مبانی سوسیالیسم ( قسمت سوم )

بخش دوم : اصول مقدماتی سوسیالیسم

 

اصل اول – جوهر و ماهیت سوسیالیسم:

مهم‌ترین اصل از اصول مقدماتی شناخت سوسیالیسم اصل جوهر و ماهیت سوسیالیسم می‌باشد. طبق این اصل مشخص می‌کنیم که آیا سوسیالیسم:

1 - ماهیت و جوهری مکتبی دارد؟ یا

2 - ماهیت و جوهری رویکردی؟

 برحسب اینکه معتقد به ماهیت مکتبی برای سوسیالیسم باشیم یا ماهیت رویکردی، دو نوع متدولوژی یا دو نوع جایگاه مختلف باید برای سوسیالیسم قائل می‌شویم.

زمانی که ما به سوسیالیسم به عنوان یک فلسفه، مکتب و ایدئولوژی نگاه می‌کنیم:

اولا - باید در کانتکس یک سیستم بسته به آن نگاه کنیم.

ثانیا - سوسیالیسم در این کانتکس و سیستم بسته باید بر مبنای یک جهان بینی خاص تبیین گردد.

ثالثاً - سوسیالیسم در این صورت، ماهیتی ایدئولوژیک به خود می‌گیرد و زمانی که سوسیالیسم از ماهیت ایدئولوژیک برخودار شد، جوهره علمی و تاریخی خود را از دست می‌دهد.

اگر سوسیالیسم با جوهره و ماهیت رویکردی مورد مطالعه قرار گیرد، سوسیالیسم مانند اگزیستانسیالیسم از صورت سیستم فکری بسته قبلی خارج شده و شکل سیستم باز سوبژکتیو به خود می‌گیرد که به موازات باز شدن سیستم فلسفی سوسیالیسم علاوه بر اینکه سوسیالیسم از انحصار و تیول جهان بینی‌‏های خاص بیرون می‌آید:

اولا - ماهیت علمی پیدا می‌کند و به موازات آن از ماهیت فلسفی قبلی خود خارج می‌شود.
ثانیا – زمانی که سوسیالیسم از انحصار سیستم بسته فلسفی و ایدئولوژیکی خارج شد، زمینه رشد و تکامل پیوسته تئوریک خود را پیدا می‌کند، چرا که از آنچنان پتانسیل دینامیسمی برخودار خواهد گشت که بتواند دائما از درون خود، نقاد خود گردد و توسط این نقد، به طور پیوسته بستر اعتلای تئوریک خود را فراهم کند، آنچنانکه مولانا می‌گوید:

هست حیوانی که نامش اشغر است / او به ضرب چوب خوب و لمتر است
تا که چوبش می‌زنی به می‌شود / او به ضرب چوب فربه می‌شود

ثالثاً – به موازاتی که سوسیالیسم از حصار فلسفی خارج گردد، جوهره علمی به خود می‌گیرد و ماهیت تاریخی پیدا می‌کند. به موازات اینکه سوسیالیسم ماهیت تاریخی پیدا کرد، همانند علوم دیگر بشری محصول پراتیک نظری تاریخی بشر می‌شود، نه محصول کشف یک فرد خاص یا یک کشور خاص آنچنانکه امروز این قضیه در رابطه با اگزیستانسیالیسم صادق است. چرا که اگزیستانسیالیسم برعکس دیگر اندیشه‌‏های فلسفی بشری که جوهری مکتبی دارند (مثل مارکسیسم) اگزیستانسیالیسم ماهیتی رویکردی و جریانی داشته و همین امر باعث گردیده است تا:

اولا - اگزیستانسیالیسم برعکس مارکسیسم (که در کادر سیستم بسته فلسفی، در عرصه‏های جهان بینی، جامعه شناسی و تاریخ عمل می‌کند) دارای سیستم باز فلسفی می‌باشد.

ثانیا - همین باز بودن سیستم فلسفی اگزیستانسیالیسم باعث گردیده است که اگزیستانسیالیسم در پروسه شکلگیری، بستری برای شکل گیری پلورالیسم معرفتی گردد. بطوریکه امروز در عرصه بانیان نوین اگزیستانسیالیسم، ما افرادی با جهان بینی‌‏های متفاوت و بینش‌‏های گوناگون از ماتریالیسم سارتر گرفته تا پست مدرنیسم هایدگر، از هایدگر تا کی یرکه گور (Soren Kierkegaard) ایده‌آلیست مذهبی، را در کنار هم مشاهده کنیم.
ثالثاً - باز بودن سیستم فلسفی اگزیستانسیالیسم باعث شده که اگزیستانسیالیسم در پروسه تکوین خود از تعلق به زمان، مکان و فردی خاص خارج گردیده، ماهیت تاریخی و بشری پیدا کند. بطوریکه امروز ما می‌توانیم حتی حافظ قرن هشتم خودمان را هم در پروسه تکوین اگزیستانسیالیسم شریک بدانیم، هر چند که حضور حافظ تحت نام مشخص اگزیستانسیالیسم در آن زمان مشخص صورت نگرفته باشد. امروزه در قیاس مبانی فلسفی اندیشه حافظ با مبانی فلسفی سردمداران اگزیستانسیالیسم، راهی جز این باقی نمی‌ماند که تمامی مبانی فلسفی انسان شناسی حافظ را در کانتکس اگزیستانسیالیسم تبیین نمائیم.
رابعاً - اگر پروسه تکوین اگزیستانسیالیسم را به سه مرحله پیشامدرن، مدرن و پسامدرن تقسیم کنیم، کاری خلاف ماهیت پروسه تکوینی اگزیستانسیالیسم انجام نداده‌ایم. در نتیجه، آنچه اصل اول اصول مقدماتی شناخت سوسیالیسم برای ما مشخص می‌کند عبارت است از اینکه:

اولا- سوسیالیسم یک رویکرد است نه یک ایدئولوژی یا یک مکتب.

ثانیا - سوسیالیسم یک علم است نه یک فلسفه.

ثالثاً - سوسیالیسم یک سیستم باز علمی نظری است، نه یک سیستم بسته فلسفی.
رابعاً - سوسیالیسم در پروسه تکوینی خود یک مقوله تاریخی است که به موازات پروسه تکوین عدالت یا مبارزه عدالت‌خواهانه تاریخ بشریت زندگی خواهد کرد. این مبارزه عدالت‌خواهانه بشر تا زمانی که ادامه داشته باشد، سوسیالیسم هم به عنوان یک مقوله پلورالیستی علمی دارای تکامل و رشد خواهد بود و هرگز از پویش، تکامل و توسعه تئوریک باز نخواهد ایستاد.
خامساً - سوسیالیسم در بستر پروسه تاریخی - تکوینی - علمی خویش دارای دینامیسم درونی می‌باشد. این دینامیسم درونی، علاوه بر اینکه بستر پیدایش پلورالیسم معرفتی در پروسه تکوین و تکامل سوسیالیسم می‌شود، عاملی جهت نقادی پیوسته خود توسط خود خواهد گشت. این نقادی به نوبه خود، بستر پویش، رشد و حرکت دینامیسم درونی سوسیالیسم را فراهم می‌آورد.

اصل دوم - سوسیالیسم در کنار گرایش، مکتب و مذهب قرار می‌گیرد، نه در بستر آن‌ها:

با عنایت به آنچه که فوقاً در اصل اول اصول مقدماتی سوسیالیسم مطرح کردیم، اگر بگوئیم سوسیالیسم اسلامی یا سوسیالیسم مارکسیستی و یا طرح هرگونه گرایش و مکتب در کنار سوسیالیسم حکمی انحرافی و غلط داده‌ایم. با این حکم و قضاوت ما یا معتقد شده‌ایم که سوسیالیسم یک پدیده اسلامی است که توسط اسلام یا محمد و وحی آمده است که قضاوتی به غایت غلط خواهد بود یا اینکه معتقد به این موضوع شده‌ایم که سوسیالیسم یک پدید‏ه‏ای است که می‌تواند مکتبی یا مذهبی یا فلسفی شود که این هم غلط خواهد بود. چرا که نه اسلام و نه محمد بنیانگزار سوسیالیسم بوده‌اند و نه سوسیالیسم به عنوان یک علم دارای آنچنان محتوا و پتانسیلی است که بتواند مذهبی یا مکتبی یا فلسفی شود. بنابراین تمامی دیدگاه‏هائی که می‌خواسته‌اند به نحوی از انحاء سوسیالیسم را در تیول خود قرار دهند شکست خورده‌اند، چرا که مجبور شده‌اند جهت انجام این مقصود محتوای علمی و محتوای تاریخی سوسیالیسم را بگیرند و به جای آن محتوای مذهبی و فلسفی به آن تزریق نمایند، این موضوع باعث می‌شود تا علاوه بر اینکه سوسیالیسم خلع دینامیسم گردد، بستر پلورالیستی خود را هم از دست بدهد. بنابراین غلط است که بگوئیم سوسیالیسم اسلامی یا سوسیالیسم مارکسیستی، صحیح آنست که بگوئیم؛ اسلام سوسیالیستی یا مارکسیسم سوسیالیستی و... چرا که در این صورت، ما گرایش و سمت گیری سوسیالیسم را توسط مکتب مشخص نکرده ایم تا باعث جمود، فلسفی، مذهبی و ایدئولوژیک کردن سوسیالیسم شود بلکه بالعکس ما با این عنوان، گرایش و سمت گیری مکتب را مشخص کرده‌ایم. به عبارتی در شکل اول، مکتب را سوار سوسیالیسم کرده‌ایم که امری کاملا انحرافی و غلط می‌باشد، در صورت دوم ما سوسیالیسم را آینه مکتب قرار می‌دهیم که نه تنها امری علمی می‌باشد بلکه تنها راه صحیح شناخت سمت گیری هر مکتب می‌باشد. همچنین طرح عنوان مسلمانان سوسیالیست هم مانند عنوان سوسیالیسم اسلامی غلط می‌باشد. چرا که با این حکم و عنوان قضاوت ما در باب سوسیالیسم و مسلمان تبیین یک رابطه فردی با سوسیالیسم است، نه یک گرایش و سمت گیری اجتماعی و مکتبی با سوسیالیسم. مثل اینکه بگوئیم روشنفکر مسلمان، طبیعی است که روشنفکر مسلمان با روشنفکر اسلامی تفاوت دارد، در عنوان روشنفکر مسلمان ما گرایش فردی روشنفکر را مشخص کرده‌ایم در صورتی که در روشنفکر اسلامی، گرایش فکری و مکتبی روشنفکر روشن می‌شود. ماحصل آنچه ما در اصل دوم آموختیم عبارت است از:

سوسیالیسم آنچنانکه اصل عدالت؛ یک اصل عام و ورای مکتب، فلسفه، اسلام، مذهب و وحی می‌باشد که با آن نه تنها مذهب و مکتب و اندیشه را مورد سنجش قرار می‌دهیم بلکه حتی خود اعمال خداوند را هم ما با این ترازوی عدالت، وزن می‌کنیم. همین موضوع، رمز این شعار معتزله و شیعه در برابر اشاعره می‌باشد که می‌گفتند: “هر چه عدل است خدا می‌کند”، نه آنچنانکه اشاعره می‌گفتند: “آنچه خدا می‌کند عدل است”. به عبارت دیگر، اگر ما مانند اشاعره گفتیم "هرچه خداوند می‌کند عدل است، نه آنچه عدل است که خدا می‌کند"، عدالت را از صورت وراء مکتبی و عام خود خارج کرده و به آن صورت خاص بخشیده‌ایم. معنی این کار قربانی کردن عدالت می‌باشد، همان کاری که عرفان امثال مولانا و غزالی از قرن پنجم با اصل عدالت کردند، با آن عمل خود اصل عدالت را از جایگاه عام خود خارج کرده، به جای آن اصل توانائی خداوند را گذاشته‌اند که باعث شکل گیری فلسفه سیاسی اتوکراتیک در جوامع اسلامی بر مبنای اصل توانائی خداوند گردید. بنابراین آنچنانکه غلط است که بگوئیم عدالت اسلامی غلط است که بگوئیم سوسیالیسم اسلامی، صحیح آن است که بگوئیم اسلام عدالت‏خواه، که بگوئیم اسلام سوسیالیستی. هر آنجائیکه عدالت از جایگاه تاریخی خود خارج می‌شود و آن را در بستر مذهب و مکتب قرار می‏دهیم، عدالت از صورت عام و ورای مکتبی‌اش به صورت خاص مکتبی درآورده می‌شود. در بحث سوسیالیسم هم، ما با طرح سوسیالیسم اسلامی و مسلمان سوسیالیسم، با سوسیالیسم همین کار را کرده‌ایم، که در باب عدالت فوقاً مطرح شد. 

ادامه دارد