مبانی سوسیالیسم - بخش 5
سوسیالیسم انطباقی - سوسیالیسم تطبیقی - سوسیالیسم دگماتیسم
اول - اینکه بگوئیم راه شناخت ما از قوانین تاریخ، فلسفه تاریخ میباشد و یا اگر گفتیم که تنها راه شناخت ما از قانونبندی تاریخ توسط فلسفه تاریخ امکان پذیر خواهد بود، در آن صورت سوسیالیسم یا عدالت اجتماعیای که بر این فوندانسیون بنا میکنیم یک سوسیالیسم یا عدالت اجتماعی عام و جهانی خواهد بود که به صورت نسخه بر گردان در هر جامعهای قابل پیاده کردن است و برای انجام چنین سوسیالیسمی دیگر لازم نیست در هر جامعهای به شناخت قوانین مشخص و کنکرت آن جامعه بپردازیم. حاصل چنین بینشی شکل گیری سوسیالیسم یا عدالت اجتماعی انطباقی خواهد بود که بعدا خواهیم دید که پایه و عامل اصلی بحران جهانی سوسیالیسم در قرن بیستم همین نگرش به سوسیالیسم بوده است. چراکه بر طبق نگرش سوسیالیسم دولتی قرن بیستم، زیر بنای سوسیالیسم، فلسفه تاریخ میباشد. این فلسفه تاریخ که مبین سیر تاریخی تحولات جامعه میباشد، یک امر کلی و عام و جهانی است که بر اساس شش مرحلهای که مارکس و انگلس در نیمه دوم قرن نوزدهم تبیین کردهاند میباشد (1- اشتراک اولیه 2- بردهداری 3- سرواژی 4- فئودالیته 5- بورژوازی 6- کاپیتالیسم). این قانون بر تمامی جوامع، چه شرق و چه غرب به صورت یکسان حاکم میشود، در نتیجه با توجه به یکسانی این قوانین عام است که نسخه سوسیالیسم هم برای تمامی این جوامع صورتی یکسان دارند، حال چه آلمان صنعتی باشد چه روسیه کشاورزی و چه یمن قبیلهای و... فرقی نمیکند. راه رشد سوسیالیسم هم از طریق راه رشد سرمایهداری میگذرد و هم از طریق راه رشد غیر سرمایهداری و قس علی هذا. این نگرش چارت و چهارچوب اندیشه سوسیالیسم انطباقی میباشد که زمینه و بستر بحران سوسیالیسم جهانی در قرن بیستم را فراهم ساخت. البته در جامعه خود ما هم از شهریور 20 که جنبش سوسیالیسم به صورت رسمی و فراگیر آغاز شد، باز دچار همین آفت شدیم و همین آفت انطباقی بودن سوسیالیسم که در میان تمامی جریانهای طرفدار سوسیالیسم (از حزب کمونیست ارانی گرفته تا حزب توده و جریانهای دیگر اعم از فدائی و مائوئیستها و... غیره) از آغاز تاکنون ادامه داشته است که بر مبنای نسخه عام سوسیالیسم بینالملل به سرکردگی حزب کمونیست شوروی سابق یا حزب کمونیست چین و غیره سعی میکردند تحت یک سوسیالیسم وارداتی به تغییر جامعه ما بپردازند که انجام آن غیر ممکن بود. همین موضوع عامل اتخاذ استراتژیهای سکتاریستی یا انشعابهای روزمره یا انحلالهای غیر مترقبه و غیره شده و میشود و تا زمانی که سوسیالیسم چه در عرصه جهانی و چه در عرصه داخلی از این حالت کلی نگری و عام گرائی و جهانی نگری و... انطباقی بیرون نیاید، امکان رهائی از این بحران جهانی و داخلی وجود ندارد.
دوم - اینکه بگوئیم راه شناخت ما از قوانین تاریخ، فن تاریخ میباشد. در آن صورت برعکس مکانیزم اول، فن تاریخ تنها موظف به کشف قوانین نیستند بلکه کاشف قوانین، آنچنانکه رومن رولان میگوید: "همچنان که یک هنرمند یک مجسمه میتراشد و با تیشه هنرمندانه خود از یک قطعه سنگ یک مجسمه میسازد، سعی میکند به جای کشف قوانین، قانون را در تیشه خود پیاده کند." در این صورت اگرچه معتقدین به این مکانیزم معتقد به هویت مستقل جامعه و تاریخ هستند ولی قوانین کشفی آنها بیشتر جنبه القایی دارد تا کشفی و همین موضوع باعث میگرد که بین سوسیالیسم و جامعه پیوند دیالکتیکی بر قرار نگردد، سوسیالیسم دگماتیسم مولود چنین نگرشی به تاریخ میباشد.
چرا که در چنین صورتی بین سوسیالیسم به عنوان درمان، و موضوع یعنی درد پیوند دیالکتیکی برقرار نمیباشد، در نتیجه سوسیالیسم از حالت دیالکتیکی خارج شده و صورت مکانیکی به خود میگیرد. در این صورت سوسیالیسم حالت دگماتیسم پیدا میکند. برای شناخت این دسته از سوسیالیستها در تاریخ کشور خودمان تنها کافی است که به سوسیالیستهای ضد حزب توده که از بعد از شهریور 20 در کشورمان در یک موضع آنتیتزی با حزب توده به جای برخورد سنتزی شکل گرفتند، توجه کنیم که اقدام به ایجاد تئوریهای مکانیکی کردند که هیچکدام رابطه دیالکتیکی با تاریخ و جامعه ما نداشت. در نتیجه، سوسیالیسم آنها از محفل روشنفکری و حزبی خودشان نتوانست قدم بیرون بگذارد، لذا در همان دایره تا امروز باقی مانده است. البته این موضوع را در سوسیالیستهای مذهبی مثل نخشب و طرفدارانش هم تا به امروز مشاهده میکنیم، و هم در سوسیالیستهای به اصطلاح ملی مثل خلیل ملکی و جلال آل احمد و مظفر بقائی و... و هم در سوسیالیستهای غیرمذهبی مثل انور خامهای و غیره. همه اینها در یک موضع ضد حزب تودهای با سوسیالیست انطباقی حزب توده برخورد آنتیتزی کردند که همین موضوع باعث شد تا به ورطه سوسیالیسم دگماتیسم گرفتار گردند و تا امروز در این ورطه در حال قبر پرستی و دست و پا زدن هستند. سوسیالیسم مورد ادعای آنها از چهار چوب حزبی و تشکیلاتی و جمعی شان فراتر نرفته است.
سوم - طرفداران شناخت قوانین تاریخ به صورت علمی است، این نحله و جریان آنچنانکه فوقاً به اشاره رفت علاوه بر اینکه معتقدند تاریخ و جامه دارای هویتی ابژکتیوی مستقل از ذهن میباشد، همچنین اعتقاد دارند که این تاریخ مستقل از ذهن دارای دینامیسمی در بستر دیالکتیک فلسفی میباشد و از آغاز تاریخ تاکنون طبق همان قوانین مشخص از بستر معینی در حال گذار هستند. اینجا هم خود موضوع دارای قوانین شناخت است و هم آن بستری که در حال گذار از آن میباشد، قابل شناخت است. به خاطر اینکه نه خود موضوع تاریخ و نه بستری که تاریخ در آن در حال گذار میباشد (برعکس آنچه که سوسیالیسم انطباقی میگفت) دارای قوانین عام و کلی و جهانی فقط نمیباشد، بلکه قوانین حاکم بر جامعه، بر تاریخ، بر بستر و مسیری که تاریخ طی میکند، علاوه بر اینکه دارای قوانین عامی مانند طبیعت هستند، به دلیل خودویژگیهای اجتماعی و انسانی- تاریخی دارای قوانین کنکرت و مشخصی نیز میباشند. بدون شناخت این قوانین کنکرت، تنها بر پایه قوانین عام آنچنانکه سوسیالیسم انطباقی میکرد و میکند، ما نمیتوانیم به کشف سوسیالیسم دیالکتیکی و علمی برسیم، سوسیالیسم ما جنبه مکانیکی، غیر علمی، دستوری و نسخهای و وارداتی پیدا میکند. این سوسیالیسم را سوسیالیسم تطبیقی مینامند، بنیانگذار و کاشف آن در کشور ما تنها معلم کبیرمان شریعتی میباشد. اصول محوری این سوسیالیسم در درسهای فلسفه تاریخ، اسلام شناسی ارشاد در نیمه اول سال 51 مطرح میشود. این سوسیالیسم را سوسیالیسم علمی مینامیم، زیرا طبق این سوسیالیسم، تاریخ و جامعه مستقل از ذهن ما دارای هویت ابژکتیو میباشد. علاوه بر این، موضوع ابژکتیو ی آن تاریخ دارای قانونبندی میباشد. اما این قانونمندی شامل قوانین خاص و قوانین عام میباشد. در تبیین سوسیالیسم، موظف ایم هم به کشف قوانین عام تاریخی آن جامعه بپردازیم و هم قوانین کنکرت آن جامعه. قوانین این سوسیالیسم تکیه بر تاریخ، بر قوانین عام و کنکرت تاریخ دارد، نه قوانین مجرد ذهنی دیالکتیکی. طبیعتاً چنین سوسیالیسمی جنبه برنامهای نیز خواهد داشت. چراکه از نظر سوسیالیسم تطبیقی، تاریخ و جامعه دارای دینامیسم میباشد و دینامیسم تاریخ در بستر دیالکتیک و تضاد درونی، جاری و ساری میباشد. همچنین این سوسیالیسم تطبیقی است، چراکه علاوه بر قوانین عام تاریخ، بر قوانین کنکرت هر جامعه نیز استوار میباشد. از نظر این دکترین برای نمونه، ما نمیتوانیم مراحل شش گانه کشفی کارل مارکس در باب فلسفه تاریخ را بر شرق هم تعمیم دهیم. سوسیالیسم تطبیقی معتقد است که این قوانین عام کشفی مارکس مربوط میشود به جامعه غربی و به علت اینکه قوانین عام تاریخ در شرق با غرب متفاوت میباشد، ما تنها میتوانیم از متدولوژی مارکس در جهت کشف قوانین تاریخ تقلید کنیم، نه از محتوا و دستاوردهای او؛ لذا سوسیالیسم علمی تطبیقی میگوید ما موظفیم بر پایه متدولوژی دیالکتیک، قوانین یا مراحل خاص و عام تاریخ در شرق را کشف نمائیم که قطعا با غرب متفاوت میباشد. مثلا ما در غرب بردهداری به همان شکلی که کارل مارکس میگوید داریم اما در شرق بردهداری مانند غرب، شکل تولیدی نداشته است بلکه بردهداری در شرق حالت خدماتی داشته است، یا اینکه ما در غرب مناسبات سرواژی آنچنانکه مارکس کشف کرد داشتهایم اما در شرق ما اصلا مناسبات سرواژی که همان بردههای وابسته به زمین میباشند نداشتهایم و یا در غرب آنچنانکه مارکس کشف کرد، مناسبات فئودالیته داشتهایم اما در شرق مناسبات فئودالیته، به صورت زمینداری و ارباب رعیّتی بوده است. نظام فئودالیته آنچنانکه در غرب میبینیم، در پیوند با اسکولاستیک و هیئت حاکمه توانسته بود به صورت یک نظام قدرتمند و حاکم در آید اما در شرق به علت وجود هیئتهای حاکمه قدرتمندی که حتی بر طبقه حاکمه هم مسلط بودهاند، این طبقه حاکمه زمیندار نتوانستند مانند آنچه که در غرب میبینیم رشد کرده، قدرتمند شود. در رابطه با مناسبات بورژوازی هم باز سوسیالیسم تطبیقی، پروسه شکل گیری و رشد بورژوازی و پیدایش کاپیتالیسم در غرب و شرق را یکسان نمیبیند. بلکه بالعکس معتقد است که آنچنانکه مارکس میگوید در غرب پروسه تکوین و شکل گیری بورژوازی ابتدا در بستر جنگهای صلیبی، کشف دریانوردی و استعمار، به صورت بورژوازی کلاسیک (تجاری) میباشد شکل گرفت و رشد کرد. همین بورژوازی تجاری در بستر رشد خود با مناسبات فئودالیته حاکم بر مغرب زمین و نظام سیاسی و فرهنگی آن که همان اسکولاستیک و دستگاه پاپی میباشد درمیافتد و بالاخره در سال 1789 با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه، نظام فئودالیته حاکم بر غرب را به زانو در آورده، به صورت یک طبقه انقلابی در برابر نظام اسکولاستیک و فئودالیته عرض اندام میکند. پس از آن، نظام بورژوازی توانست به صورت انقلابی، انقلاب ضد فئودالیته را در غرب گسترش دهد و کشورهای اروپائی را یکی پس از دیگری از زیر تیول فئودالیسم و نظام اسکولاستیک قرون وسطائی پاپ و کاتولیک توسط انقلاب پروتستانیسم بیرون بیاورد. این طبقه بعد از استقرار، به موازات افزایش سرمایه خود، سرمایه را از بخش تجاری به طرف تولید سر ریز مینماید و پروسه تکوین بورژوازی صنعتی را در اروپا توسط انقلاب صنعتی فراهم میسازد. با شکل گیری بورژوازی صنعتی اروپا، پروسه شکل گیری نظام کاپیتالیسم از دل بورژوازی صنعتی فراهم میشود. شکل گیری نظام کاپیتالیسم موجب پیدایش طبقه انقلابی پرولتاریای صنعتی در غرب شده، طبقه بورژوازی از صورت انقلابی خارج میشود و در برابر رشد طبقه انقلابی پرولتاریا، به صورت یک طبقه ضد انقلابی در میآید. طبیعتاً با سوسیالیسم این طبقه انقلابی است که آن طبقه ضد انقلابی که قبلا انقلابی بوده، سرنگون میشود. سوسیالیسم واقعی با حاکمیت این طبقه پرولتاریا تحقق پیدا میکند. سوسیالیسم تطبیقی، این پروسه کشف شده توسط کارل مارکس را برای غرب درست میداند و آن را علمی تلقی میکند. چرا که معتقد است که در این پروسه کارل مارکس علاوه بر قوانین عام تاریخ مغرب زمین، قوانین کنکرت آنها را به صورت نسبی در نظر گرفته است. انتقال مکانیکی آن به شرق غیر علمی بوده، سوسیالیسم تطبیقی معتقد است که نه فقط در آن مراحل قبلی پروسه سیر تحولات تاریخی- اجتماعی (مناسبات بردهداری و سرواژی و فئودالیته)، شرق با غرب متفاوت میباشد بلکه در مناسبات بورژوازی و شکل گیری کاپیتالیسم و پرولتاریای صنعتی هم بین غرب و شرق اختلاف وجود دارد و اصلا پروسه شکل گیری بورژوازی کلاسیک و بورژوازی مدرن در شرق مانند غرب نبوده است.
4 - تفاوت بینش سوسیالیسم با علم سوسیالیسم:
نکته دیگری که در اینجا باید به آن توجه داشته باشیم و در تبیین سوسیالیسم علمی به عنوان یک اصل دیگر در نظر داشته باشیم اصل تفاوت بین بینش سوسیالیسم با علم سوسیالیسم میباشد. در نظر نگرفتن فاصله این دو موضوع باعث میگردد که ما گاهاً در تبیین سوسیالیسم علمی دچار یک سلسله پارادوکس گردیم. زیرا بعضی چنین فکر میکنند که زمانی که ما میگوئیم؛ میخواهیم به تبیین سوسیالیسم علمی بپردازیم کار ما تشریح قوانین اقتصادی نظام سوسیالیسم میباشد. درصورتیکه چنین برداشتی از تبیین سوسیالیسم علمی برداشت غلطی میباشد، چراکه تشریح امور اقتصادی سوسیالیسم برنامهای، کار تکنوکراتهای اقتصاد سوسیالیستی جامعه میباشد که بر حسب شرایط مختلف جوامع متفاوت به آن مهم میپردازند، نه کار حزب هدایتگر جامعه. هرگز یک حزب هدایتگر اجتماعی نباید به خود این حق را بدهد که جانشین تکنوکراتهای اکادمیک اقتصاد سوسیالیستی گردد. آنچه وظیفه حزب در تبیین سوسیالیسم علمی میباشد تبیین بینش سوسیالیسم میباشد، نه تشریح برنامه اقتصادی سوسیالیسم. زیرا بینش سوسیالیسم یک امر فلسفی است که کار حزب میباشد اما اقتصاد سوسیالیسم یک امر اکادمیک است که تنها تکنوکراتهای ورزیده اقتصاد سوسیالیستی اجازه نظریه پردازی در این رابطه را دارند. ماحصل اینکه بحث سوسیالیسم علمی بر دو پایه استوار میباشد:
اول - بینش سوسیالیستی
دوم - اقتصاد سوسیالیستی
در عرصه بینش سوسیالیستی، ما بر مبنای فلسفه تاریخ تنها به تبیین فلسفی موضوع میپردازیم، اما در عرصه اقتصاد سوسیالیستی تنها تکنوکراتهای اقتصادی سوسیالیستی میتوانند به تشریح علمی مسائل اقتصاد سوسیالیستی بپردازند. به عبارت دیگر بینش سوسیالیستی کار فلسفه تاریخ است، در صورتیکه علم سوسیالیستی کار علم اقتصاد میباشد. در همین رابطه، آنچنانکه نباید علم سوسیالیستی که یک علم اقتصادی میباشد را از مکتب و فلسفه تاریخ بگیریم، بینش سوسیالیستی را هم نباید از علم اقتصاد گرفت، بلکه باید مکتب، مسئولیت تبیین آن را به عهده گیرد. در واقع، کار ما در عرصه بینش سوسیالیستی آن است که برای تحول جامعه خودمان بر پایه روش دیالکتیکی، یک فلسفه تاریخ کنکرت کشف نمائیم که در این فلسفه تاریخ، سیر تحولات اجتماعی جامعه خودمان را از آغاز تاکنون، در زیربنا و روبنا بر اساس تضاد دیالکتیکی و حرکت دیالکتیکی تاریخ تبیین مینماید.
ادامه دارد