیالیسم علمی سعی می‌کند تا دیالکتیک تاریخی آن جوامع را استخراج نماید، بر پایه این قانونبندی، پلاتفرم مشخص و کنکرت سوسیالیسم را در آن جوامع، بنیان‌گزاری نماید؛ لذا، سوسیالیسم علمی مانند سرمایه‌داری و سوسیالیسم اکونومیک به صورت یک نهاد یا نظام عام اقتصادی، عینیت تاریخی پیدا نخواهد کرد، بلکه به صورت یک افروج یا جریانی باز خواهد بود. جریانی که بر اساس آن، سوسیالیسم علمی به صورت یک پلاتفرم مشخص تطبیقی، بر پایه خودویژگی‏های تاریخی آن جوامع شکل می‌گیرد.

اصل سوم - انقلاب و اصلاحات، در عرصه استقرار سوسیالیسم تاریخی دو نوع استراتژی نیست بلکه دو ترم از یک استراتژی می‌باشد:

یکی از بحث‌‏های جنجالی در عرصه تکوین و استقرار و توسعه سوسیالیسم علمی، بحث استراتژی استقرار سوسیالیسم می‌باشد که آیا این سوسیالیسم در بستر استراتژی انقلاب قابل استقرار می‌باشد و یا در بستر استراتژی اصلاحات. مقصود از استراتژی انقلاب؛ آن نوع مکانیزمی از تغییر در جوامع است که اولا دفعی باشد، در ثانی قهر آمیز و در ثالث به علت اینکه زیر ساخت‌‏های جامعه را در هم می‌نورد، تمامی نهادها یا انستیتاسیون‌‏های اجتماعی را نابود می‌کند و نهاد‏های جدیدی را مستقر می‌سازد.

اما در استراتژی اصلاحات: اولا، تحولات اجتماعی - اقتصادی - سیاسی جامعه مانند انقلاب جنبه دفعی نداشته، صورت تدریجی دارد ولی تحولات اجتماعی در عرصه زیر ساخت‌ها و نهادها مانند انقلاب امری محتوم می‌باشد.
ثانیا: به دلیل تدریجی بودن، تحولات مبارزه در شکل غیر آنتاگونیسم توسط جنبش‌‏های دمکراتیک جامعه اعم از جنبش‌‏های کارگری، دهقانی و یا دانشجوئی و... انجام می‌گیرد. ولی وجه مشترک دو استراتژی انقلاب و اصلاحات در این مورد عبارت است از اینکه، هم انقلاب و هم اصلاحات به صورت دمکراتیک، توسط حرکت پائینی‌‏های جامعه بر علیه بالائی‌‏های جامعه صورت می‌گیرد. تفاوت آن با رفرم در تغییراتی است که از طریق تضاد میان بالائی‌ها و بدست جناح‏های حاکم، لاجرم خود بالائی‌ها به انجام می‌رسد. البته هم در استراتژی انقلاب و هم در استراتژی اصلاحات (بر عکس استراتژی رفرم که تلاشی در جهت تغییر و تحول زیر ساختی و انستیتاسیون‌‏های اجتماعی توسط رفرماتور صورت نمی‌گیرد) تحولات زیر ساختی و رو ساختی جامعه، امری محتوم می‌باشد. اختلاف این دو در این است که؛ اصلاحات، این تحولات را به صورت تدریجی و تغییرات انقلابی به صورت دفعی واقع می‌شود. بنابراین استقرار سوسیالیسم
 تاریخی و تطبیقی در جوامع مختلف با تکیه بر دینامیسم اجتماعی - تاریخی آن جوامع تبیین و تدوین می‌شود، نه مانند سوسیالیسم انطباقی یا سرمایه‌داری جهانی که برپایه مکانیسم برونی در کشور‏های پیرامونی استقرار پیدا می‌کند. در همین راستا است که اصلاحات و انقلاب با آن مشخصاتی که فوقاً مطرح کردیم، جهت استقرار سوسیالیسم تطبیقی در جوامع دیگر، به عنوان دو استراتژی مطرح نمی‌باشد بلکه به عنوان دو ترم از یک استراتژی مطرح می‌شوند. این استراتژی برحسب خودویژگی‏های اجتماعی هر جامعه تغییر می‌کند، یعنی در یک جامعه ممکن است که اصلاحات فقط از طریق انقلاب صورت گیرد و در جامعه دیگر، همان انقلاب ممکن است فقط از طریق اصلاحات به انجام برسد. به عبارت دیگر در یک جامعه انقلاب اصلاحات است و در جامعه دیگر اصلاحات انقلاب می‌باشد. می‌توانیم بگوئیم که در یک جامعه ممکن است شرایطی وجود داشته باشد که تحولات انقلابی فقط از طریق اصلاحات امکان پذیر باشد و در جامعه دیگر با شرایط اجتماعی دیگر، تحولات اصلاحی فقط از طریق انقلاب قابل تحقق باشد. البته ممکن است که خود دو ترم در شرایط مختلف زمانی در یک جامعه هم مطرح باشد، بدین معنا که در یک جامعه مثل جامعه ایران زمان شاه، هرگونه تحول اجتماعی سوسیالیستی علمی فقط از طریق انقلاب امکان پذیر بود، چراکه هرگونه تلاش دمکراتیک اصلاح طلبانه سوسیالیستی به علت حاکمیت مطلق دسپاتیزم شاه و عدم پتانسیل پذیرش هرگونه تغییر، به انقلاب دمکراتیک بدل می‌شد. پس از رفتن شاه دیدیم به علت تغییر شرایط اجتماعی، تا مدتی تحولات سوسیالیستی از طریق اصلاحات و نه انقلاب، انجام پذیر بود. اما در جریان جنبش اجتماعی 22 خرداد، آنچنانکه مشاهده کردید (منهای سیاست هژمونی جنبش که سعی می‌کرد از طریق رفرم به هدف تقسیم و باز تقسیم قدرت خود نائل گردد) گرچه هدف آن بود که از طریق اصلاحات به اهداف تحولات اجتماعی خود دست پیدا کند، ولی در هر نقطه‏ای که دست می‌زد، حتی یک راه پیمایی ساده دهن بسته و با سکوت مطلق بدون هر گونه حرکت پروپاگاندیستی، فورا از طرف دسپاتیزم مطلق حاکم، به خشونت و آنتاگونیسم و... کشیده می‌شود. در این حرکت، دسپاتیزم فقاهتی حاکم نشان داد که تحمل پذیرش یک راه پیمایی ساکت و ساده در خیابان‏های تهران یا یکی از شهرستان‏های کشور را ندارد. آنچنانکه مطرح کردیم هم انقلاب و هم اصلاحات (برعکس رفرمیسم که از طریق بالائی‌ها صورت می‌گیرد) توسط شیوه دمکراتیک یعنی تحول در جامعه از طریق جنبش پائینی‌‏های جامعه شکل می‌گیرد، همچنین هم انقلاب و هم اصلاحات حرکت‌اش در راستای تحولات زیر ساختی و رو ساختی جامعه می‌باشد، البته بدو شکل دفعی و تدریجی. بنابراین موضوع استراتژی استقرار سوسیالیسم به کدامین فرآیند انقلابی یا اصلاحاتی، دیگر موضوعی حاشیه‏ای می‌باشد، چراکه ما با استراتژی اصلاحات شروع می‌کنیم. استراتژی اصلاحات، خود در مراحلی ممکن است که نیازمند انجام ترم انقلاب جهت تحقق استقرار سوسیالیسم باشد، و این در شرایطی امکانپذیر می‌شود که جامعه ظرفیت شرایط پذیرش تحولات اصلاحی اجتماعی را داشته باشد.

اصل چهارم - تفاوت بین بینش سوسیالیستی با اقتصاد سوسیالیستی:

اگر تعریف سوسیالیسم را اجتماعی شدن تولید، توزیع، خدمات و مصرف بدانیم، لازمه حیاتی و وجودی تحقق سوسیالیسم در چنین کانتکسی از تعریف سوسیالیسم، شکل گیری روح اجتماعی در جامعه می‌باشد. به عبارت دیگر اصل زیربنا و شالوده تحقق سوسیالیسم اقتصاد تطبیقی، بوجود آمدن روحیه اجتماعی یا جمعی در جامعه است. تا زمانی که این روحیه جمعی یا اجتماعی در یک جامعه بوجود نیاید، امکان تحقق سوسیالیسم اقتصادی تطبیقی، امری محال و غیر ممکن می‌باشد. اما سوال فربه‏ای که در این رابطه فورا مطرح می‌گردد این است که چگونه می‌توانیم در یک جامعه روحیه جمعی یا اجتماعی ایجاد کنیم، تا با آن بستر و زمینه تحقق سوسیالیسم اقتصادی تطبیقی را فراهم سازیم؟ برای پاسخ به این سوال کلیدی و استراتژیک، لازم است اول یک تعریفی هر چند اجمالی از روحیه جمعی بدهیم. مقصود از روحیه جمعی، نه تعریفی بر مبنای اندیشه افلاطونی یا ارسطوئی است، بلکه تعریفی بر پایه اندیشه سقراطی از روحیه جمعی می‌باشد. او معتقد است که روحیه جمعی، تنها در کادر دیسکورس عدالت مطرح خواهد شد و شکل گیری آن، موکول به دو مؤلفه اخلاقی در یک جامعه می‌باشد.

اول: اینکه افراد جامعه به نقطه‏ای از عدالت اجتماعی برسند که به جز حق خود، توقع مطالب‏های دیگر از جامعه نداشته باشند.

دوم: این حل شدگی فرد در اجتماع از نظر سقراط، به درجه‏ای باید رسیده باشد که حقوق فردی، با رضایت فرد در راه جامعه فدا و ایثار گردد. بدون آنکه در این رابطه انتظار مابه ازایی از جامعه داشته باشد.

البته سر پل انتقالی مؤلفه اول، همان روحیه اجتماعی است که سنگ زیر بنای تکوین بینش سوسیالیستی در یک جامعه می‌باشد. شکل گیری و تکوین روحیه اجتماعی و سوسیالیستی به عبارتی: “آنچه بر خود نمی‌پسندی بر جامعه و دیگران مپسند”. لازم به ذکر است، که از دیدگاه قرآن در داستان خلقت انسان که مانیفست تدوین یافته آن در سوره بقره از آیات 31 تا 39 می‌باشد؛ نخستین دستاورد انسان در جنگ با زندان طبیعت و رهائی او از این زندان، فردگرائی یا روحیه فردی بود. انسان به موازاتی که در عرصه نبرد رهائی‏بخش خود با طبیعت، توسط کشف و اختراع ابزار تولید پیشرفت می‌کرد، خود را نفی می‌نمود. این دیالکتیک بین انسان و طبیعت که نخستین نبرد رهائی‏بخش انسان از آغاز تاریخ حضورش در زمین بوده است، سنتزی در هستی برای انسان به ارمغان آورد که نامش فردیت یا “من” بوده است. در عرصه عینی، این دیالکتیک بین انسان و طبیعت تا زمانی که انسان به نفی آن "من" اجتماعی جامعه اولیه واحد هایدگری خود نمی‌پرداخت، نمی‌توانست به پراکسیس اجتماعی که کلید قفل زندان‏های طبیعی و اجتماعی و انسانی و تاریخی انسان می‌باشد، دست پیدا کند. البته کنش‏گری انسان و آن دیالکتیک، تنها به آغاز تاریخ حیات بشریت بازگشت پیدا نمی‌کند. این تراکنش بین انسان و طبیعت، در تمامی عرصه‌‏های مختلف هستی و وجود اعم از ابژکتیویته آن که شامل طبیعی - انسانی - اجتماعی - تاریخی می‌شود و سوبژکیتیویته آن که شامل ذهن و اندیشه انسانی می‌باشد، حاکم است. مکانیزم انجام این تراکنش دیالکتیکی انسان با هستی، به دلیل پیدایش مقوله پراکسیس یا عمل اجتماعی در حیات تاریخی بشر اولیه تاکنون بوده است. تنها یکی از نمود‏های این پراکسیس اجتماعی بشر اولیه، کار و تولید و ابزار سازی بوده است. به همین خاطر، کار؛ در عرصه فلسفه تاریخ انسان، نخستین ره آورد معجزه آسای نبرد دیالکتیکی انسان به عنوان اراده خودآگاه، انتخاب‌گر و آفرینده با طبیعت بوده است. با پیدا شدن این مقوله معجزه‌آسا (که خود مولود پراکسیس اجتماعی انسان اولیه بو ده است) در حیات انسان، برای اولین بار انسان در فلسفه تاریخ، باز تعریف می‌شود، زیرا که نخستین وجه تمایز انسان با دیگر پدیده‌‏های هستی، همین پراکسیس اجتماعی است و یکی از نموده‌‏های طبیعی آن یعنی؛ کار. بر پایه همین پراکسیس، اولین تعریف از انسان در فلسفه تاریخ تحقق پیدا کند که عبارت باشد از: انسان تنها حیوانی است که پراکسیس می‌کند و این پراکسیس اجتماعی که یکی از نمود‏های آن، کار بود، علاوه بر اینکه باعث پیدایش انسان گردید، عامل شدن و تکامل بعدی انسان در عرصه تاریخ و طبیعت و اجتماع و خودش نیز می‌گردد. بر پایه شکل گیری این دیالکتیک جدید بین انسان و چهار زندان (طبیعت، جامعه، تاریخ و خودش) بود که پراکسیس اجتماعی انسان، در جامعه بدوی اولیه (جنت اولیه آدم)، جانشین دیالکتیک قبلی جنگ انسان و طبیعت بر پایه کار و تولید و ابزار تولید گردید. انسان؛ هم توانست برای خود تعریفی حاصل کند، هم این تعریف را در کشاکش دیالکتیک جدید بین انسان و پراکسیس نابود کند. چراکه در عرصه دیالکتیک پراکسیس اجتماعی و انسان، انسان پدید‏ه‏ای گردید که دائما به عنوان سنتز این دیالکتیک عینی “پراکسیس و انسان” در حال شدن می‌باشد و یک آن در این صیرورت و شدن، حالت سکون و ایستایی ندارد؛ لذا هرگز تعریف شدنی نیست. که انسان دائما در حال نفی تعریف گذشته و اثبات تعریفی جدید از خود می‌باشد. با این باز تعریف خود، ماهیتی جدید بر وجود قبلی خود می‌افزاید. با این نو شدن حال‌‏های نو به نو وجودی انسان بود که تاریخ بوجود آمد.

به عبارت دیگر، تاریخ: علم شدن انسان است که در عرصه دیالکتیک پراکسیس اجتماعی و طبیعت و جامعه و تاریخ و خودش، نو به نو خود را باز تعریف می‌کند و مسیر تکامل خویش را هموار می‌سازد. اما در عرصه پیدایش معجزه پراکسیس در خلقت انسان، تنها فونکسیون پراکسیس در مرحله سنتزی آن که همان تعریف انسان در بستر پیوسته و مداوم شدن و تاخر ماهیت بر وجود او بود، خلاصه نگردید. فونکسیون مهم‌تری که پراکسیس اجتماعی انسان در بستر دیالکتیک جدید خود، در انسان ایجاد کرد، علاوه بر اینکه انسان را خلق و تعریف می‌کرد، در همان آن، انسان را نفی می‌نمود. مثلا به موازاتی که شاهنامه به عنوان یک پراکسیس سوبژکتیو ابوالقاسم فردوسی دهقان یا ملاک باج طوس، آن را خلق می‌کرد، شاهنامه هم، در هر بیتی از پنجاه هزار بیتش، ابوالقاسم را ابتدا نفی می‌کرد و بعد در عرصه آن نفی، ابوالقاسم را می‌ساخت. از اینرو، شاهنامه آنچنانکه مخلوق ابوالقاسم فردوسی بود خود، خالق ابوالقاسم فردوسی نیز گردید، یعنی بر پایه نفی 50 هزار باری فردوسی، 50 هزار بار فردوسی را بوجود آورد. همین فونکسیون دوم پراکسیس، در عرصه دیالکتیک انسان، باعث شد تا انسان پس از پیدایش پراکسیس اجتماعی، در نبرد با طبیعت و جامعه و تاریخ و انسان، ابتدا جامعه بدوی یا جنت اولیه، و بعد از آن خود و طبیعت و تاریخ را نفی کند. در میدان این نبرد و دیالکتیک نفی بود، که من اجتماعی بدوی و امت واحده اولیه به دور نفی و اثبات تاریخ انسان شدن، می‌افتد.

سوره بقره - آیه 213 "کانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً - انسان در آغاز تاریخ پیدایش خود امت واحدی بود"، "فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ - و علت اینکه پیامبران با بشارت و نذارت و پیام آمدند، این بود که می‌خواستند توسط این سه سوغات خود، در آن دو اختلاف جامعه اولیه بشری به حکم بنشینند." اختلاف اول جامعه بشری، اختلافی بود که در عرصه دیالکتیک، پراکسیس و انسان توسط نفی آنتی‌تزی انسان که سنتزش پیدایش من فردی یا فردیت انسان اجتماعی بود، بوجود آمد. تکوین این من فردی بود که عامل نفی من اجتماعی هایدگری انسان در جنت اولیه انسان شد. با بوجود آمدن این من فردی یا فردیت انسان اجتماعی بدوی اولیه بود که جامعه واحد اولیه به اختلاف کشیده شد. اختلافی که در پروسس پیدایش فردیت انسانی از دل من اجتماعی انسان باعث پیدایش پدیده مهیبی به نام زور یا سلطه شد. با تولد زور و سلطه، پروسس دیالکتیک نمود دیگری از پراکسیس انسان و اجتماع را بنمایش می‌گذارد. کار و طبیعت که تا این زمان در اختیار همگان و جامعه بود، به انحصار فردیت انسان کشیده می‌شود. حاصل آن که؛ پدیده جدیدی در تاریخ زایش می‌کند. این پدیده جدید، انسان و جامعه انسان و تاریخ انسان را دچار تحول و زلزله کرد. این پدیده جدید که سنتز دیالکتیکی انسان و طبیعت در عرصه دیالکتیک کار و انسان بود، چیزی بجز از مالکیت خصوصی انسان بر تولید و طبیعت و کار نبود. این مالکیت نوزاد، زمانی که در پیوند با زور، مولود قبلی پراکسیس قرار گرفت، باعث به استثمار کشیده شدن هم‌نوعان ضعیف توسط این انسان زورمند گردید. سونامی زور و مالکیت و استثمار در تاریخ بشری، همانند طوفانی، جامعه و انسان و تاریخ و طبیعت اولیه بشری را در هم نوردید، همه چیز را غرق جنگ و نبرد و خون و خونریزی و استثمار و استبداد و استحمار کرد. در ادامه، با پیدایش ماشین که ادامه ابزار تولید بود، در قرن 18 و 19 میلادی این بهره کشی و استثمار و استعمار و جنگ و خونریزی و کشت و کشتار دو صد چندان گردید. از اینجا بود که کار در عرصه دیالکتیک دو مؤلفه‏ای خود، با جامعه و طبیعت باعث شکل گیری روحیه فردی یا فردیت و زور در هستی شد. همین فردیت و زور پیدا شده، در باز تولید دیالکتیکی خود با طبیعت باعث پیدایش کار و ابزار تولید و بالاخره مالکیت شد. این عامل نوظهور در جامعه بدوی اولیه باعث گردید تا انسان جنت‌نشین اولیه که در زندان طبیعت و جامعه و خود، به صورت بدوی و حیوانی زندگی می‌کرد، امر به هبوط گردد.

سوره بقره – آیات 36 تا 38 "فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ - فَتَلَقَّی آدَمُ مِن رَّبِّهِ کلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ - قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکم مِّنِّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ" پس آدم در عرصه پراتیک خود، برای نجات از زندان اجتماع و طبیعت و خودش در جنت اولیه که مانند حیوان اسیر آن بود توسط پراکسیس...

سوره البلد - آیه 4 "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کبَدٍ - به تحقیق که ما انسان را در پراکسیس خلق کردیم."

سوره الانسان - آیه 2 "إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا - همانا خلق کردیم ما انسان را از نطفه و استعداد‏های بالقوه او در بستر پراکسیس."

 به میوه ممنوعه‏ای که در آن، زندگی حیوانی مانند دیگر حیوانات، از برای او منع شده بود، بر پایه علم آدم الاسماء که همان خودویژگی‏های ذاتی او نسبت به دیگر حیوانات بود، دست یافت. پراکسیس یا همان کلماتی که آدم در جنت اولیه به آن دست پیدا کرد، انسان اجتماعی بدوی را در جامعه بدوی اولیه نفی کرد ه، او را به مرحله خود فردی رسانید.

سوره اعراف - آیه 11 "وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکمْ – به تحقیق خلقت انسان با شدن و ماهیت متفاوت می‌باشد." چراکه اول او را خلق کردیم یعنی به او وجود دادیم، بعد در عرصه شدن مداوم به او شکل و ماهیت بخشیدیم؛ لذا در عرصه این کلمات و پراکسیس بود که صَوَّرْنَاکمْ و شدن مداوم انسان بوجود آمد. این وجه تمایز او با حیوانات باعث شد تا انسان به هبوط اول که پیدایش فردیت او بود، دست یابد.

سوره اعراف – آیه 22 "فَدَلاَّهُمَا به غرورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ" پس پراکسیس عاملی شد تا آن دو را از جنت اولیه یا زندان اجتماع و طبیعت و خودش سرنگون شان سازیم. چرا که به علت غرور یا آن خود فردیشان از آن طبیعت وحشی خورده، خود فردی آن‌ها که وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ، عورتشان بر آن‌ها آشکار شد.

 پس از این هبوط که باعث شکل گیری فردیت و دیدن عورت خود شد، هبوط دوم شکل می‌گیرد.

سوره بقره – آیه 38 "قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکم مِّنِّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ" پس هبوط اول، فردیت سنتزی انسان در عرصه دیالکتیک پراکسیس و انسان بود. هبوط دوم بر پایه تکوین کار و ابزار کار و مالکیت و تضاد طبقاتی در جامعه بدوی و در بستر دیالکتیک فردیت انسان که همان زور می‌باشد با طبیعت شکل گرفت.

پس حال که توانستیم به چگونگی پیدایش چهار مقوله پراکسیس و زور و مالکیت و کار پی ببریم، می‌توانیم به پاسخ سوال کلیدی فوق، آنچنانکه گفتیم از چگونگی تکوین روحیه جمعی که بستر ساز سوسیالیسم اقتصادی تطبیقی می‌باشد بپردازیم. سوال این بود: عامل شکل گیری روحیه اجتماعی با آن تعریف سقراطی که از آن کردیم، چه می‌باشد؟

در پاسخ به این سوال است که سه نظریه مختلف مطرح شده است:

اول - نظریه پراکسیستی.
دوم - نظریه فطرت.
سوم - نظریه ابزاری.

ادامه دارد